ادراک فلسفی در گذرگاه رسانه
رسانهها- منوچهر دينپرست:فلسفه رسانه بازتابدهنده گذرگاهها و ميانبرهايي است كه بهصورت تاريخي و پيش از همه با به كار گرفتن خط و پيشرفت چاپ، دورنماي محوري و در نهايت رسانههاي ديداري و شنيداري و رايانههاي ديجيتال را در ارتباط با هم قرار ميدهدتغييراتي كه در نحوه ذخيره ساختن و تبادل اطلاعات پديدار شده به تمام هستي انساني مربوط ميشود و در ارتباط با ادراك مكان و زمان و ارتباطات بين انساني قرار دارد. در گفتوگوی حاضر دكتر آذري، استاد ارتباطات دانشگاه آزاد ضمن تبيين موارد فوق معتقد است فلسفه رسانه به مثابه چتر عمل ميكند و ميتواند مطالعات رسانهاي را در بطن خود قرار دهد. موضوع بحث ما بررسي و چيستي فلسفه رسانه است. طي سالهاي اخير بحث فلسفه رسانه در كشورهاي اروپايي و آمريكايي طرح شده و افراد مختلفي در اين زمينه به نظريهپردازي مشغولند. در كشور ما هم در برخي از محافل صحبتهاي غيرمنسجمي در اين موضوع ارائه شده است. پرسش نخستين من از شما اين است كه فلسفه رسانه را چگونه تعريف ميكنيد و براي آن چه حدودي قائليد؟ فلسفه رسانه، از نظر من، علم به احوال رسانه است از آن جهت كه رسانه تعين خاص دارد، نه از آن جهت كه موجود باشد. شيءشدگي رسانه و ذهنيشدن رسانه و حتي عينيشدن رسانه مدنظر من نيست. رسانه مثل ساير ابزارها در كنار زندگي ما وجود دارد. بنابراين تنها تعريف خاص بازميگردد به علم احوال رسانه از آن جهت كه موجود است نه از آن جهت كه تعين خاص بر آن مترتب است. در يك معنا در اينجا رسانه بازتوليد انديشههاست و هم معنايي كه در زندگي ما دارد را نشان ميدهد. اگر اين را بهعنوان مدخل بپردازيم من تصور ميكنم تعريف نسبتاً قابلقبولي ارائه كرده باشيم. بسترهاي معرفتي فلسفه رسانه را شما در چه چيزي ميبينيد؟ فكر ميكنيد چگونه ميتوان به لايههاي عميقتر اين احوال رسانه پي برد؟ 3 موضوع در اينجا مطرح است. اساساً وقتي نگاه وجودشناسانه به فلسفه رسانه داريم، فلسفه رسانه فينفسه وجود دارد و در كنار موجوديتش براي اينكه اين موجود مفهوم پيدا كند اين نگاه انتولوژيك بهوجود آمده است كه تا چه اندازه ميتوان به پيامي كه رسانه ساطع ميكند اعتماد داشت؟ اگر اعتماد يا اعتمادپذيري وجود دارد، اعتمادپذيري تا چه اندازه قابل تحقق است و آخرين نكتهاي كه اين تحقق را امكانساز ميكند اينكه تا چه اندازه جايگاه فلسفه ميتواند در مفهوم رسانهاي بودن آن معنا پيدا كند. فلسفه در اينجا اين است كه بتواند براي آن رسانه جهانبيني و انديشه توليد كند. نگاه ديگر ما نگاه معرفتشناسي به رسانه است. در اينجا فلسفه رسانه به يك شناخت وابسته است. ك بعد اين شناخت كاملاً فني و مربوط به ابزار رسانهاي است و بعد ديگر محتوايي است. ما به بعد فني فعلاً كاري نداريم و در كشور ما هم در اين بعد به اندازه كافي صحبت شده است. اما وقتي نگاه صرفاً نرمافزاري و معرفتشناسانه را از اين باب نگاه ميكنيم براي ما اين سؤال مهم است كه تا چه اندازه ما ميتوانيم به بيان محتوايي رسانه نگاهي اساسي و بنيادي داشته باشيم. اندرسون كتابي با عنوان «بنيانهاي معرفتشناسي نظريههاي ارتباطات» دارد. در اين كتاب ما نگاهي كه به بحث فلسفه رسانه داريم اين است كه رسانه تا چه اندازه براي ما شناخت پيدا كرده است؛ آيا مني كه بهعنوان مجري و گوينده در رسانه حضور پيدا ميكنم به آن رسانه معنا ميدهم يا اينكه آن رسانه آن قدر قوام محتوايي و استحكام محتوايي پيدا كرده كه به حضور من معنا ميدهد؟ اين موضع در واقع مقداري ريشههاي بودن و نبودن را پيدا ميكند؛ به عبارتي بحثهايي كه بودريار، بورديو و فوكو بهنوعي در چالشهاي جامعهشناختيشان كه ريشه در نگاه فلسفيشان به دنيا داشت براي ابزاري مثل رسانه هم مطرح كردند؛ به عبارتي شما در رسانه حضور داريد اما در واقع حضور نداريد و همان بيمكاني و بيزماني در رسانه است. اين نگاههاي معرفتشناختي كه تا دهه80 هم بسيار قوام پيدا كرد، در همين دهه يك بعد ابزاريتري بهخودش گرفت بهطوري كه بسياري از روشنفكران و انديشمندان حوزه رسانه به اين سمت رفتند كه نگاه معرفتشناسي را تفصيل و تفهيم كنند؛ به همين دليل شما با تلفيق و درآميختگي ديدگاههاي شرقي و غربي روبهرو شديد. يك سري از اين ديدگاهها متعلق به طرفداران هيدگر بود كه معتقد بودند تكنولوژي و رسانه بايد نقد شود و تكنولوژي تا حدي خوب است كه روان انساني را پالوده نكند و يك عده نيز در مقابل اين تفكر بودند و معتقدند كه تمام اين فلسفهبافيها درباره رسانه پرقدرتي مثل تلويزيون كه (طرفداران نيلپست من اينگونه بودند) اين زمانزدگي و اين بيهودگي كه تلويزيون در هر جوري كه دلش بخواهد براي شما فرمول ميچيند شما را از اينكه در آن لحظه ديدن و شنيدن در يك نظام شكل بگيريد رها ميكند و شما را در اوجي از فرازهاي آزادانديشه رها ميكند. معرفتشناسان تا سال 2000 در اين حوزه مستحكم بودند تا اينكه رسانهها بهشدت دچار دگرگوني شدند؛ يعني تعريف احوالات به قدري تند و پرشتاب شد كه نگاه معرفتشناسي در مركز قرار گرفت. اما نگاه سوم، ارزششناسانه بود؛ يعني 2نگاه قبلي وارد اين حوزه سوم شد كه كمك كرد ارزش هر رسانه مشخص شود؛ يعني با ورود رسانه جديدي مانند اينترنت، راديو ديگر مقام خودش را از دست ندهد. پادكستها بهنوعي جلوي اين دگرگوني را گرفتند. در اين شيوه شما قابليت اين را داريد كه با آزادي بيان و انديشه، بسته رسانهاي خود را در اينترنت قرار دهيد و ديگران را از اين بسته بهرهمند كنيد. البته اين بحثي فني است اما اينكه در اين گونه فني چه محتوايي قرار دارد و قرار است به مخاطب عرضه شود، اين طبقهبنديها و چينشها در فلسفه رسانه قرار دارد. بنابراين نگاه ارزشي، ارزششناسي و يا ارزششناسانه به راديو، تلويزيون و... از حيث فلسفي كمك كرد تا مقدار و قوت پيامي كه قرار است عرضه شود با توجه به جايگاه رسانه و مخاطب دستهبندي شود. در اينجا عدهاي موافق و عدهاي هم مخالف وجود داشتند. موافقان، بيشتر از اروپاي غربي بودند و مخالفان نيز از آمريكاي شمالي و بين اينها يكسري مكاتب هم بهوجود آمد كه برخي به اين سمت رفتند كه به اين موقعيت اجتماعي قوام دهند و رشتههايي را بهوجود آوردند و به رسانه كمك كردند تا شكل جديدي از دستهبنديهاي رسانهاي بهوجود آيد. در اين بين ما با نوشتارهاي انتقادي مواجه شديم. چيزي كه عصاره اين مباحث شد اين است كه فلسفه رسانه علم جديدي است كه براي طبقهبندي توصيف يكسري از پيامهاي نظاممند ارتباطاتي آغاز به كار ميكند و از اين بين هر كشوري با توجه به نوع فرهنگ و ايدئولوژي و جهانبينياي كه خلق كرده، مخاطبان خود را ساخته و براي اين رسانه ارزشهايي قائل است. اگر آن ارزشها فينفسه توليد شوند آن مخاطبان روندهاي ارزشيشان نيز شكل ميگيرد. براي جامعه ما كه كاملاً ايدئولوژيك است رسانه معناي ايدئولوژيك دارد. اگر بخواهيم فلسفه رسانه را فينفسه از مكاتب غربي بگيريم و رنگ و لعاب شرقي به آن بدهيم، پاسخي دريافت نخواهيم كرد. ما داريم به آن سمت ميرويم كه يا بايد چشمبسته الگوهاي آنها را دريافت كنيم و رسانه را با آن مفاهيم بازتوليد كنيم و اين مخالف جريان موجود است و يا اينكه بگوييم وضعيت موجود خوب است و از آن مفاهيم بهره ببريم و تا حدي از آن الگوها به مثابه تاثير استفاده كنيم. البته اين شيوه تا درجهاي جواب ميدهد و از آن پس پنداشتههاي شما دچار توهم ميشود. شما به 3موضوع اشاره كرديد كه بهنظر ميرسد در يك نقطه به سرانجام ميرسد و آنهم بحث پيام است. ميدانيم كه هدف والاي فلسفه رسانه كالبدشكافي پيام است؛ ميخواهد بداند كه پيام چگونه ميتواند تاثير خودش را بگذارد. آيا فلسفه رسانه ميتواند اين كالبدشكافي را در يك نظام مشخص به هدف خود برساند يا اينكه ما -همانطور كه در تاريخ فلسفه نزد فيلسوفان هم ميبينيم بحثها گسترده است - در بطن فلسفه رسانه هم با نحلهها و روشهاي مختلفي روبهرو هستيم؟ مسئله در اينجاست كه بيشتر روشنفكران و دگرانديشان براي هر كشوري با توجه به مرزبندي جغرافيايي، فلسفه رسانه آن منطقه را طرح ميكنند. مثلاً در حوزه اسكانديناوي شما نميتوانيد فلسفه رسانه را به سمت حوزههاي فلسفههاي قارهاي سوق دهيد چرا كه آنها اصلاً تمايل ندارند به رسانه فلسفي فكر كنند. اما وقتي به سمت آمريكا، فرانسه و آلمان ميرسيد نه تنها شاهد رشد صنعتي هستيد بلكه نگاهي فلسفي به رسانه را هم ميبينيد؛ يعني آنها براي ديدن برنامهها هم فلسفهاي طرح ميكنند. تلويزيونهاي كابلي در اين كشورها بهگونهاي است كه بهطور مرتب، هفتگي به شما پرسشنامه ميدهند تا از جهانبيني و ايدئولوژي شما مطلع شوند. اين يك نگاه صرف پيمايشي نيست بلكه پي بردن به پس انديشه شماست. آيا فيلسوفان رسانه بهدنبال اين هستند كه نگاه بيروني به رسانه داشته باشند يا يك نگاه دروني؟ هر دو را توأمان با هم ميبينند؛ يعني تكنولوژي را براساس فرمت رسانه ميبينند و اينكه تا چه اندازه اين رسانه، زيبايي در محيط كار و منزل براي شما ايجاد ميكند. بهطور مثال سالنهاي روشنفكري سينما را ميبينيد و وقتي كه بحث از فلسفه فيلم ميشود پيچيدهترين مباحث فلسفي در همان فضاي بسته سينما صورت ميگيرد. ولي مردم وقتي كه در اين فضا قرار ميگيرند تصور نميكنند كه فضا ديجيتال است، صفر و يك است. از طرف ديگر نگاه كيفي هم براي اين مخاطبان مهم است كه چه پيامي را درنهايت قرار است به دست آورند. اما از پرسش شما هم دور نشوم؛ اينكه آيا پيام داراي بعد بيروني و دروني است، بايد به مكاتب ارتباطات نگاه كنيم كه بسيار نقش داشتند. نخستين مكتب كه من تمايل دارم به آن اشاره كنم مكتب شيكاگو است. اين مكتب براين باور است كه رسانه همانطور كه وجود دارد و ميتواند مورد مطالعه قرار گيرد يك نگاه و جهانبيني هم در پس آن مطرح است كه نميخواهد با مخاطبش ستيزي داشته باشد بلكه ميخواهد روان و جاري پيامي را ارائه كند و از مخاطبش هم همان توقع و برداشت را دارد. به همين دليل پراگماتيستهايي كه ميآيند از همين جريان فكري بهره ميگيرند و در فلسفه رسانه استفاده ميكنند، معتقدند كه هر پيامي در عمل بايد ظهور و جلوهاش را نشان دهد. مثلاً يك سريال تلويزيوني و برنامه راديويي چه ديده شود و چه شنيده شود به صرف اينكه سريال است درك نشود؛ به صرف اينكه در بطن آن سريال ما را به چه پيامي رهنمون ميكند بايد نگاه شود. تا حدودي بازگرديم به سؤال نخستينمان؛ با توجه به مسائلي كه طرح كرديد ميخواهم بپرسم كه ما با فلسفههاي گوناگون از آمريكا تا ژاپن، از فرانسه تا آلمان و از دنياي اسلام تا كنفوسيوس روبهرو هستيم و از سوي ديگر با دانش رسانه مواجهيم كه اين هم از دانش منسجم و گستردهاي برخوردار است. آيا تلفيق و تركيب اين دو امكانپذير است؟ آيا در اين ميان يكي غالب است و ديگري مغلوب و يا اينكه در نهايت يك هدف را پيگيري ميكنند؟ انتشارات راتلج كتابي با عنوان فلسفه تكنولوژي با بيش از 50 مقاله منتشر كرده است. اگر به اين كتاب خوب نگاه كنيم به نوعي جواب پرسش شما در اين كتاب داده شده است. ديدگاههاي موافق و مخالف، فلسفههاي تحليلي و قارهاي و... آمده است. نگاه صرفاً تركيبي به فلسفه رسانه از نگاههاي ضروري است. من نفي نميكنم اين موضوع را اما اگر قرار باشد در كشورمان اين نوع تفكرات نسخه شوند تا جايي جوابگو هستند اما تا جايي ديدگاهشان سد ميشود. كسي كه در يك جايي مانند مكتب پراگ چكسلواكي آغاز ميكند و بحث نقد رسانهاي را طرح ميكند با آن كسي كه در مكتب تورنتو نقد مكلوهاني ميكند در يك جايي در يك نقطه به هم ميرسند و آن نقد محتوايي است كه بايد در چارچوب فلسفه طرح شود. در پرسش شما اين نكته نهفته است كه گاهي شما رسانه را علم ميدانيد و يك موقع رسانه را معرفت تصور ميكنيد. من بين اين دو قائل به تفكيك هستم. ارتباطات و رسانه جايي ميتوانند تاثيرگذار باشند كه معرفت هستند و اينها به مثابه يك چتر عمل ميكنند. كاري كه در فلسفه رسانه صورت ميگيرد به همين شكل است. وقتي ميگوييم فلسفه رسانه يعني تمام نگاه نرمافزاري و سختافزاري به رسانه ولي وقتي ميگوييم علم رسانه يعني علمي كه در ارتباط با راديو يا تلويزيون طرح ميشود. در اين نگاه، فلسفه رسانه طرح نميشود. تمام اين مكاتب در يك جايي به هم ميرسند. وقتي شما از مكتب شيكاگو به سمت مكتب ييل و وين حركت ميكنيد درست است كه نگاهها و جهانبينيها عوض ميشوند اما بنيانها در نقطهاي مشتركند. فيلسوفان رسانه در بطن كارشان به نوعي خود را رها از جزميت ميكنند و به گونهاي شعار كانت را كه «جرأت انديشيدن داشته باش» را القاء ميكنند. اما بايد بپذيريم كه دنياي رسانه از زمان ظهورش تحت سيطره 2مقوله بوده؛ يكي كارتلهاي اقتصادي كه نمايندگيهاي رسانهاي را در دستان خود داشتند و از سوي ديگر حكومتها كه ارائهكننده پيامهاي خود بودند؛ آيا فلسفه رسانه ميتواند در بطن و يا در ميان اين دو رشد كند؟ نظر من مثبت است اما هر دو نگاه وجود دارد و شايد در آينده هم باشد. در هر دو حالت رسانهمحوري و مخاطبمحوري در حال شكلگيري است اما مسئلهاي كه وجود دارد اين است كه بين اينها اساساً نوعي انفكاك قرار دارد و ما اينها را وادار ميكنيم كه نگاه صرف فلسفي به برنامه ميتواند زيبا باشد اما به قدري كه آن برنامه دچار مسئله نشود و شما پيامتان را با زيركي طرح كنيد و در اينجا شما رمزگذاري و رمزگشايي را ميبينيد. ولي آيا اين رسانه كه قرار است فلسفه در آن طرح شود به اعتبار لازم رسيده است؟ مقصود شما اين است كه رسانه بايد اعتبار فلسفي بهدست آورد تا بتواند آن مفاهيم را طرح كند؟ بله، يعني اينكه رسانه بايد از چنان اعتباري برخوردار باشد كه بتواند نزد مخاطبانشان نيز به همان اندازه از اعتبار ويژه فلسفي هم برخوردار شود. وقتي آقاي ديناني فلسفه اسلامي را در راديو و يا تلويزيون بحث ميكند به نوعي اعتباري به آن رسانه ميدهد اما از سوي ديگر بايد ديد كه آيا رسانه قابليت طرح مسائل فلسفي را دارد يا نه! اين موضوع كه طرح كرديد شامل يك مسئله ديگر هم ميشود و آن اين است كه آيا رسانه به لحاظ ماهيت آن قابليت طرح موضوعات فلسفي را دارد كه رسانه تبديل به يك رسانه فلسفي شود؟ من با اين موضوع كه طرح كرديد مخالفم كه اصلاً چنين چيزي وجود ندارد. يعني شما معتقديد كه كاركرد رسانه تنها فلسفي نيست. مسئله اين است كه در رسانه از سياست و شهرسازي و موسيقي و بهداشت ميتوان صحبت كرد اما وقتي صحبت از فلسفه رسانه ميكنيم بهدنبال اين هستيم كه روابط انساني و شناختي و روابط مديايي را در آن رسانه كالبدشكافي كنيم و اين كالبدشكافي به توليد رسانه بازميگردد. اگر توليد رسانه مبتني بر معرفتشناسي نباشد قطعاً خروجي ما با مشكل جدي روبهرو خواهد بود. من موافق اين نظر هستم كه هم نگاه ذاتگرايانه و هم نگاه شكلي به رسانه داشته باشيم. اين مسئله هماكنون در رسانه ما درحال وقوع است. ما فيلسوف دعوت ميكنيم، مباحث فلسفي طرح ميكنيم و خيلي ايدئولوژيك هم برخورد ميكنيم ولي جواب نميدهد و تاثير نميگذارد. اين دليل اساساً به اين نكته باز ميگردد كه جامعه ما توان برخورد با نگاه ايدئولوژيك صرف را ندارد. در اينجا نگاه فلسفي در رسانه نگاه باطلي است، چنانكه شما هرچقدر برخورد فوكويي، بورديويي و پستمدرن و مكلوهاني داشته باشيد جوابگو نيست، براي اينكه رسانهاي كه با آن روبهرو هستيد طرز تفكر ايدئولوژيك دارد و از اين دريچه انعطاف فلسفي غيرممكن است.
منبع خبر: همشهری
اخبار مرتبط: اخلاق روزنامهنگاري آسيبها و چالشها
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران