امام خمینی (ره) چرا و چگونه به جماران رفتند؟

امام خميني (ره) چرا و چگونه به جماران رفتند؟
خبرگزاری فارس
خبرگزاري فارس: امام به مدت 7 الي 8 سال در جماران سكونت گزيدند و در اين مدت هيچگاه از منزل بيرون نيامدند و حتي يك مسافرت نرفتند. ايشان با رفتار خود روحيه خيلي عجيبي به ملت و جوانان مي داد و همين روحيه بود كه شرق و غرب را متوحش كرده بود. زمستان سال 58 در آستانه برگزاري اولين انتخابات رياست جمهوري بيماري قلبي بر امام راحل عارض شد و شبانه ايشان را از قم به تهران انتقال دادند و در بيمارستان قلب در خيابان وليعصر(عج) تهران بستري شد. پس از دو ماه بهبود پيدا كرد و پزشكان صلاح نديدند كه امام دوباره در قم اقامت كند و تأكيد نمودند كه در اطراف بيمارستان قلب منزلي براي امام گرفته شود و علاوه بر آن به تشخيص پزشكان الزاماً مي بايست در شمال تهران كه از هواي مناسب برخوردار است سكونت داشته باشند، همراهان امام راحل پس از تحقيق و تفحص موفق به تهيه منزلي مناسب در اطراف بيمارستان نشدند. در نتيجه در خيابان دربند جايي به دست آوردند و تجهيز كردند ولي امام راحل از بدو ورود آنجا را مناسب نديدند كه يكي از اشكالات عبارت بود از اينكه هنگامي كه مردم براي ملاقات مي آمدند ديدار امام با مردم بسيار فاصله داشت و علاوه بر آن وضعيت ساختمان به گونه اي بود كه با روحيه امام جور نبود، لذا مكرر بر تغيير محل سكونت اصرار تأكيد مي ورزيدند و پس از مدتي تهديد كردند كه «اگر برايم منزل مناسبي پيدا نكنيد، به قم مي روم.» شرايط نگهداري امام در دربند مشكل شده بود و بيش از همه مرحوم حاج احمد آقا يادگار امام تحت فشار قرار داشت و ساعاتي را براي جست وجو اختصاص داده بود. حجت الاسلام والمسلمين سيدمهدي امام جماراني در مصاحبه اي در اين رابطه اظهار داشته است كه «يك روز حاج احمد آقا آمده بودند منزل ما كه برويم جاي مناسبي براي سكونت امام پيدا كنيم. جايي پيدا نشد. ظهر در منزل ما ناهار مي خورديم كه به حاج احمدآقا گفتم: اگر منزل ما به دردتان بخورد، اين دو منزل كوچك اخوي و همشيره مان را با حسينيه يكي مي كنيم تا بتواند خواسته هاي ايشان را برآورده سازد.» ايشان برآوردي كردند و گفتند: «خوب است، منتها بايد خانم بپسندند.» خانم [امام راحل] همان روز عصر تشريف آوردند و آنجا را ديدند و با اينكه خيلي مطلوبشان نبود، به خاطر امام پذيرفتند. حسينيه در جداگانه اي داشت و آن در را فقط به خاطر امام باز كردند. سه چهار روز در حسينيه بنايي داشتيم، چون ساختمان هنوز تكميل نبود. قرار شد كارها زودتر پيش برود. اين تعميرات جزئي چهار روز طول كشيد. وقتي امام متوجه شدند كه اين تعميرات لازم بود، راضي شدند و چهار روز مهلت دادند. بعد از چهار روز تشريف آوردند و گفتند: «منزل مناسب ما اينجاست.» يادم هست كه آن حسينيه مملو از مصالح بود و براي ورود كسي آماده نبود، اما ظرف اين چهار روز تمامي اهل محل به عشق ديدار امام كمك كردند تا حسينيه تكميل شود و آنجا را براي ملاقات هاي امام مهيا كنند. يادم است كه شب بيست و هشتم ارديبهشت[1359] بود و مردم چراغاني عظيمي به راه انداخته بودند و همه شادمان بودند و هر كس سر در منزل خودش را چراغاني كرده بود. مردم محل اطلاع داشتند كه امام تشريف مي آورند ولي از ساعت و زمان ورود ايشان اطلاعي نداشتند. ظرف اين چهار روز، چراغاني ها، تعمير حسينيه و حتي آسفالت كوچه ها و تمام كارهايي كه بايد بيش از يك ماه طول مي كشيد انجام شد و امام فرمودند كه «اول شب مي رويم» اين مطلب را فقط من و چند نفر از اطرافيان ايشان مي دانستيم. ساعت هفت شب [28 ارديبهشت 1358] بود كه ديديم امام با يك اتومبيل بليزر وارد جماران شدند. با وجود اينكه هيچ كس از ساعت ورود ايشان اطلاع نداشت وقتي وارد كوچه باريك منتهي به حسينيه شديم، ديديم كه تا چشم كار مي كرد جمعيت با هيجان عجيبي فرياد مي زدند: «صلي علي محمد، رهبر ما خوش آمد.» و امام در ميان اين فريادها وارد جماران شدند. وقتي امام داخل خانه شدند و به اطراف و اتاقي كه در آن مي نشستند نگاهي كردند، فرمودند: «من حالا راحت شدم، چون من چهار ماه همه اش در عذاب بودم.» من و اخوي براي خوش آمدگويي به داخل اطاق رفتيم و ايشان اظهار محبت كردند كه: «ما مزاحم شما شديدم.» و من گفتم: «موجب افتخار ابدي است كه شما تشريف آورديد.» ضمناً همان جا از ايشان پرسيدم كه: «جاي شما تنگ نيست؟ ناراحت نيستيد؟» امام فرمودند: «اتفاقاً جاي ما اينجاست و جاي قبلي براي ما مناسب نبود.» و خوشحال بودند كه منزلي در اختيار گرفته اند كه مناسب حال و روحياتشان است و هر كس هم به ايشان مراجعه مي كرد، ايشان مي فرمودند: «جاي بسيار خوبي است براي من.» همان شب حدود ساعت هشت بود كه يكدفعه ديدم صداي تكبير و شور و هيجان جمعيت از بيرون مي آيد. آمدم بيرون تا ببينم چه خبر است، گفتند مردم آمده اند و مي گويند تا امام را نبينيم، از اينجا برنمي گرديم. ما مسئله را خدمت امام عرض كرديم و امام با تبسم عجيبي فرمودند كه: «من هم حرفي ندارم، كجا مي توانم با مردم ملاقات كنم؟» كه گفتم: «داخل حسينيه.» و امام فرمودند: «مگر راهي به حسينيه هست؟» گفتم: «بله» چون امام نبايد از پله پايين بالا مي رفتند، تختي گذاشته بودند تا از آن تخت به حسينيه بروند و تا آخر هم آن تخت آنجا بود. امام در همان اولين شب - كه شب خاطره انگيزي بود- براي اولين ملاقات با مردم به حسينيه آمدند. انتخاب اين منزل و موافقت حضرت امام، يك روزه انجام شد و از قبل نيز به هيچ وجه برنامه ريزي نشده بود. دو شب بعد از آن راديو آمريكا در اخبار خود گفت كه بعد از حدود سه ماه تجسس و تفحص، جايي را براي امام در نظر گرفته اند كه به هيچ وجه حمله هوايي به آن ميسر نيست. با آب و تابي هم اين خبر را پخش كردند. بعد از بيان اين مطلب، سپاه تحقيق كرد و به اين نتيجه رسيد كه در آنجا حمله هوايي كمتر موفق خواهد شد. به علت اينكه در مقابل كوه قرار دارد و رفت و آمد هواپيماها كمتر امكان پذير است. شايد به ذهن هيچ كس نمي آمد و هيچ كس مقدمه چيني نكرده بود، اما به نظر آمريكايي ها آمد كه چنين مقدمه چيني شده بود. اين خواست خدا بود كه امام در امن ترين محل سكونت كردند و خانه ايشان در زير پوشش عظيمي از درخت هاي بلند استتار شده بود. نگارنده اين سطور افتخار نصيبش شد كه جزء پاسداران گردان 1 پادگان وليعصر(عج) تهران باشد و اين گردان مأموريت حفظ و حراست و پاسداري از بيت امام را در جماران به مدت شش ماه عهده ار شدند و يكي از شب هاي تابستان سال 59 با يكي از بسيجيان محله جماران همراه مان شد و آن كسي بود كه شوهر خواهر امام جماراني بود؛ همان كسي كه منزلش چسبيده به حسينيه جماران بود. صحبت از امام و خاطرات او شد و اين بسيجي همراه ما كه نگهباني در نيمه شب را پذيرفته لب به سخن گشود. از چگونگي ديدار امام برايمان گفت كه هنوز آن شب فراموش نشدني همچون عكس در مقابل چشم مان هست. او بيان كرد كه هنگامي كه امام جماراني موضوع را با من و خواهرش در ميان گذاشت، خيلي شاد شديم و ذوق زده و گفتيم هر چه داريم براي امام. منزل را تخليه و تميز كرديم و رفتيم در محل جديد استقرار يافتيم و يك يخچال نو كه داشتيم پيش خود گفتيم اين بماند براي امام كه مورد استفاده قرار دهد. روز اولي كه امام در آنجا مستقر شدند مرا خواستند و فرمودند كه: «شما راضي هستيد كه در خانه شما آمده ايم و سكونت كنيم.» در پاسخ گفتم البته راضي هستم و سپس فرمودند: «چرا اين يخچال را نبرديد»، گفتم اين را گذاشتيم براي شما كه استفاده كنيد. فرمودند كه: «اگر مي خواهيد و راضي هستيد پس اين يخچال را برداريد و ببريد و خودتان استفاده كنيد...» اين عنصر بسيجي از شغل و فعاليت هاي كاري و چگونگي ورود به جماران صحبت ها كرد و گفت من يك گچ كار بودم و در ساخت و ساز حسينيه به كارگري مشغول بودم و خاطرات گفت تا اينكه زمان نگهباني به پايان رسيد و ديگر توفيق ديدار او را هم پيدا نكرديم. در اين مدت شش ماه و اندي از حضور افتخارآميز خيلي ماجراها دارد كه يكي از آنها را باز هم از زبان حجت الاسلام والمسلمين سيدمهدي امام جماراني مي خوانيم كه مي گويد: «پس از مدتي از طرف ارتش آمدند به جماران تا جايي را براي فرود هلي كوپتر فراهم آورند كه اگر وقتي مسئله اي يا حادثه اي رخ داد، بتوانند امام را بدون درنگ از آن مكان به جاي ديگر انتقال دهند. حضرت امام متوجه صداي ماشين هايي كه زميني در نزديكي منزل ايشان را تسطيح مي كردند، شدند و بلافاصله پرسيدند: «اينها چه مي كنند؟» جواب داده بودند: «زميني را صاف مي كنند تا هلي كوپتر به راحتي بتواند در آنجا بنشيند.» امام فرمودند: «اين كار براي چيست و چه كسي گفته است؟» به نظر اطرافيان آمده بود كه شايد من اين كار را كرده ام. من گفتم كه: «اين كار به من ارتباطي ندارد و مربوط به برادران ارتش است.» يادم است كه در آن ايام نماينده امام در ارتش، آقاي خامنه اي بودند. آقاي خامنه اي را خواستند و فرمودند: «من راضي نيستم يك چنين كاري صورت گيرد و بدانيد هر شرايطي در اينجا پيش بيايد به هيچ جا نخواهم رفت و اين كار را اگر بنا بر اين است كه من راضي باشم، به هيچ وجه راضي نيستم.» بلافاصله آن زمين را به همان حال گذاشتند و ديگر آنجا زمين فرود هلي كوپتر نساختند يادم است وقتي كه جنگ شروع شد، مجدداً برادران ارتشي آمدند و جايي را براي امام تعبيه كردند كه از بتون آرمه ساخته شده بود تا در مواقع حملات هوايي امام به آنجا بروند. حضرت امام فرمودند: «اينجا را نسازيد كه به اينجا نخواهم رفت.» لكن آنها گوش ندادند و كار خودشان را كردند و عجيب بود كه امام نه براي ديدن آن مكان و نه حتي يك بار در طول دوران جنگ به آنجا نرفتند. امام جماراني در ادامه گفت وگوهايش نكات جالبي در رابطه با جنگ نقل مي كند و مي گويد: «در ايام جنگ مواقع خيلي حساس و خطرناكي پيش مي آمد. گاهي اطراف بيت حضرت امام هم مورد حملات موشكي قرار مي گرفت و در تمام اين احوال ايشان هيچ گونه عكس العملي حاكي از ناراحتي و نگراني از خود نشان نمي دادند. يادم است ... يك شب كه خيلي حساس بود و حوالي آنجا مورد حمله قرار گرفته بود به ايشان گفته شد كه «حداقل به آن قسمتي كه پناهگاه ساخته اند، بياييد»، امام فرمودند: «من از اينجا تكان نخواهم خورد.» گفتند: «چرا ؟» فرمودند: «هيچ فرق بين من و آن پاسداري كه الان سركوچه در پست خود نگهباني مي دهد، نيست. او يك جان دارد و من هم يك جان. اگر او جانش محترم است. جان من هم محترم است و اگر جان من محترم است، جان او نيز محترم است.» و ايشان[امام راحل] قسم خوردند كه: «والله بين از بين رفتن خودم و آن پاسدار سركوچه هيچ تفاوتي قائل نيستم.» امام به مدت 7 الي 8 سال در جماران سكونت گزيدند و در اين مدت هيچگاه از منزل بيرون نيامدند و حتي يك مسافرت نرفتند. ايشان با رفتار خود روحيه خيلي عجيبي به ملت و جوانان مي داد و همين روحيه بود كه شرق و غرب را متوحش كرده بود و همين روحيه بود كه تا آخرين نفس و آخرين لحظه حيات هيچ تغييري نكرد و همانطور كه آن روزهاي اول ورود به جماران و همان روزهاي آتشي دفاع مقدس سخن مي گفتند و رهنمود مي دادند در مقابل مرگ نيز همانطور خيلي عادي برخورد مي كردند. امام جماراني مي گويد: «يكي از بستگان امام به ايشان گفته بود كه: چيزي نيست و حال شما خوب خواهد شد.» امام فرموده بودند كه: «نه آمدنش چيزي هست و نه رفتنش چيزي هست و نه مرگش چيزي هست هيچ كدام از اينها چيزي نيست.» واقعاً يك چنين روحيه را در كجا مي توان سراغ گرفت آيا جز ارواح طيبه امامان معصوم، شخصيتي با اين عظمت دنيا به خودش ديده است. براي شادي روحشان بر محمد و آل محمد صلوات نويسنده:سيد مهدى حسينى منبع: هفتمه نامه صبح صادق 90/02/19 انتهاي پيام/ انتهاي پيام/

منبع خبر: خبرگزاری فارس

اخبار مرتبط: امام خميني (ره) چرا و چگونه به جماران رفتند؟