شرفیابی من به دربارهای ملوکانه / پتر بیخسل آزاده سلیمانی

شرفیابی من به دربارهای ملوکانه / پتر بیخسل آزاده سلیمانی
اخبار روز
اخبار روز - ۱۹ آبان ۱۳۹۲

 شرفیابی من به دربارهای ملوکانه / پتر بیخسل
Meine Besuche in Königshäusern – Peter Bichsel
پتر بیخسل / ترجمه: آزاده سلیمانی

بچه که بودم، هیچ چیز به اندازه ی دریافت یک کارت اتوبوس مایه ی شادی ام نشده بود. یک کارت کوچک قهوه ای رنگ با ۲۰ خانه در حکم ۲۰ بلیط که راننده ی اتوبوس هر بار یکی از خانه هایش را با منگنه سوراخ می کرد. قیمت کارت ۵ فرانک بود. این را خوب یادم هست چون ۵ فرانک آن زمان پول خیلی زیادی بود. امّا هرچه فکر می کنم یادم نمی آید که چه باعث شد مادرم برای خرید همچون چیز لوکسی برای من چنان مبلغ گزافی از خرجی خانه بزند.

" شرفیابی من به دربارهای ملوکانه / پتر بیخسل Meine Besuche in Königshäusern – Peter Bichsel پتر بیخسل / ترجمه: آزاده سلیمانیبچه که بودم، هیچ چیز به اندازه ی دریافت یک کارت اتوبوس مایه ی شادی ام نشده بود"چون در واقع هزینه ای بود غیرضروری. اتوبوس چیزی در حدود یک سوم راه مدرسه را کوتاه می کرد: ده دقیقه پیاده تا ایستگاه اتوبوس، پنج دقیقه اتوبوس سواری و بعد باز ده دقیقه پیاده تا مدرسه. شاید آرزوی کریسمس آن سال ام بود یا هدیه ی تولد، شاید هم مادرم بو برده بود چه نیاز فوری و جدی ای به آن پیدا کرده بودم – نه به جهتِ اتوبوس سواری، که برای پیوند اجتماعی: پیوستن به جرگه ی کسانی که اتوبوس سوار می شدند، کسانی که راننده ی اتوبوس را می شناختند و راننده ی اتوبوس آنها را می شناخت.
به دقت از کارت اتوبوس ام نگهداری می کردم و با خسّت خرجش می کردم. شش ماه یا بیشتر طول کشید تا تمام ۲۰ خانه ی آن سوراخ شد.

دانستن اینکه با داشتن آن به دسته ی اتوبوس سواران تعلق دارم برایم مهمتر از خودِ اتوبوس سواری بود.
حالا کارت آبونمنت سالانه ام برای شبکه ی حمل و نقل همگانی مرا یاد آن روزها می اندازد، همینطور آن دسته از مسافرانی که عادت دارند جلوی اتوبوس کنار راننده بایستند و تمام راه را با او اختلاط کنند، نه تنها درباره ی فوتبال و رویدادهای مهم روز، بلکه همینطور درباره ی رانندگی و مسیر و برنامه ی حرکت اتوبوس. بعضی هایشان هم در حال گفتگو با راننده تمام مسیر را دو سه بار می روند و برمی گردند. کسی هستند و احساس تعلق می کنند. من این رفتارشان را درک می کنم.

"یک کارت کوچک قهوه ای رنگ با ۲۰ خانه در حکم ۲۰ بلیط که راننده ی اتوبوس هر بار یکی از خانه هایش را با منگنه سوراخ می کرد"مرا به یاد حس غرور و سربلندی آن زمان هایم می اندازد با کارت ۲۰ خانه ایِ اتوبوس ام، احساس کسی بودن و داخل جماعتی بودن.
امروز هم احساس افتخار می کنم از اینکه راننده ی اتوبوس مرا می شناسد. آبونمنت امروزی ام نه تنها امکان می دهد سوار اتوبوس بشوم، بلکه مرا مجاز به دیدار شوفر می کند. ما همدیگر را می شناسیم و با هم سر و کار داریم. او نه تنها راننده ی اتوبوس است بلکه میزبان هم هست.

خانم یا آقای راننده مفهومِ خود اتوبوس است، همانطور که قهوه خانه چی خودِ قهوه خانه است. و یادش به خیر لیندا، سالها پیش در Tessin (۱)، یک زن جاافتاده ای بود که اغذیه فروشی ای را می چرخاند و هر کسی که او را می شناخت یا اصلا بخت این را داشت که لیندا او را بشناسد مایه ی فخر و مباهات اش در محل بود. من نمی دانم و نمی دانم آیا کسی می دانست که نام اغذیه فروشی لیندا چه بود یا اصلا آیا نامی داشت. آدم می رفت پیش لیندا. لندا نه زیبا بود و نه چندان خوش اخلاق، گاهی بی حوصله بود، گاهی توپ و تشر می زد، و همیشه آن چیزی را می پخت که میلش می کشید، دستپختش البته به راستی خوب بود.

