کلبهای را میبینید در حال سقوط
تعداد بازدیدها: ۵ ناصر حسینیمهر که پنج سال پیش با ترجمه و ایده اجرایی «ویتسک» نوشته گئورک بوشنر به ایران آمد، سرانجام امسال توانست این نمایش را روی صحنه ببرد. سمابابایی: اجرای نمایش «ویتسک» که اولین نمایشنامه مدرن و اپیزودیک جهان است، سالهاست دغدغه این کارگردان و مدرس تئاتر است که تاکنون نتوانسته بود مجوز لازم برای اجرای این اثر را دریافت کند. دراماتورژی این نمایش با خسرو حکیمرابط است و بازیگران آن عبارتند از جعفر والی، علی بیغم، پریزاد فرزانه، پرویز بزرگی، هوشنگ قوانلو، رزگار خاطری، عباس منتظری و پوریا سلطانزاده. شما سالها دغدغه کارگردانی نمایش ویتسک را داشتهاید، به عنوان اولین سوال در این باره توضیح میدهید که چه چیز این متن تا این اندازه توجه شما را به خود جلب کرده بود؟ از طرفی گمانتان درباره این موضوع که علی رغم درخواستهای مکرر شما، مجوز این نمایش صادر نمیشد، چیست؟ اهمیت این نمایشنامه در تئاتر جهان بیشتر به دو دلیل است؛ از سویی ساختار مدرن این اثر که در دو قرن پیش همه قواعد نمایشنامهنویسی را شکست و بدعتگذار نگارشی آزاد برای صحنه شد، به عبارتی آغازگر مدرنیسم در ادبیات دراماتیک بهخصوص مکتب اکسپرسیونیسم شد و تأثیرات آن در آثار نمایشی قرن بیستم چشمگیر بود، آثار وده کیند، کایزر، ارنست تولر و برتولت برشت ـ بهخصوص نمایشنامه «آدم آدم است» یا «ننه دلاور» او ـ که همگی میراثدار بوشنر هستند، این تأثیرات را حتی در آثار دورنمات و مولر و هانتکه هم میبینیم. اهمیت دوم این نمایشنامه درونمایه آن است. بوشنر قهرمانهای اثر خود را از لایههای زیرین جامعه انتخاب میکند و بدون تصنع و تکلف در زبان، زندگی فلاکتبار دوران سیاه آلمان را تصویر میکند، دوران فقر و فلاکت اقتصادی و سرکوبهای اجتماعی پس از ۱۸۱۵ میلادی در سراسر اروپا و به ویژه کشور آلمان که پس از شکست انقلاب دوم فرانسه در ۱۸۱۴ پادشاهان و فئودالها به قدرت بازمیگردند، دوران گرسنگی و تنگدستی و بیماری، دورانی که حتی گوته و شیلر این نمایندگان رومانتیسم انقلابی هم تاب نیاوردند و به دوکهای وایمار تمکین کردند و در قصرهای خود نشستند و دست به نگارش آثار فاخر زدند. اما گئورگ بوشنر یک انقلابی ماند و مدافع حقوق بیقید و شرط انسانی شد، چنانکه تحت پیگرد قرار گرفت و برای سرش جایزه چندصد هزار مارکی تعیین کردند. نمایشنامههای بوشنر و بهخصوص «ویتسک» درواقع آیینهای است از زندگی دیروز برای امروز. شما این نمایش را پیش از این در دانشگاههای تئاتری دراماتورژی کرده و اتودهایی را براساس آن ارائه داده بودید و این در حالی است که هماکنون «خسرو حکیم رابط» به عنوان دراماتورژ این نمایش حضور دارند، چرا؟ خب، آقای حکیم رابط شناخت فراوانی از نمایشنامهنویسی و بهخصوص تجربه زندگی دارد، حتی پرسناژهای آثار او به بعضی شخصیتهای بوشنر نزدیک است. هنر دراماتورژی هم فقط به معنای بررسی و کندوکاو تاریخی متن نیست، مهمتر از آن پیدا کردن جنبههایی از هزارتوی متن است در همخوانی با زندگی امروز، تا آنجا که با حذف و روتوش و ویراستاری جدید متنی برای گروه اجرایی تنظیم کند. به قول لسینگ، پدر دراماتورژی جهان دراماتورژ باید بتواند با اصلاح متن در راستای دیدگاه گروه و اهداف كارگردان، در آمادهسازی اجرا بكوشد. به نظر میرسد همه ما به نوعی دچار سرنوشت «ویتسک» هستیم، شاید بسیاری با این نمایش احساس همذاتپنداری کنند و البته تعدادی دیگر نیز نه، خودتان فکر میکنید که ضرورت اجرای این نمایش در تهران سال ۹۰ چیست؟ آشنایی با زندگی مردم قلمروهای دیگر در زمانهای دیگر، به قول آقای حکیم رابط آشنایی با آلمان زمانه بوشنر، زمانه تاختن لودگان و تردامنان بر ذهن، زندگی، سرنوشت و حتی سرشت ویتسک و ویتسکها. به اعتقاد من بوشنر مثل یک نقاش با چند حرکت تند قلممو شخصیتی را ترسیم کرده که در مقام سربازی ساده و عامی و همینطور به عنوان پدر کودکی نامشروع همواره مورد سرزنش قرار میگیرد، در آن زمان شخصیتهایی نظیر ویتسک و ماری ـ در دوران فئودالیسم اروپاـ جزو شهروندان قانونی یا «بافرهنگ» محسوب نمیشدند و دارای هیچگونه حقوقی هم نبودند. حتی بعضی از کلیساها هم این قشر از مردم را نمیپذیرفتند چه رسد به برگزاری مراسمی برایشان مثل غسل تعمید یا ازدواج. حاکمیت بهطور مطلق در دست چند قشر بود: اشراف، شاهزادگان، مالکان، افسران، پزشکان و حتی روشنفکران. اما مردم عامی که ترکیب وسیعی بود از کشاورزان، دهقانان، خردهفروشان، سربازان، ولگردان و... جزو طردشدگان جامعه محسوب میشدند و مورد آزار دائمی قرار میگرفتند و جسم و روح و ناموسشان در خطر بود و با آنها مثل حیوانات دستآموز یا آزمایشگاهی رفتار میشد. خب، ویتسک هم مثل همه آنها نمیتواند به جنگ سیاهی اطرافش برود، چون تنهاست. همهچیز زندگی را از او دزدیدهاند، حتی عشق و شرافت انسانیاش را، خب، زد و خورد بیفایده است، چون حریف نیست، چون هر چه «بزند» به قول خودش باز هیکلهایی اسفنجیشکل و قارچآسا از زمین سبز میشوند، در نتیجه او «خودزنی» میکند، مگر نه آنکه ماری از آن اوست، مگر نه آنکه او و ماری یگانهاند و به عبارتی ماری خود اوست، بنابراین ویتسک کوتاهترین و موثرترین راه را برمیگزیند: «خودزنی»، کشتن ماری. به عبارتی هر دو قربانی هستند، هم قاتل و هم مقتول؛ قربانیهای جامعهای فاسد و بیمار. میوه یک جامعه سیاه و کور چیزی نیست جز فساد و جنایت. با وجودی که این نمایش جزو اولین کارهای مدرن تئاتر جهان است و در عین حال نمایشنامهای شناختهشده نیز هست، اما به نظر میرسد سرشار از نگاه خاص شما و همچنین آقای حکیم رابط است. طبیعی است هر کارگردان نگاه خاص خود را به اجرای هر اثری داشته باشد، اما مخاطب گاهی مدام در مواجهه با این ماجرا قرار میگیرد که این نمایش را یک کارگردان ایرانی به تصویر کشیده است. منظورم حال «ایرانیزه»کردن به آن معنا نیست، اما به هر حال در این باره توضیح میدهید؟ به گمانم این پرسشتان را به روشنی پاسخ دادم. اما توجه داشته باشید که این نمایشنامه واسطهای است تا ما به ژرفای اندیشههای بوشنر و حقیقت نابتری که در لابهلای سطرها و پس حوادث پنهانند پی ببریم. به اسرار بیشمار زندگی مثل عشق، مرگ، آرزو، تنهایی، رستگاری و... وگرنه جنایتی که ویتسک در این اثر مرتکب میشود اهمیت چندانی ندارد، بسیار ساده و معمولی است، حتی در قیاس با پیچیدگیهای «قتل» در مثلا نمایشنامه «مکبث» یا «ریچارد سوم» ناچیز و پیشپا افتاده است. حتی با حوادثی که در جوامع امروز جهان دائماً اتفاق میافتد برابری نمیکند؛ حتی با حوادثی که در جامعه کنونی ما رخ میدهد، بهطور مثال فروش عروس ۱۳ ساله به داماد ۸۰ ساله در روستایی در اطراف زاهدان که با فرار دخترک، برادرش او را پیدا میکند و به قتل میرساند. آنچه در این نمایشنامه اهمیت دارد به اعتقاد من ویتسک با همه کوتهفکری و جنونزدگیاش نمیخواهد بیش از این در گنداب زندگی فرو رود. در پس ظاهر کاملا آرام و خونسردش توفانی برپاست. یعنی از نظر شما جنایتی که به دست قهرمان این نمایش انجام میشود توجیهپذیر است؟ ببینید، بذر خشونت و ویرانی در سراسر این درام پاشیده شده، از سوءظن گرفته تا انتقام و درنهایت جنون و جنایت. و همه اینها توجیهپذیر نیست، اما همه این ناهنجاریها معلول جوامع ایستا و خفقانزده است. هاینر مولر نمایشنامهنویس مشهور آلمانی نظر انتقادی جالبی درباره این نمایشنامه و پرسناژ اصلی آن دارد، او میگوید: ویتسک زخمِ باز است. ویتسک در جایی که گورِ سگ قراردارد زندگی میکند، سگ ویتسک نام دارد. او هنوز هم ریش سروان خود را میتراشد، هنوز هم ماری خود را با عشقی پوکشده عذاب میدهد. به اعتقاد من ویتسک یک قهرمان نیست، ضدقهرمان است، نشانهای است نمونهوار از خشونت کور و قربانی بربریت و بیعدالتی وحشیانه. به همین دلیل قتل و عصیان او به روش شکوهمند و اشرافی «اتللو» نیست که خیانت همسرش را در گفتاری فاخر و فضایی مجلل به مکافات برساند، نه، او به شکلی وحشیانه، مضحک و تنگدستانه با کلامی پریشان و لحنی زخمین معشوقهاش را در دشتی دورافتاده به قتل میرساند. جنایتی عوامانه که ما هر روزه در صفحه حوادث روزنامهها شاهدش هستیم، یا در برخی آثار گوگول، لوپه دووگا یا چخوف. تفاوت بوشنر با نویسندگان همعصرش در این است که او زندگی مردم فرودست را در این نمایشنامه انعکاس داده است، مردم ظلمدیده و تنگدستی که حتی آلمانی را غلط صحبت میکردند، آداب و معاشرت نمیدانستند، در اعماق اجتماع میزیستند، فراموش نکنید انتخاب چنین شخصیتهایی به عنوان قهرمان آثار ادبی در آن دوران معمول نبود، حتی مذموم بود. ببینید، در سراسر این نمایشنامه حتی یک انسان اندیشمند که درست حرف بزند وجود ندارد. سروان نماینده حاکمیت و جامعه سیاه آن دوره است. حتی خود ویتسک هم کسی است که توانایی حل مسائل خود را ندارد، او اگر از قشری فرهیخته بود اولا گماشتهای ذلیل و بیدست و پا نمیشد و ثانیاً ماری را نمیکشت، آنهم به این شکل فجیع و ابلهانه، که پیش از قتل حتی کلمهای هم درباره گناه ماری با او صحبت نکند. شما سروان را نماینده حاکمیت در آلمان قرن هجدهم میدانید ولی روی صحنه آن جدیت و قدرت لازم در بازی و میزانسن دیده نمیشود. توجه داشته باشید که اجرای ما از این اثر به هیج وجه ناتورالیستی نیست، چه در طراحی بازی، چه در طراحی صحنه یا طراحی نور. بهطور مثال شما کلبهای را میبینید در حال سقوط، یا ریلی دایرهوار که ابتدا و انتهایی ندارد و بر آن واگنی به تکرر میچرخد، همچنین ساختار گروتسک شخصیتهای نمایشنامه که پیش از ما خود بوشنر به خوبی چهره واقعی و در عین حال مضحکشان را تصویر کرده است. سروان یک بیمار مالیخولیایی است که به قول دکتر، تیمارستان انتظارش را میکشد، سروان موجودی سرد و خشک و بیروح و افسرده است که به جز خود هیچکس را دوست ندارد، نه دکتر را، نه ویتسک را، نه زن و نه فرزند را؛ شاید بتوان گفت او فقط و فقط مهره یا چرخی از ماشین حاکمیت مستبد است و با چنین پایگاه قوی اجتماعی، بیتردید خود شیفتگی و جاهطلبیاش چند برابر افزون میشود. به همین دلیل هرچه ویژگیهای او را درراستای همین تحلیل در اجرا پررنگتر و تیپیکالتر نشان دهیم شخصیتهای دیگر هم مثل ویتسک برجستهتر خواهند شد. این نمایشنامه همانطور که خودتان نیز اشاره کردهاید، قرار است سال آینده که دویستامین ساگرد تولد بوشنر است، در چندین تالار تئاتر مطرح اروپایی اجرا شود. شاید قیاس معالفارق باشد، با این حال فکر میکنید اجرای این نمایش به کارگردانی شما در تالار مولوی میتواند در میان این اجراهای متفاوت چه حرفی برای گفتن داشته باشد؟ شاید بهتر باشد در این مورد تماشاگران و منتقدان اظهارنظر کنند. اما سطح اجراهای ما از نمایشنامههای دیگران شاید در حیطه تجهیزات فنی ضعیف باشد اما در درک و ارائه صحنهای آنها کمتر نیست. رویکردتان در این اجرا بیشتر بر تصویر متمرکز است تا متن، چرا؟ خب، هنر امروز جهان به طرف اشکال بصری میرود، همانطور که در هنر نقاشی وجه تجسم و تصویر بر روایت پیشی گرفته، در هنر تئاتر هم تلاش میشود وجه حرکت و تصویر نسبت به کلام برتری یابد. به همین دلیل من با گروهم سعی کردیم نسبت به کارهای قبلی تجربههای جدیدی داشته باشیم؛ در حیطه عناصر بصری بهخصوص صحنهپردازی، نور، موسیقی و هنر بازیگری. در این اثر نمایشی بازیگرانی چون جعفر والی و هوشنگ قوانلو و پرویز بزرگی حضور دارند که علیرغم تواناییهای انکارناپذیرشان، در این سالها کمتر بر صحنه تئاتر حضور داشتهاند. دلیل انتخاب این افراد را میگویید. این عزیزان همیشه با من بودهاند و حضور موثرشان در کنار من و بازیگران جوان و استعداد آموزنده و شوقبرانگیز بوده. بدون تردید محققشدن همه ایدههای این اجرا ثمره شیفتگی و پشتکاری تکتک افراد گروه در طول چهار ماه تمرین است. گروه سرانجام بدون عقد هیچگونه قراردادی به صحنه رفت، این نگرانتان نمیکند؟ بهخصوص اینکه مرکز هنرهای نمایشی حتی در تسویهحساب با گروههایی که دارای قرارداد هم هستند، مشکلات بسیاری را به وجود میآورد. بیشتر از ما باید خود حضرات نگران باشند که ممکن است در تاریخ تئاتر از آنان به نیکی یاد نشود.
منبع خبر: فرهیختگان
اخبار مرتبط: کلبهای را میبینید در حال سقوط
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران