درباره شعر سیاسی خرافه وجود دارد / به بهانه کتاب خردهریز خاطرهها و شعرهای خاورمیانه
پوريا سوري:اگرچه ما ايرانيها خصوصا در قرن اخير پشت حصار نامطمئن عربستيزي پناه گرفتهايم و كوشيدهايم خودمان را به خاورميانه و خاورميانه را به خودمان نامربوط بدانيم اما حالا ديگر گمان ميكنم پنهان شدن پشت اين حصار دردي از ما دوا نميكند و حالا ديگر چه بخواهيم، چه نخواهيم سرنوشت ما با سرنوشت خاورميانه گره خورده است... اينها درددل شاعري است كه معتقد است «من تحليلگر سياسي نيستم اما به هر حال شهروند اين خاورميانهام!» و براساس همين دغدغههاي شهروندياش مجموعه شعري را منتشر كرده است كه «خردهريز خاطرهها و شعرهاي خاورميانه» نام دارد، مجموعهاي كه دو بخش دارد يا دو كتاب مجزا است كه به دلايلي كه شاعر در مصاحبه ميگويد كنار هم قرار گرفتهاند. خردهريز خاطرهها تصاوير و خاطرات دور و نزديكي است كه پيوسته در كنار هم قرار گرفته است و شاعر تجربههاي زيستهشده خود و همنسلانش را كه در محدوده جغرافيايي، سياسي و زماني مشترك رخ داده با تصاوير ساده بيان كرده است. بخش نخست گفتوگوي من با حافظ موسوي را (كه پسوندهايي مانند روزنامهنگار، منتقد ادبي، پژوهشگر و مدير انتشارات آهنگ ديگر را به جز صفت شاعرياش ميتوان به او اختصاص داد) پيرامون شعر اجتماعي حافظ موسوي و خردهريز خاطرههايش امروز در صفحه ادبيات ایران بخوانيد و شعرهاي خاورميانه كه بخش دوم گفتوگو است در روزهاي بعد به چاپ میرسد. «ما به اندازه كافي بهانه براي گريستن داريم...» سطري از يكي از آخرين شعرهاي شما است و شعر شما هميشه دغدغههاي اجتماعي و سياسي و جامعه اطرافتان را بازتاب داده است و اين زاويه نگاه در شرايطي صورت ميپذيرد كه امروز ما با فقدان اجتماعيسرايي در ميان شاعرانمان روبهرو هستيم. دليل نفس كشيدن و زندهبودن اين نگاه در شعر شما چيست؟ شايد دليل عمده اين امر اين باشد كه ما نسلي هستيم كه در كوران مبارزات سياسي رشد كردهايم و بالندگي ادبي ما مربوط به نيمه دوم دهه ٥٠ است، يعني دوره آرمانخواهي و شعر چريكي كه بهترين نمونههاي شعر شاعري مثل شاملو نيز مربوط به همين دوره است. پس از طي اين دوره نيز ما با انقلابي مواجه شديم و جريانهاي مربوط به اين اتفاق تا به امروز ادامه داشته است. يعني نسل ما از همان ابتدا در آن فضاي سياسي و زير سايه بزرگان اين تفكر رشد كرد و ميتوانم بگويم دغدغههاي اجتماعي و سياسي هنوز يقه ما را رها نكرده و شايد بتوان گفت يك انتخاب نبوده است و به نوعي ما ناگزير از اين مساله بوديم. ضمن آنكه در همه جاي دنيا اين مساله بارز است. فرض بگيريد پيكاسو هنرمند غيرسياسي كه داراي شهرت و محبوبيت جهاني در زمان خود بود وقتي سركوبهاي اسپانيا رخ ميدهد و صداي چكمههاي فاشيسم شنيده ميشود او نيز درگير ميشود و بخش عمدهاي از عمر خود را در صفوف مقدم مبارزه سياسي ميگذراند. اما اينگونه مداخله در سياست و آرمانخواهي كه در كشور ما مرسوم است را شايد بتوان مقابل مداخله ژان پل سارتر در سياست يا ظهور نسل بيت در آمريكا قرار داد كه بيشتر در حوزه روشنفكري- اجتماعي فعاليت ميكردند ولي در جوامعي مثل ما بیشتر منفذ باريكي به نام سياست باز است كه همه مردم و روشنفكران از آن منفذ باريك سياست وارد اجتماع میشوند و اين طبيعتا لطمههاي ناگزيري را به همراه دارد كه روشنفكر براي بيان عقايد و آرايش مجبور است آن را به جان بخرد. شعر اجتماعي خصوصا در چارچوب شخصي شما چه ويژگيهايي دارد و از لحاظ فرم و محتوا چگونه پرداخت ميشود؟ بيشتر ديدگاه من بر اين مساله استوار است كه شعر امري اجتماعي است و رابطه انسانها با همديگر و رابطه اين مجموعه با قدرت چه ما بخواهيم و چه نخواهيم در چارچوبهاي سياسي تعريف ميشود. در نظر من شعر سياسي يك عنوان محدودكننده است و همانطور كه شما اشاره كرديد شعر اجتماعي تركيب صحيحتري است. در ميان شاعران ما از ديد من نيما اجتماعيسراترين شاعر معاصر است كه در آثار او شما به وضوح واكنشهاي سياسي را مشاهده ميكنيد اما تفاوتي كه بين شعر نيما و ديگران وجود دارد آن است كه تفكر نيما وظيفه شعر را ياد دادن به مردم، تهييج مردم و راهنمايي مردم نميداند و معتقد است شاعر و هنرمند تنها جامعه را به مردم باز مينماياند و درواقع آن امر عيني شامل مناسبات شخصي، اخلاق، روابط و سياست را كه وجود دارد و به صورت ابژكتيو مشهود است، به مردم نشان ميدهد و آن به اين معني نيست كه هنرمند تنها به مردم گزارش ميدهد، بلكه يك نوع چينش مجدد وقايع است بهگونهاي كه مردم وقتي دوباره در آن دقت ميكنند به كشفهاي جديدي ميرسند.نيما در جايي ميگويد اينقدر درباره مردم حرف نزن، اينقدر براي مردم دلسوزي نكن و خودت را سخنگوي مردم معرفي نكن، بگذار خود مردم سخن بگويند. يعني اگر شاعر بتواند صداي خاموش اجتماع را كشف كند و آن را به گوش برساند كار خود را انجام داده است.نكته ديگر درباره شعر اجتماعي اين است كه اگر شاعري سياست را بهعنوان امري كلي در شعرش بياورد اصلا ارزشي ندارد زيرا كاركرد اصلي شعر آن است كه امر كلي را به امر جزئي تبديل كند يعني سياست بايد بهصورت امري جزئي، حسي و تجربي در اثر بازتاب پيدا كند و اينها مسائلي است كه اگر نقد ادبي در جامعه ما فعال بود و اين مسائل را بازگو ميكرد اين اضطرابي كه نسبت به شعر سياسي و اجتماعي در جامعه ما وجود دارد يا به زبان بهتر اين خرافهاي كه نسبت به شعر سياسي در كشور ما نمايان است بهوجود نميآمد. مثال ميزنم؛ مگر ميشود گفت «سرزمين بيحاصل» اليوت شعر اجتماعي و سياسي نيست؟ امكان ندارد. به نظر من اين ديدگاه كه سياست پدر و مادر ندارد و از اين دست حرفها (كه ميتواند در جاي خود درست هم باشد) در مورد شعر موضوعيتي ندارد و در نتيجه كاركرد مناسب نقد ادبي اين است كه نوع تلقي اجتماع و سياست و رابطه اينها را با شعر مورد ارزيابي قرار دهد. من زماني مقالهاي با عنوان «ادبيات و اجتماع رابطهاي در عمق» در روزنامه شرق نوشتم كه مأخد من هم مقالهاي از آدورنو بود كه پيرامون شعر غنايي صحبت ميكند. آدورنو در آن مقاله تبيين ميكند كه چطور شعر غنايي جنبه اجتماعي پيدا ميكند و ميگويد وقتي اين مهم رخ ميدهد كه شهر غنايي يك جنبه خصوصي را به امري اجتماعي تبديل كند و دغدغه ديگران شود. نتيجهگيري من اين است ما بايد راهي را پيدا كنيم كه شعر به يك بيانيه سياسي تبديل نشود و اين يكي از وظايف نقد ادبي ما است. اجازه بدهيد بحث را كمي جزئيتر ادامه بدهيم و به سراغ كتاب آخر شما «خردهريز خاطرهها و شعرهاي خاورميانه» برويم؛ كتابي كه دغدغههاي اجتماعي شما اين بار در دو مرز خاطرههاي شخصي شما و خاورميانه بهعنوان جغرافيايي محدود نمود پيدا كرده است. سوال ابتدايي من به مساله دوپاره بودن كتاب كه ميتوانست دو كتاب مستقل هم باشد اشاره دارد. اين دو مجموعه چه وجه تشابهي داشتند كه زير سقف يك كتاب قرار گرفتند؟ خردهريز خاطره حاصل يك زمان كوتاه حدودا ١٠ روزه است و هنگام سرايش اين شعرها من وارد فضايي شده بودم كه سالها درباره آن صحبت ميكردم و آن هم از مساله نقد من به اكثر هنرها نشأت ميگرفت چراكه هنرهاي ما اكثرا به دنبال حرفهاي بزرگ هستند. يعني درامنويس ما فكر ميكند كه بايد از خيلي مسائل بزرگ صحبت كند تا درام بنويسد و تصوري هست كه هر مسالهاي كه جنبه تاريخي و بزرگ دارد را با الفاظي سنگين و عجيب و غريب بايد مثلا در هنر تئاتر به خورد مردم داد و يك نوع خرافهانديشي درباره هنر وجود دارد. حرف و اعتقاد من در اغلب هنرها اين است كه تراژدي، درام و شعر در زندگي روزمره ما فراوان رخ ميدهد و از خيلي چيزهاي كوچك و سادهاي هم ميتوان شعر، داستان يا ديگر هنرها را تغذيه كرد و نيازي به آن اتفاقات بزرگ و خارقالعاده گذشته وجود ندارد. در روزگار ما ديگر امر تراژيك در مسائل بزرگ و پيچيده رخ نميدهد چرا كه زندگي روزمره ما پر از امر تراژيك است كه ميتواند موضوع خلق يك اثر هنري قرار بگيرد و مهم در اين ميان اين است كه آيا نويسنده يا هنرمند ميتواند امر تراژيك را در همين مسائل كوچك بيابد و كشف كند و بپروراند يا خير! به عبارتي هنر امروز توانايي كشف شگفتي از دل بديهيات است. آنچه در شعرهاي خردهريز خاطرهها براي من اتفاق افتاد دقيقا همين مساله بود و پسزمينه ذهن من را اين باور تشكيل ميداد و وقتي شروع به نوشتن آنها كردم به سراغ يكي از ايدههاي مطرح در اين سالها رفتم و آن هم اينكه شعر خيلي سادهتر از آن چيزي كه ما بهعنوان متافيزيك شعر به آن اعتقاد داريم ميتواند اتفاق بيفتد و مساله ديگر زبان توصيفي است، يعني ما با زبان توصيف ميتوانيم به موقعيتي برسيم كه در سطوح توصيفي به يك بيان استعاري برسيم و در خردهريز خاطرهها اين حرفهاي نظري سالهاي پيش بهوقوع پيوست. من هنگام نوشتن آنها شور زايدالوصفي داشتم كه متاسفانه زمان كوتاهي بود كه حاصل آن شعرهاي همين قسمت كتاب نام گرفت. درواقع پس از آنكه از فضاي اين شعرها خارج شدم ديگر نتوانستم در آن موقعيت قرار بگيرم وگرنه قصد داشتم سري اين شعرها را كامل كنم و در مجموعهاي مستقل به چاپ برسانم. شعرهاي خاورميانه هم در پروسهاي حوالي همان زمان نوشته شده است كه به نظر خود من دو پروژه شعري ناقص هستند كه قرار گرفتن آنها در كنار هم تنها به پروژه بودن اين دو مجموعه برميگردد و دليل ديگري ندارد. مقصودتان از لفظ پروژه چيست؟ هركدام از اين دو مجموعه يك پروژه شعري است كه برخي منتقدان هم به آن اشاره كردهاند يعني اينكه استدلال كردهاند كه ما در گذشته منظومه داشتهايم يا شعر بلند داشتهايم اما اينكه تعدادي شعر كه كاملكننده هم باشند – مثل مراحل مختلف يك پروژه – در قالب كتاب چاپ شوند نداشتهايم، البته اين مسالهاي بوده كه من خودم به آن بيتوجه بودم و به صورت ناخودآگاه شكل گرفته است و بعدا منتقدان به اين مهم اشاره كردهاند. در شعرهاي خردهريز خاطرهها جدا از سادگي زباني، مخاطب با طنزي آشكار در كلام شاعر روبهرو است. اين طنز چرا در شعر حضور پيدا كرده است؟ طنز در اين اشعار يك نوع كاركرد روانشناسي دارد، پرسوناي شعر بيشتر مربوط به گذشته است و به دوران نوجواني و جواني مربوط ميشود و بستر اشعار نيز بستري روشنفكرانه است. چيزي كه در گذشته اين پرسونا عيان است اين مساله است كه گذشته، وضعيت مطلوبي نيست، در حالي كه عادت ذهني ما اين است كه بايد اين گذشته را با فرافكني به صورت يك امر بيعيب و نقص ارائه دهيم و حول آن پرسونا يك هاله تقدس بيافرينيم. اما من ناخودآگاه وقتي به اين امر نگاه ميكردم در كنار امر تراژيك واقعيتي طنزآلود را مشاهده ميكردم و بنا را بر اين گذاشتم كه فاصله امر تراژيك تا كميك را مثل اسطورههاي قديم و عصر قهرمانگري قديم يا جديد نبينم بلكه واقعيت را نمود بدهم و وقتي اين واقعيت عيان شد خردهريز تمام زواياي اتفاقات رخ مينمايد كه در فاصله كمي از امر تراژيك، طنز را هم نشان ميدهد و اين ستيزي است كه ما ايرانيها بايد با ذهن خودمان داشته باشيم.يعني ما اصولا يك تصوير پيرايششده ذهني را در همه اموراتمان نمود ميدهيم و با اين تصوير تجريدي درگير ميشويم و باورش ميكنيم، در حالي كه وقتي با دروغي در واقعيتي كه حاصل آفرينش خودمان است روبهرو ميشويم برآشفته خواهيم شد.در اين شعرها پرسونا جرات كرده است خود را روي ميز تشريح قرار دهد و همه جنبههاي خود را ببيند. درواقع بايد با واقعيت برخوردي كوبيستي داشت و از زواياي مختلف به آن نور تاباند و چهرههاي مختلفش را ديد و در جواب اينكه جنبه طنزآلود شعرها از كجا پديد آمده است بايد بگويم از واقعيت طنزآلود ماجرا برداشت شده است. يكي از جنبههاي مهم اشعار خردهريز خاطره حضور نشانههايي است كه در نگاه اول نشانه چيزي نيست، يا شايد بتوان گفت نمادهايي كه گويا تعريف جديدي را با خود حمل ميكنند و پيامي ديگر دارند...درخصوص مسالهاي به نام نماد يا من اشتباه ميكنم يا موضوع آن در ادبيات ما روشن نيست. چيزي كه من از نماد درك ميكنم آن است كه شيء بدون رابطههاي ديگر در يك موقعيت نمادين قرار بگيرد. به قول اكتاويو پاز پرتوي از شعور شاعرانه بر شيء تابيدهشده و شيء ديگر در موقعيت قبلي خود نيست و در موقعيتي نمادين است و به چيزي فراتر از خودش تبديل شده كه اين يكي از ويژگيهاي شعر زنانه است.يعني سويه زنانه شعر بيشتر به نماد گرايش دارد و اين به آن منظور نيست كه فقط شعرهايي كه زنان نوشتهاند مورد منظور من است؛ بسا آنكه بسياري از اشعار زنانه با بلاغت مردانه نوشته ميشوند.اگر بلاغت مردانه كه بلاغت مسلط است كنار گذاشته شود يعني مفاهيم ادبي و كنايي كه به اشيا داده شده است از آنها ساقط شود و شي در پرتو شعور شاعرانه ديگري قرار بگيرد كه فارغ از آن بلاغت است ما به آن امر نمادين نزديك ميشويم. نماد در مورد نظر شما تعريف جديدي را در شعر ما دنبال ميكند چرا كه ما در گذشته توقعمان از يك نماد اين بوده كه معنايي خاص يا كنايهاي خاص را كه شما آن را بلاغت مردانه نام نهاديد به ذهن مخاطب متبادر كند! درست است، آنچه كه در بلاغت مردانه وجود دارد امري از پيش تعيين شده و حاكم بر ذهن و فكر پديدآورنده و مخاطب است در حالي كه بلاغت زنانه از اين مساله آزاد است و به همين دليل من فكر ميكنم روح شعر ما دارد زنانه ميشود و در دهه ٨٠ ميبينيم كه ميل به جدا شدن از بلاغت مردانه در اشعار زياد شده است و رگههايي در اين اشعار وجود دارد كه از آن بلاغت سابق جدا شده و اصلا قصد ارجاع ما به گذشته را ندارد.
منبع خبر: فرهیختگان
اخبار مرتبط: تاييد سهساله و تكذيب يكشبه
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران