زوال نگرانی مشترک متفکران امروز از فوکویاما و پیکتی تا عجم‌اغلو/ فناوری الزاما موجودی معصوم نیست

زوال نگرانی مشترک متفکران امروز از فوکویاما و پیکتی تا عجم‌اغلو/ فناوری الزاما موجودی معصوم نیست
خبر آنلاین
خبر آنلاین - ۲۱ آبان ۱۴۰۲

حسین قره: کتاب «نزاع هزارساله ما» «دارون عجم‌اوغلو» استاد دانشگاه ام‌آی‌تی که به همراه «سایمون جانسون» آن را نوشته است اما طرح مسئله‌اش امروز و آینده است، چطور می‌شود آنچه امروز به‌عنوان تمدن بشری ساخته شده است را حفظ کرد، تمدن جدید تاب‌آوری دارد یا شکنندگی او را تهدید می‌کند. آیا این تمدن همچون تمدن‌های کهن روزی فرو خواهد ریخت یا نوع شکوفایی آن به‌گونه‌ای است که توان باروری و نوزایی را در خود گنجانده است.

همان روزها که «نزاع هزارساله ما» منتشر شد برحسب اتفاق در دفتر انتشارات «روزنه» بودم تا سید علیرضا بهشتی را ببینم، اگرچه من او را استاد خطاب می‌کنم و او همیشه تأکید دارد که دست از این ناسزا گفتن بردار؛ او از سال‌ها پیش حکم استادی را برای من داشته است و ارادت بسیاری به او دارم. کارمان که تمام شد، حرف و سخن درباره کتاب تازه ترجمه شده او به میان آمد. (این کتاب ترجمه مشترک سید علیرضا بهشتی به همراه محمدرضا فرهادی‌پور است) از سر اشتیاق و علاقه‌ای که به عجم اوغلو داشتم خواستم تا روایت او را از این ترجمه بدانم و پرسش‌هایی که داشتم را مطرح کنم، آنچه بیشتر مدنظرم بود تطبیق کتاب و شرایط طرح شده در آن با حال روز ما ایرانیان است و نسبتش با امروزمان که آن را در ادامه می‌خوانید:

اگر موافقید در مورد کتاب نزاع هزارساله ما، توضیحی بدهید. نگاه نویسندگان در کتاب تشریح چه چیزی است؟ مسئله‌اش چیست؟

بهشتی: «نزاع هزارساله» سومین کتاب مهم عجم اوغلو است.

"نگاه نویسندگان در کتاب تشریح چه چیزی است؟ مسئله‌اش چیست؟ بهشتی: «نزاع هزارساله» سومین کتاب مهم عجم اوغلو است"البته وی قبل از این سه کتاب هم آثاری چون «ریشه‌های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی» داشته است، کما اینکه به جز این سه کتاب هم آثاری دارد، مثلاً کلیات علم اقتصاد؛ اما استقبال جدی‌ از آثار او با «چرا ملت‌ها» آغاز می‌شود، بعد کتاب «راه باریک» و اخیراً هم «نزاع هزارساله». او در دو کتاب اول فی‌الواقع به مسائل جهان عقب‌افتاده رسیدگی می‌کند. در «چرا ملت‌ها» اصلاً گوئی دارد به سؤال تاریخی همین امروز ما پاسخ می‌دهد. ما ملتی هستیم که از زمان جنگ‌های ایران و روس بارها شکست خورده‌ایم. خصوصاً از زمان انقلاب مشروطیت به بعد جنبش‌های مردمی ما مکرراً شکست را تجربه کرده‌اند.

حالا ببینیم که چرا شکست می‌خوریم؟ یا در «راه‌ باریک» باز به همین موضوع می‌پردازد و ضمن تکمیل چارچوب نظری ارائه شده در اثر قبلی، هدفش آن است که توضیح دهد چگونه می‌شود شکست نخورد. اما در کتاب «نزاع هزارساله» به موضوع روز جهان پیشرفته می‌پردازد، یعنی به مسئله فناوری. اما سایمون جانسون در ایران، لااقل به لحاظ ترجمه آثارش خیلی شناخته شده نیست و به جز کتاب خودمان من در کتابخانه ملی اثر دیگری از او ندیدم که به فارسی ترجمه شده باشد. منتهی در آمریکا او نیز خودش یک نویسنده پرفروش و نیز یک کارشناس اقتصادی طرف مشورت اندیشکده‌ها و نهادهای دولتی و بین‌المللی است که بیشتر به مقابله با مشکلات صنعت مالی و اتفاقا ارائه راه‌حل‌هائی که در کتاب برای رسیدگی به مسئله فناوری ارائه شده است شهرت دارد. او هم مثل عجم‌اوغلو استاد ام‌آی‌تی است.

ارتباط این کتاب با مسائل امروز ما چگونه است، آیا می توان گره ای بین این کتاب و حال و روز ما ایرانیان پیدا کرد؟

بله این کتاب مباحث بسیار مهمی دارد که مستقیما به مسائل امروز ما ربط پیدا می‌کند و در موردشان توضیح می‌دهم.

"خصوصاً از زمان انقلاب مشروطیت به بعد جنبش‌های مردمی ما مکرراً شکست را تجربه کرده‌اند"منتهی قبل از آن باید توجه داشته باشیم که ما اکنون در یک جهان بسیار در هم تنیده زندگی می‌کنیم، به صورتی که هر اتفاقی در جهان پیشرفته کمی بعد اثراتش را در بین ما هم می‌گذارد، بلکه عینا تکرار می‌شود. مثلاً به موضوع ورشکستگی بانک‌ها در بحران مالی ۲۰۰۸ توجه کنید. تقریبا بلافاصله عین همین اتفاق در ایران هم افتاد. در موارد دیگر نیز این وضعیت هست. لذا ما نمی‌توانیم از رصد آنچه در جهان پیشرفته روی می‌دهد صرف‌نظر کنیم.

دانائی‌های بهترین کارشناسان هر رشته‌ای، بخش اعظم آن مربوط به همین رصد و البته ردگیری اثرات آن بر وضعیت خودمان است.

ولی در مورد کتاب عجم‌اوغلو و سایمون جانسون موضوع به این مقدار ختم نمی‌شود. طی دویست سال گذشته مهم‌ترین سؤال انسان‌ها این بود که چطور شد بعضی کشورها پیشرفت کردند و بعضی عقب‌ ماندند. این یک سؤال بسیار پرفشار بود که ملت‌ها برای یافتن پاسخش انقلاب می‌کردند، هویت‌های خود را کنار می‌گذاشتند، خط‌شان را تغییر می‌دادند، از موی سر تا ناخن پا غربی می‌شدند، در کشوری مثل روسیه اشراف داخل خانه‌های‌شان به زبان فرانسوی حرف می‌زدند، در ترکیه آتاتورک نقل شده است که اگر کسی حاضر نمی‌کلاه غربی سرش بگذارد کلاه را با میخ بر سر او می‌کوبیدند. تا چه شود؟ تا مثل جهان پیشرفته شوند. رشته اقتصاد توسعه اصلاً برای پاسخگوئی به این سؤال تأسیس شد تا جوامع عقب‌افتاده بتوانند با شناخت رمز موفقیت کشورهای پیشرفته به توسعه برسند.

"حالا ببینیم که چرا شکست می‌خوریم؟ یا در «راه‌ باریک» باز به همین موضوع می‌پردازد و ضمن تکمیل چارچوب نظری ارائه شده در اثر قبلی، هدفش آن است که توضیح دهد چگونه می‌شود شکست نخورد"منتهی بعد از بیش از ۶۰ سال اینک که نگاه می‌کنیم می‌بینیم این رشته ضمن ارائه رهنمودهای بسیار ارزشمند هنوز نتوانسته است به این سؤال جواب قطعی بدهد. زیرا بسیاری از جوامع توصیه‌هائی را که در علم توسعه مطرح می‌شد دنبال کردند و به جائی نرسیدند، البته تعداد کمی هم پیشرفت کردند. لذا این سؤال هنوز فیصله پیدا نکرده است، بلکه همچنان در صدر مباحث قرار دارد، مخصوصا پس از تحولاتی که در قرن بیست‌ویکم اتفاق افتاد.

در قرن بیستم یک تصور بسیار متداول آن بود که توسعه تعادلی پایدار است. یعنی وضعیتی است که خودش از خود حمایت می‌کند. تعادل پایدار یعنی تیله در کاسه، که ممکن است به کرات بالا و پائین برود، ولی با خیال راحت می‌توانید بخوابید و مطمئن باشید فردا صبح که از خواب بیدار شدید در گودترین جای کاسه قرار دارد.

در مورد توسعه و پیشرفت هم چنین تصوری وجود داشت. البته توسعه به هیچ وجه امر آسانی تلقی نمی‌شد، چون عقب‌افتادگی هم خودش یک تعادل پایدار است، لذاست که مثل یک دام خروج از آن زحمت می‌برد، چون نیروهای طبیعی مدام در جهت بازتولید وضعیت عقب‌افتادگی عمل می‌کنند. ولی تصور می‌شد که اگر یک یا دو نسل از ملتی همت و فداکاری کنند – مثلاً انقلاب کنند - می‌توانند خود را به یک تعادل سطح‌ بالاتر، که اسمش توسعه و پیشرفت است، برسانند.

اگر دقت کنید علت قبول چین در سازمان تجارت جهانی همین عقیده در مورد تعادل پایدار بودن توسعه بود. البته لابی‌های و منافعی عظیم در این کار دخیل بود، یعنی بسیاری از شرکت‌های غربی ترجیح می‌دادند عملیات تولیدی‌شان را با هزینه کمتر در چین انجام دهند و برای این منظور به عضویت چین در این سازمان نیاز داشتند. منتهی جهت رسیدن به این هدف به گفتمانی استناد می‌شد که در حلقه‌های علمی رواج داشت.

"اما در کتاب «نزاع هزارساله» به موضوع روز جهان پیشرفته می‌پردازد، یعنی به مسئله فناوری"استدلال می‌شد که اگر با قبول این کشور در سازمان تجارت جهانی به توسعه آن کمک شود در روندی طبیعی دموکراسی هم به دنبال توسعه در این کشور از راه خواهد رسید، و با توجه به اینکه هیچ سابقه‌ای از جنگ دموکراسی‌ها با هم وجود ندارد سایه یک خونریزی عظیم از سر جهان بر داشته می‌شود. تنها با تکیه بر این اعتقاد که توسعه یک تعادل پایدار است این استدلال قابل قبول بود. حتی اگر به دیدگاه‌های گروهی از اساتید قدیمی‌تر ایرانی مراجعه کنید هنوز چنین نظری را در قالب تقدم توسعه بر دموکراسی می‌بینید، به این معنی که باید اول دنبال توسعه بود و اگر در توسعه نتیجه بگیریم دموکراسی خودش به عنوان اقتضای طبیعی توسعه به مثابه یک تعادل پایدار از راه می‌رسد.

ولی در قرن جدید کم‌کم معلوم شد که پیشرفت به هیچ وجه یک تعادل پایدار نیست. شاید یکی از علل این تجدید نظر محقق نشدن انتظارات در مورد چین بود. اما بحران مالی ۲۰۰۸ و در ادامه پیروزی ترامپ در انتخابات ۲۰۱۶ اهمیت بیشتری داشت.

نشانه‌هائی از زوال در لیبرال دموکراسی غربی پدید آمد که موجب شد کل سؤال چه شد که غرب پیشرفت کرد مورد بازبینی جدی قرار بگیرد. حالا که توسعه و پیشرفت دیگر یک تعادل پایدار نبود و به نگهداری نیاز داشت باید نخست رمز موفقیت اولیه به درستی شناخته می‌شد، و آنچه قبلا در مورد رمز گفته شده بود حالا در معرض تردید قرار داشت. دیگر فقط کمک به کشورهای عقب‌افتاده برای توسعه پیدان کردن مطرح نبود، بلکه مسئله مرگ و زندگی خود کشورهای توسعه‌یافته در میان بود. لذا می‌شد انتظار داشت که بحث جاندارتر شود. طبعاً برای ما که در حال توسعه هستیم هنوز این پرسش به صورتی جدی مطرح است، منتهی اینک می‌توانیم انتظار جواب‌های جدی‌تر برای سؤال خود داشته باشیم.

"اما سایمون جانسون در ایران، لااقل به لحاظ ترجمه آثارش خیلی شناخته شده نیست و به جز کتاب خودمان من در کتابخانه ملی اثر دیگری از او ندیدم که به فارسی ترجمه شده باشد"به صورتی که در ادامه شاید بالاخره بتوان واقعا به راه‌حل‌هائی دست پیدا کرد که اگر دنبال شوند نتیجه بدهند.

در مورد نشانه‌های زوال لیبرال دموکراسی غربی بیشتر توضیح می‌دهید.

شاید مهم‌ترین نشانه این زوال رشد سرسام‌آور نابرابری در غرب است. این واقعیتی بود که پیکتی در کتاب «سرمایه در قرن بیست ویکم» به شکل یک هشدار جدی مطرح کرد. او با شواهد غیرقابل تردید نشان داد در جهان غرب نابرابری دارد به آستانه‌ها خطرناک می‌رسد. به نظرم در ایران پیکتی خیلی جدی گرفته نشد.

شاید شنیده باشید که اخیرا یکی از اساتید گفته بود پیکتی بی‌سواد است؛ اما در خود غرب او را بسیار جدی گرفتند. منظورم این نیست که تمامی نگرانی‌هائی که در مورد مهار گسیختن نابرابری در غرب مطرح شد نتیجه کار پیکتی است. مثلاً هم‌زمان با انتشار کتاب پیکتی در فرانسه، یعنی یک سال قبل از انتشار ترجمه آن به انگلیسی فوکویاما با استناد به همان شواهد نگرانی مشابهی را مطرح کرد. منتهی آن کتابی که موجب جلب توجه جدی به این موضوع شد ظاهرا در وهله اول کتاب پیکتی بود و در ادامه موضوع نابرابری از مبحثی جنبی در علم اقتصاد به مرکز صحنه انتقال پیدا کرد. از جمله در سال ۲۰۱۹ موسسه پیترسون برای اقتصادهای بین‌المللی همایشی با حضور برجسته‌ترین اقتصاددانان از گرایش‌های مختلف برگزار کرد تا راه‌حل‌های‌شان را برای مسئله نابرابری ارائه کنند.

"دانائی‌های بهترین کارشناسان هر رشته‌ای، بخش اعظم آن مربوط به همین رصد و البته ردگیری اثرات آن بر وضعیت خودمان است.ولی در مورد کتاب عجم‌اوغلو و سایمون جانسون موضوع به این مقدار ختم نمی‌شود"این یک اندیشکده بسیار مهم مستقر در واشنگتن است که حرفش در مجامع علمی و سیاست‌گذاری شنیده می‌شود و در میان ۱۵۰ اندیشکده مهم جهان رتبه بیستم را دارد. جالب است که در این همایش اقتصاددانان برجسته‌ای از هر دو گرایش کلاسیک و غیرکلاسیک حضور داشتند و به ارائه راه‌حل در مورد خطر نابرابری پرداختند. نکته جالب دیگر اینکه اولویه بلانچارد و دنی رودریک، که مدیران این همایش بودند، در مقدمه کتاب حاصل از این گردهمائی می‌گویند در آنجا هیچ‌کس از بده‌بستان میان برابری و کارآئی صحبت نکرد. ممکن است باز کردن این نکته مقداری وقت‌تان را بگیرد، ولی کسانی که با مباحث اقتصادی مرتبط با نابرابری آشنائی دارند می‌دانند که این چه تحول بزرگی در بحث‌های مرتبط با نابرابری است. این کتاب در ایران با عنوان «مبارزه با نابرابری» ترجمه شده است.

منظورم این است که در حال حاضر حتی کلاسیک‌ها هم نگران نابرابری هستند، کما اینکه در ایران هم آقای دکتر مسعود نیلی، که یکی از سخنگویان اصلی این گرایش در دانش اقتصاد است، مطالعه کتاب مبارزه با نابرابری را توصیه کرده‌ بودند.

از جمله کسانی که اخطارها در مورد نابرابری را جدی گرفت فوکویاما است. شاید پیکتی را چپگرا و مارکسیست یا سوسیالیست در نظر بگیریم و مثلاً از کنار حرف‌هایش بگذریم؛ اما چنین اسمی را نمی‌توان روی فوکویاما گذاشت. فوکویاما کتابی به نام «نظم و زوال سیاسی» دارد. فوکویاما را معمولاً با کتاب پایان تاریخ می‌شناسند، اگرچه خود او گفته است که ترجیح می‌دهد او را نه با پایان تاریخ بلکه با نظم و زوال بشناسند. حتی عنوان کتابی که چند سال پیش از مجموعه مصاحبه‌ها با او منتشر شد «پس از پایان تاریخ» بود.

"طی دویست سال گذشته مهم‌ترین سؤال انسان‌ها این بود که چطور شد بعضی کشورها پیشرفت کردند و بعضی عقب‌ ماندند"همان طور که از اسم کتاب نظم و زوال پیداست یکی از استوانه‌های این کتاب آن است که فوکویاما می‌خواهد نسبت به زوال لیبرال دموکراسی غربی هشدار بدهد و گواه این اخطار او اتفاقاً همان حرف‌های پیکتی است. اما مقدم بر آن فوکویاما نخست پایه این حرف را می‌زند که توسعه یک تعادل پایدار است. او می‌گوید که به لحاظ زیست‌شناختی انسان‌ها دو ویژگی مهم دارند: اول ترجیح خویشاوند است؛ به لحاظ زیست‌شناختی ما خویشاوند را بر غیرخویشاوند ترجیح می‌دهیم. لذا اگر چیز خوبی پیدا شود انسان اول می‌خواهد آن چیز برای خودش باشد، بعد برای فرزندانش، بعد برای خویشاوندانش، بعد قومش و... این یک ویژگی‌ زیست‌شناختی و بسیار ریشه‌دار است.

دومین شاخصه انسان‌ها نوع‌دوستی دادوستدی است که با نوع‌دوستی معمولی فرق می‌کند؛ یعنی انسان‌ها در حق همدیگر لطف می‌کنند، اما در این لطفشان معاملاتی هم جریان دارد. این نوع‌دوستی دادوستدی است. سپس نشان می‌دهد که وقتی این دو ویژگی مهم انسان‌ها در جهان سیاست به اجرا در می‌آیند تبدیل به نظام‌های پدرسالار، و در دوره مدرن تبدیل به نظام‌های ویژه‌پرور می‌شوند. یعنی جامعه به دو گروه تقسیم می‌شود: خودی‌ها و غیرخودی‌ها. کسانی که حاکم‌اند گروه خودی و فرادستان را تشکیل می‌دهند.

"رشته اقتصاد توسعه اصلاً برای پاسخگوئی به این سؤال تأسیس شد تا جوامع عقب‌افتاده بتوانند با شناخت رمز موفقیت کشورهای پیشرفته به توسعه برسند"به نظر فوکویاما این به خاطر ویژگی‌های فطری انسان‌ها و یک امر طبیعی است. یعنی حالت طبیعی حکومت در بین انسان‌ها همین پدرسالاری و ویژه‌پروری یا اندک‌سالاری است؛ اما اتفاقی که افتاد چه بود؟ از ۲۰۰ سال پیش شایسته‌سالاری جای ویژه‌پروری را گرفت و تمام تحولاتی که ظرف ۲۰۰ سال گذشته در جهت پیشرفت و ترقی روی داد بر اثر شایسته‌سالاری بود؛ منتهی باید توجه داشت که این یک امر طبیعی نیست.

یعنی با ده هزار سال قبل تعارض دارد؟

اگر ده هزار سال تاریخ جوامع یکجانشین و دارای حکومت را در نظر بگیرید طی این مدت طولانی ۲۰۰ سال اخیر یک دوره بسیار کوتاه است. مثل آن می‌ماند که درمنطقه‌ای هوا بسیار سرد باشد و به یک‌باره یک هفته گرم شود. این وضعیت طبیعی آن منطقه نیست، یا لااقل یک هفته به اندازه کافی طولانی نیست تا بر اساسش بتوانیم بگوئیم گرمای هوا دوام خواهد آورد. بلکه این شرائط به احتمال زیاد وضعیتی در معرض زوال است.

شاید مثال درست‌تر هواپیما باشد؛ هواپیما قسراً (یعنی به صورت غیرطبیعی) در آسمان پرواز می‌کند، و الا جای طبیعی هواپیما زمین است. یعنی درست است که اینوسیله در هوا پرواز می‌کند، ولی شما در مورد هر هواپیمایی که در آسمان می‌بینید می‌توانید با اطمینان بگوئید که بالاخره کمی بعد روی زمین خواهد نشست.

در ادامه فوکویاما شروع به نشان دادن قرائن این زوال می‌کند.

کتاب «نظم و زوال» هم‌زمان با «چرا ملت‌ها» ی عجم اوغلو و رابینسون منتشر شد. کتاب «چرا ملت‌ها» معروف شد؛ اما «نظم و زوال» با وجود شهرت بیشتر فوکویاما چندان معروف نشد. در سال ۲۰۱۶ که ترامپ روی کار آمد، این اتفاق کاملاً ‌مطابق با یکی از پیش‌بینی‌های فوکویاما بود؛ یعنی او حتی در کتابش از آمریکا اسم برده بود. لذا از آن زمان به بعد این اثر بیشتر مورد توجه قرار گرفت.

بیشتر بخوانید:

وقتی‌که اصفهان خاک و کاشان نابود می‌شود

حمید هامون نقطه تلاقی داریوش مهرجویی و داریوش شایگان

در سوگ آن سیاوش که از آتش گذشت/ روایتی کوتاه از محمدرضا شجریان

فوکویاما علت این زوال را چه می‌داند؟

به خلاف آنچه از کسی چون فوکویاما انتظار می‌رود، او می‌گوید طی ۵۰ سال اول بعد از پیش‌بینی‌های مارکس، سرمایه‌داری طابق النعل بالنعل بر اساس آنچه او گفته بود جلو می‌رفت.

"منتهی بعد از بیش از ۶۰ سال اینک که نگاه می‌کنیم می‌بینیم این رشته ضمن ارائه رهنمودهای بسیار ارزشمند هنوز نتوانسته است به این سؤال جواب قطعی بدهد"حرف مارکس این بود که سرمایه‌داری موجب انباشت ثروت می‌شود و نابرابری‌های شدید به وجود می‌آورد. تا جایی که وضعیت را به حالت انفجاری می‌رساند و در این حالت نظام سرمایه‌داری منقرض شده و نظام سوسیالیستی جایش را می‌گیرد. او می‌گوید روند تحولات دقیقاً طبق پیش‌بینی مارکس جلو می‌آمد. ولی دو اتفاق این انفجار را به تعویق انداخت: اتفاق اول انقلاب بلشویکی بود. وقتی انقلاب بلشویکی رخ داد کشورهای غربی را ترس فراگرفت و احساس کردند که پیش‌بینی‌های مارکس در حال وقوع است.

نقل می‌کنند که چرچیل به هرکسی که از او وقت می‌خواست وقت می‌داد؛ ولو تنها یک دقیقه. رئیس دفترش به او گفت شما نخست‌وزیری، یا پیش از آن رئیس خزانه‌داری یا وزیر ... هستی. چطور می‌خواهی به همه‌وقت بدهی؟ او گفت من به یک کسی به اسم لنین وقت ندادم، و بعد این ماجرای شوروی علم شد. گویا لنین پیش از انقلاب ۱۹۱۷ که در لندن زندگی می‌کرد از او وقت خواست و او نداده بود.

چرچیل در زمان جنگ جهانی اول وزیر نیروی دریایی است و بعد از جنگ جهانی وزیر کار می‌شود و در این مقام بسیاری از این چیزهائی را که امروزه ما به عنوان بیمه‌شدگان تأمین اجتماعی و مشمولان قانون کار از آن استفاده می‌کنیم راه‌اندازی می‌کند.

"زیرا بسیاری از جوامع توصیه‌هائی را که در علم توسعه مطرح می‌شد دنبال کردند و به جائی نرسیدند، البته تعداد کمی هم پیشرفت کردند"هارولد ویلسون، که زمانی در انگستان نخست‌وزیر بود، کتابی دارد باعنوان نخست‌وزیران انگلیس که در ایران توسط نشر ققنوس منتشر شده است. یک مقدار کتاب قدیمی است و نمی‌دانم آیا هنوز در بازار هست یا نه. ولی این را او در آنجا توضیح می‌دهد. البته سوابق دولت رفاه تا بیسمارک در آلمان عقب می‌رود. منتهی بسیاری هم کار چرچیل است.

مثل ۸ ساعت کار در روز. اضافه‌کار، مرخصی زایمان و ... اینها را چرچیل در انگلستان بعد از جنگ جهانی اول به راه انداخت. گویا هیئت حاکمه انگلستان ترسیده بود که نکند پیش‌بینی‌های مارکس درست باشد، مخصوصاً که بر اساس پیش‌بینی او انگلستان اولین نامزد انقلاب سوسیالیستی بود. لذا شروع به اصلاح خود کردند.

"تعادل پایدار یعنی تیله در کاسه، که ممکن است به کرات بالا و پائین برود، ولی با خیال راحت می‌توانید بخوابید و مطمئن باشید فردا صبح که از خواب بیدار شدید در گودترین جای کاسه قرار دارد"این اتفاقی بود که افتاد و فوکویاما توضیح می‌دهد که این روند تا دهه ۱۹۸۰ که دموکراسی‌های غربی هنوز از لولوی سرخ می‌ترسیدند ادامه داشت، به صورتی که در دهه ۱۹۷۰ جهان غرب به برابرترین حالت خود رسید.

اتفاق دومی که فوکویاما در کتاب «نظم و زوال» توضیح می‌دهد این است که تایلوریسم موجب شد وقوع پیش‌بینی‌های مارکس به تعویق بیفتد، نه اینکه منتفی شود. تایلوریسم یعنی همان سیستم کارخانه‌ای که در سراسر دنیا رواج یافت. در تایلوریسم از دستگاه و سیستم استفاده می‌شد تا از کارگری که مثلاً ۵ کلاس بیشتر سواد نداشت بشود بهره‌وری یک مهندس به دست اید. به موازات آن فورد بخش خوبی از این بهره‌وری را در قالب دستمزد کارآئی با کارگرانش به مشارکت گذاشت؛ یعنی حقوق را به‌شدت بالا برد و خانه و بهداشت و امکانات به کارگران داد. وقتی فورد دست به چنین کاری زد، بقیه کارآفرینان به رغم اکراه‌شان مجبور بودند از فوردیسم تبعیت کنند؛ بدین ترتیب درواقع باد انقلاب سوسیالیستی گرفته شد.

یعنی از یک‌ طرف دولت‌ها و از طرف دیگر کارآفرینان شروع کردند این انرژی را، که بر اساس پیش‌بینی مارکس شکل گرفته بود تخلیه کردند، در نتیجه آن اتفاق محتوم روی نداد. فروپاشی شوروی هم‌زمان است با دولت‌های نئولیبرال تاچر و ریگان در انگلستان و آمریکا. به موازات آن تجدیدنظری اساسی در علم اقتصاد شده بود؛ نئولیبرال‌ها در سیاست و نئوکلاسیک ها در علم اقتصاد از نو همه‌چیز را دست گرفتند. جهت برگشت. هم دولت انگیزه‌اش را برای فشار آوردن روی برابری از دست داد، هم آکادمی‌های اقتصاد به این سمت گرایش یافتند که ایده‌هائی چون دولت رفاه و مداخله دولت در بازار از اساس فکر خوبی نبود، بلکه اشتباه بود.

"نشانه‌هائی از زوال در لیبرال دموکراسی غربی پدید آمد که موجب شد کل سؤال چه شد که غرب پیشرفت کرد مورد بازبینی جدی قرار بگیرد"این موجب شد که بعد از آنکه در دهه ۱۹۷۰ نابرابری درجهان غرب به کمترین مقدار خود در تاریخ رسیده بود از نو شروع به رشد کند. تکنولوژی هم به کمک آمد. شکاف طبقاتی زیاد شد.

حرفی که فوکویاما می‌زند این است که هنوز پیش‌بینی مارکس سر جایش هست و فقط به تعویق افتاده است. در مقیاس‌های تاریخی ۵۰ سال رقمی نیست. و اگر چاره‌ای برای نابرابری پیدا نکنید پیش‌بینی مارکس هنوز معتبر است و باید کاملاً جدی گرفته شود.

و جدی هم گرفته شد. اگر به کتاب «مبارزه با نابرابری» مراجعه کنید می‌بینید ابداً این‌ طور نیست که در آنجا فقط چپ‌ها این حرف را بزنند. بلکه کسانی چون منکیو که به عقاید نئوکلاسیک شهرت دارد نیز برای مبارزه با نابرابری رهنمود ارائه می‌دهند. واقعاً ترس همه‌ را برداشته است.

سید علیرضا بهشتی شیرازی

منابع خبر

اخبار مرتبط

رادیو زمانه - ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
رادیو زمانه - ۱۹ مرداد ۱۴۰۰
رادیو زمانه - ۲۷ بهمن ۱۳۹۹
رادیو زمانه - ۲۰ آبان ۱۴۰۰
خبر آنلاین - ۷ فروردین ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۲۱ بهمن ۱۴۰۰
رادیو زمانه - ۳ بهمن ۱۴۰۱