"امّا هرچه فکر می کنم یادم نمی آید که چه باعث شد مادرم برای خرید همچون چیز لوکسی برای من چنان مبلغ گزافی از خرجی خانه بزند"امّا خوب هم که نبود (چیزی که در تصور نمی گنجید) باز هم مردم پیش لیندا می رفتند. لیندا فقط صاحب اغذیه فروشی نبود، لیندا خودِ اغذیه فروشی بود. اغذیه فروشی ای که هیچ ربطی به این اصطلاح نخ نمای رستوران شناس های امروزی، «نسبت خوبِ قیمت/کیفیت» نداشت. لیندا یک اغذیه فروشی بود و بخش مهمی از ارزش و صفای او این بود که در حضور او مشتری صاحب اختیار(۲) نباشد. صاحب اختیار لیندا بود.

او بود که قدرت و ابهت ملوکانه داشت، او بود که الطاف و توجهاتش را بسته به میل خود و لیاقت مشتریان بین شان تقسیم می کرد. و کسی که به دیدار او می رفت به حضور ملکه شرفیاب می شد و همین افتخار از سر او زیاد بود. و چقدر در این فضای باشکوه، این اصطلاح بازاریِ «مشتری شاه است» حقیرانه و بی مورد به نظر می رسد.
بگذار مردمانی وجود داشته باشند که ترجیح بدهند شاه باشند و خوششان بیاید که کسانی رفتار رعیت مآبانه با آنان داشته باشند. من دوست تر دارم به دیدار کسانی بروم که خودشان کسی هستند، که نظر مستقل و خلقیّات ویژه ی خود را دارند و ابایی از بروز نظر و نشان دادن کج خلقی هایشان ندارند.

"اتوبوس چیزی در حدود یک سوم راه مدرسه را کوتاه می کرد: ده دقیقه پیاده تا ایستگاه اتوبوس، پنج دقیقه اتوبوس سواری و بعد باز ده دقیقه پیاده تا مدرسه"من نمی خواهم فقط مشتری باشم، من می خواهم مهمان قهوه خانه و اغذیه فروشی باشم.
آه از افول تدریجی اغذیه فروشی ها. یک موضوع بحث تقریبا همیشگیِ مردان پا به سن گذاشته وقتی در پاتوق هایشان جمع اند. روزی می آید که همه ی این اغذیه فروشی ها و کافه های نُقلیِ قدیمی و باصفا یک به یک ناپدید شده اند و بدیهی ست با هر کدام از اینها نام یک اغذیه فروشی چی و کافه چی گره خورده است: لیزبتِ Lisbeth کافه گُلها، مامان لاوانینی Mutti Lavagnini . و شروع می کنند به تعریف و توصیف اینکه این آخری چه فحش هایی به هنگام عصبانیت می داد، آن یکی چطوری مشتری های بی نزاکت را سر جایشان می نشاند، یا چقدر می توانست گاهی بدقلق باشد – و چقدر مشتری ها عاشقش بودند و حرمتش را داشتند، این ملکه ی بی تاج و تخت را در محدوده ی کوچک فرمانروایی اش.

شاید هم آنچه در حال رخ دادن است انقراض اغذیه فروشی ها نیست، بلکه انقراض نسل شاه-زنان اینچنینی ست.
لازم به یادآوری ست که خودِ من تا حد قابل توجهی انقلابی و جمهوری خواه به حساب می آیم و شاهان حقیقی را دوست ندارم. با اینحال خوشم می آید که با شوفر اتوبوس آشنایی داشته باشم و لذت می برم وقتی مامور قطار با من احوالپرسی می کند یا پلیسی در خیابان به من سلام می کند. دوست دارم که به حضور شتفانی Stefanie یا لیلی Lili شرفیاب شوم – چون چیزی هست که من به مراتب از شاهان و درباریان کمتر دوست دارم، آنهم این است که خودم مجبور باشم در نقش یکی شان ظاهر شوم.

۱.

"دانستن اینکه با داشتن آن به دسته ی اتوبوس سواران تعلق دارم برایم مهمتر از خودِ اتوبوس سواری بود"ایالت ایتالیایی زبان و زیبای جنوب سوییس. م.
۲. «مشتری شاه است» ترجمه ی شعاری ست که در بازار رقابتیِ جهان سرمایه داری دستکم از دهه ی ۷۰ میلادی مُد شده است: با وجود تعدّد و فراوانیِ عرضه کننده و کیفیت کمابیش برابر کالا، جلب رضایت مشتری از راه سرویس بهتر و رفتار مودبانه تر و خوش خدمتی فروشندگان و کارمندان از رموز موفقیت در بازار است. م.

 

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط

دیگر اخبار این روز

بی بی سی فارسی - ۱۹ آبان ۱۳۹۲
خبر خونه - ۱۹ آبان ۱۳۹۲
تابناک - ۱۹ آبان ۱۳۹۲