رمزگشایی از علوم انسانی: تفاوت خردِ مستقل و خرد مرعوب و مطیع/ یادداشت وارده
مدتی قبل، در متن اعترافنامهای که نوشتهی سعيد حجاریان بود، آمده بود که: «امروزه در هر شهری دانشگاه دولتی و آزاد و پیام نور وخصوصی تا مدارج بالا به تربیت دانشجو مشغولند بدون آنکه به محتوای نادرست عرضه شده توجهّی کنند». و در همين اعترافنامه، تمام آنچه که آقای خامنهای به صریحترین وجهی، شاید برای اولین بار، بیان کرد آمده است. معلوم نيست سعید حجاریان اينها را به آقای خامنهای منتقل کرده بود يا آقای خامنهای بوده است که از سعید حجاریان خواسته این نکات را در اعترافنامهاش بگنجاند. هر چه باشد، يک چیز محرز است: ارادهی عالیترين مقام سياسی جمهوری اسلامی بر برگزاری آن دادگاهها و محتوایاش تعلق داشته است. از همه مهمتر، مضمون کیفرخواستهاست که گويی برآمده از ما فی الضمیر رهبر بوده است. اما مکنونات قلبی ايشان چیست؟ چه چیز است که علوم انسانی را – و نظريههای علوم انسانی غربی را – اين اندازه منفور و خطرناک میکند؟برای یافتن پاسخ اين سؤال و یافتن پاسخ درست این سؤال، باید کمی به عقب بازگشت و اجزای مختلف این پازل را با صبر و حوصله کنار هم چيد. اولین پرسش این است: آيا نظريههای علوم انسانی اسباب ترويج مادیگری میشود؟ آری، بعضی از نظريههای علوم انسانی اسباب ترویج مادیگری میشود. به عبارت دیگر، قلب بعضی از نظریههای علوم انسانی، پیامآور عبور از دیانت است. اما مگر ترویج شکاکيت و تردید در دیانت در تاریخ اسلام اتفاق تازهای بوده است؟ چرا حالا باید اين اندازه از آن وحشت کرد؟ دورههای درخشانی از تاریخ اسلام، دورههایی بوده است که سخنانی از جنس همين سخنانی که اسباب شکاکیت و تردید در اسلام میشده، سخت پر رونق بوده است. اما واکنش چه بود؟ در آن دورهها، عمدتاً به جای «مهندسی کردن علوم و دانشگاهها» عدهای انديشمند و محقق مینشستند و به آن شکاکیتها پاسخ میدادند. در فضايی آرام مجادله و مناظره میکردند. چرا؟ چون طرفِ مسلمان و مؤمن، خود را ملتزم خرد و عقلانيت میديد و ملازمهای میان عقل و شرع میديد. اين البته سنتی شيعی و متعزلی بود و گرنه سنتهای اشعری و سنیگرايانهی افراطی، روی خودش به خرد و مناظره نشان نمیدادند و اساساً بحثها به جدل و گاه تکفیر و تفسیق ختم میشد (که همان چيزی است که امروز از زبان رهبر کشور میشنویم).اما، تمام مشکل در علوم انسانی است؟ چه چيزی در علوم انسانی است که مشکلساز میشود؟ بنای علوم – مطلق علوم – بر به کار بستن خرد آدمی و ارج نهادن بر اختیار و آزادی اوست. نظریههای علوم انسانی قابل سنجش و ارزیابی هستند. هر نظریهای در علوم انسانی – هر اندازه هم که دلربا باشد – در بازاری خريداری خواهد داشت که متاعی دیگر و دلرباتر در آن بازار نباشد. سخنان آقای خامنهای مضمونِ صریحاش این است: متاعی که ما تولید میکنيم تاب مقاومت در برابر آن متاع را ندارد. آن کالا، بازار کالاهای بیکیفیتِ ما را کساد میکند. پس بايد آن متاع را از این بازار جمع کرد. بهانهاش چیست؟ «ترویج شکاکيت و تردید در مبانی دینی». دقت کنیم که وقتی از ترویج شکاکيت و تردید در مبانی سخن میگويیم و مقصر را علوم انسانی قلمداد میکنيم، از علم و دانش برای عوام سخن نمیگوييم. کسی نظريههای علوم انسانی را نه از رسانههای رسمی تدريس و القاء میکند و نه برای بقال و سبزیفروش و نانوا – يا حتی فرماندهان نظامی – جلسههای بحث و بررسی علوم انسانی برگزار میکند. اين مباحث، خاص دانشگاه و مجلس بحث علمايی است نه کوچه و بازار. مرحلهی بعدی اين است که آنها که به آموزش و فراگیری اين نظریههای میپردازند لابد از لحاظ سنی و عقلی آن مايه از پختگی و بلوغ دارند که بتوانند سره را از ناسره تشخيص بدهند و از آن گذشته، نظریهی مطلوب خود را «اختيار» و «انتخاب» کنند. اين دانشوران و دانشجويان رشيد، نیازی به قیم و بزرگتر ندارند که کسی برایاش تشخیص بدهد چه معرفتی برای آنها خوب است و چه معرفتی مضر.اگر قرار بود پيامبر اسلام هم با همين منطق به علم نگاه میکرد، هرگز نباید میگفت: «اطلبوا العلم ولو بالصين». و پیشوایان دينی و امامان شیعه نباید میگفتند که معرفت و حکمت را حتی در سینهی کافران و منافقان بجوييد. اين عقبگرد آشکار از سنت دینی و سنت علمی چه معنايی دارد و از کجا بر میخیزد؟ نگارنده بر این باور است که ریشهی این خردستیزی و گلاویز شدن با دانش و دانشگاهيان يک ريشه بيشتر ندارد و آن ستیز به آزادی و انتخاب انسانهاست. چه کسی با آزادی و انتخاب آدميان میستيزد؟ کسی که از آنها اطاعت و انقیاد محض میطلبد! چه کسی از تشخیص اهل علم هراس دارد؟ کسی که میخواهد تشخيص و نظر خود را بر همگان تحمیل کند! و گرنه نظریههای علوم انسانی جا را بر کدام معرفت در جهان تنگ کردهاند؟ اختیار داشتن، آزادی داشتن، تشخيص مستقل و اثر نگرفته از سياست، قدرت و تبلیغات حکومتی است که اسباب بيم و هراس قدرت سياسی میشود و يا از دل اعترافات زندانيان بیرون میآيد و يا از سخنرانیهای مقامات سياسی.میان آنچه در زندان بر محبوسان فتنههای اخیر رفته است و آنچه بر زبان مقامات رسمی کشور جاری میشود، پيوند تنگاتنگی هست. یک نمونهاش همین سخنانی بود که رهبر کشور در دو مناسبت – یک بار در حضور دانشجویان و یک بار در حضور استادان دانشگاه – بیان کرده است. نمونهی دیگرش، سخنان محمود احمدینژاد در مجلس هنگام پاسخ دادن به اعتراض به وزیر علوم بود. او در دفاع از کامران دانشجو گفت: «پس کسی که با رمز تقلب تهران را به آشوب کشید وزیر شود؟». این تعبیر را تنها یک نفر به کار برده بود: محمد علی ابطحی در اعترافات دادگاهاش: «تقلب یک اسم رمز برای آشوب شده بود»! برای اینکه تصویر کامل شود، خوب است نگاهی بيندازیم به اعترافها و زندان رفتن فعالان سياسی. شرح اعترافها و تفسيرهايی را که حاکمیت سياسی از آنها میکند، همه شنيدهايم. بعضی از کسانی هم که آزاد شدهاند گفتهاند که با آنها بدرفتاری نشده است و هیچ شکنجهای نديدهاند. تنها چیزی که میماند این نکته است که بيرون زندان چه اتفاقی میافتد یا میافتاد که این زندانيان نمیتوانستند بیرون زندان به اين جمعبندیهای تازه برسند و حتماً باید به حبس میرفتند؟ چه نکتهای در این میان هست که حتماً باید این افراد به حبس میرفتند؟ کلید این موضوع، باز هم اختيار است و آزادی. در زندان، آزادی و اختيار از زندانی سلب میشود. اخبار ناگزیر از صافی دلخواه زندانبان و بازجو رد میشود (هر اندازه هم که زندانبان و بازجو به قول بعضی «دانشگاهی» باشند، باز هم این اتفاق میافتد). زندان، يعنی سلب آزادی و اختيار. زندان، یعنی محدود شدنِ بیاندازهی گزينههای زندانی، به ويژه وقتی به فکر و تحلیل سیاسی و اجتماعی برسد. اگر قرار بود مردم و به ویژه انديشمندان با حبس – و از دست دادن آزادی و اختيارشان – به این جمعبندیهای عظیم برسند، چرا پیامبر اسلام، هنگام دعوت به دین مردم به حبس و زنجير نمیکشید تا خوب به آنها بفهماند که عبودیت خدای احد و واحد و رو گرداندن از عبادت بتها چقدر خوب است؟ دليلی که مسلمانان میشنوند این است که مسلمانی به اختیار و آزادی است نه در شرایط بسته و محدود. در زندان، هر اندازه هم کسی خوشرفتاری ببيند – که خروارها شاهد و قرينه بر خلافاش در زندانهای جمهوری اسلامی به دست آمده است به ويژه اکنون که دستِ «دشمن» هم در کار بوده است – باز هم زندان يعنی سلب اختیار و آزادی. و اين همان چيزی است که هم خلاف شریعت است و هم خلاف عقل. کسی که به زندان برود، بعد از هر جمعبندی که داخل زندان به دست آورده است، تازه باید بیايد بیرون و یافتههایاش را بر خردهای مستقل، آزاد و محدويت نديده عرضه کند و حاصل تجربهاش را کنار معرفتها و اطلاعاتی بنشاند که گرد رعب و وحشت بر سيما نداشته باشند. از این روست که معرفت زندانی وقتی در ظل قدرت بازجو باشد، معرفتی است ناقص. آزادی، اختیار و استقلال نهیب سر فرود نياوردن به آدمی میزند و درس آزادگی میدهد. علمآموزی و معرفتاندوزی از هر جنس، آدمی را به سوی آزادی و اختيار میبرد. گويا علوم انسانی در سالهای اخیر این خاصیت را داشتهاند که اسباب سر تافتن از عبودیت و اطاعت قدرت مطلقهی سياسی در کشور شدهاند. برای اینکه بفهميم کنه موضوع چيست، باید التفات داشته باشيم که تنها نظريههای علوم انسانی غربی نيستند که مظنون هستند. همين فقه و اصول، همين «قال الباقر و قال الصادق» هم مدتهاست که مظنون بودهاند. چرا؟ چون اگر علم فقه و دانش شريعت، منجر به اطاعت از قدرت سياسی غالب و ترک اختیار و تشخيص مستقل انسان صاحب خرد شود، باز هم به حصر و سرکوب بايد تن بدهد. کم نبودهاند عالمان دینی که (در همین سالهای اخیر) همین ماجرا بر آنها رفته است. پس مسأله – اصل مسأله – علوم انسانی غربی یا غیر غربی نیست. اصل مسأله، نابود کردن اختيار، آزادی و دانش مستقل از قدرت سياسی است. اصل مسأله، «استخفاف قوم» است و «اطاعت» آنها. و گرنه هر دانشی که منجر به اطاعت شود، ولی رمالی، خرافهپردازی و کفبینی باشد، مطلوب میشود و کسی مروجان این گونه دانشها را به زندان و اعتراف نخواهد کشاند. فلک به مردم نادان دهد زمام امور
تو اهل فضلی و دانش، همين گناهات بس!
منبع خبر: موج آزادی
اخبار مرتبط: دلجویی از بازداشتشدگان کهریزک با پول! حاتمبخشی از پول ملت، به جای محاکمه عوامل جنایت، موج سبز آزادی
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران