دو غزل از محمد ذکایی (هومن)

دو غزل از محمد ذكایی (هومن)
فرهیختگان
فرهیختگان - ۷ اسفند ۱۳۸۹

تعداد بازدیدها: ۵ محمد ذکایی: تکیه‌گاه  ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم چون شبِ خاکستری سر در گریبانت نبینم ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی همچو ابرِ سوگوار اینگونه گریانت نبینم ای پر از شوق رهایی، رفته تا اوج ستاره در میان کوچه‌ها افتان و خیزانت نبینم مرغک عاشق کجا شد، شور آواز قشنگت در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم تکیه کن بر شانه‌ام ‌ای شاخه‌ی نیلوفرینم تا غم بی‌تکیه‌گاهی را به چشمانت نبینم قصّه‌ی دلتنگیت را خوب من بگذار و بگذر گریه‌ی دریاچه‌ها را تا به دامانت نبینم کاشکی قسمت کنی غم‌های خود را با دل من تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم من درخت سبز بختم با تو ‌ای باغ بهاران ای همه آبادی من از تو، ویرانت نبینم آه... ‌ای سنگ صبورم، کوه سرسخت غرورم خسته و سرگشته همچون باد، حیرانت نبینم دست روی دست چه تلخ می‌گذرد روزگار بر من و تو خوشا که نگذرد از این قرار بر من و تو چه عصر تیره و تاری، خدا کند خورشید دوباره چهره کند در غبار بر من و تو به جشن صبح نداریم بار و بخت حضور که راه بسته، شب سوگوار بر من و تو من و تو دست نهادیم روی دست ‌ای دوست من و تو آه... غم بی‌شمار بر من و تو ز برق و باد بر این باغ و بوستان نرسید رسید آنچه ز یار و دیار بر من و تو من و تو کوچه‌ی بن‌بست یک دگر شده‌ایم وگرنه راه نبسته، گذار بر من و تو بیا، بیا که کمند نجات هم باشیم کنون که کوچه کشیده، حصار بر من و تو ز کنج خانه به میدان دوباره برگردیم که چشم بسته، صف انتظار بر من و تو دری ز مهر گشاییم بر جهان زآن پیش که در به قهر گشاید مزار بر من و تو پرنده آه پرنده، به جرم آزادی است که سنگ می‌رسد از هر کنار بر من و تو  بخوان به نام رهایی تو ای خجسته نفس در این قفس که هوا شد هوار بر من و تو امید سبز شدن هست‌ ای درخت کبود دعا کنیم ببارد، بهار بر من و تو ممان چو ریگ، گذر کن ز خویشتن «هومن» گذشت و گفت چنین جویبار بر من و تو

منابع خبر

اخبار مرتبط

دیگر اخبار این روز

فرهیختگان - ۷ اسفند ۱۳۸۹
فرهیختگان - ۷ اسفند ۱۳۸۹