امروز که هاله نیست، حرف های همسر و فرزندان هاله سحابی در اولین سالگرد نبودنش

امروز كه هاله نيست، حرف های همسر و فرزندان هاله سحابی در اولين سالگرد نبودنش » نسخه قابل چاپ
» ارسال به بالاترین
» ارسال به فیس بوک »

کانون زنان ايرانی ـ کاش دوربينی بود که حس ها را ثبت می کرد. سکوت ها را نشان می داد و بغض هايی که گاه گره می خورد و گاه روی گونه های فرزندان هاله سحابی جاری می شد. اين گفت و گو بيشتر از آنکه از جنس حرف باشد؛ از جنس احساس است. از همان لحظه که وارد خانه می شوی،حضور هاله سحابی را حس می کنی .عکس هايش با تو حرف می زنند و نقاشی های به جامانده از او زندگی بخشند. تقی شامخی، همسر هاله به همراه يحيی و آسيه دو فرزند از سه فرزند آنها با رويی گشاده و آرامش هميشگی پذيرا می شوند. ترجيح می دهند خاطره بگويند.

از هاله ای حرف بزنند که به عنوان يک زن،يک مادر ، يک فعال اجتماعی، يک روزنامه نگار، يک قرآن پژوه و حتی يک زندانی سياسی برای آنها خاطره هايی برجا گذاشته و رفته. رفتنی که به قول همسر و فرزندانش رفتن نيست چرا که هاله هميشه در آن خانه هست و حضور دارد.

اوايل يکی از روزهای خرداد خبر آوردند که مهندس عزت الله سحابی، رهبر شورای فعالان ملی مذهبی درگذشت. قرار بود پيکر او را در لواسان به خاک بسپارند. هاله که برای تشييع پيکر پدر از زندان به مرخصی آمده بود ؛ شب قبل از مراسم تدفين تا صبح با پدر خلوت می کند و برايش قرآن می خواند . صبح عکس پدر را در دست می گيرد و به همراه ساير تشييع کنندگان به راه می افتد. زمانی نمی گذرد که نيروهای امنيتی به سراغ هاله می روند؛ با خشونت عکس پدر را از دستانش خارج می کنند و با کوفتن بر تخت سينه هاله، او را پخش زمين می کنند. در ميان جمعيت همهمه ای برپا می شود.بر سر و صورت هاله آب می پاشند؛ تنفس مصنوعی می دهند؛ اما هاله ديگر نفس نمی کشد. آسيه دختر کوچک هاله، سراسيمه خود را به محل حادثه می رساند:”هاله را ديدم که روی زمين افتاده ، روسری اش باز شده و فقط سفيدی چشمانش معلوم است .همان لحظه تصوير ندا آقا سلطان جلوی چشمانم آمد.” و تقی شامخی، همسر هاله نيز فوری به سوی هاله می دود. با کمک ديگران به اورژانس منتقل اش می کنند اما ديگر دير شده بود.

هاله سحابی يازدهم خردادماه سال ۹۰ در روز مراسم تدفين مهندس سحابی جان می دهد و زمانی که روشنايی روز رنگ باخته درتاريکی شب، تن بی جان هاله را در جوار پدر به خاک می سپارند…

-چه تصويری به عنوان آخرين تصوير از هاله در ذهن همسر و فرزندان حک شده است؟

تقی شامخی که از اوايل دهه ۶۰ با هاله زير يک سقف زندگی کرده، آخرين روز را به تصوير می کشد:” وقتی اين اتفاق افتاد نزديک هاله بودم. او را به اورژانس بردم.”

کمی مکث می کند و ادامه می دهد:” ولی تصويری که از او يادم است … ساعت از دو صبح گذشته بود که ميخواستم بخوابم . به هاله گفتم خسته ای و بهتره که بخوابی. گفت باشه اما تازه رفت سراغ قرآن. من اون شب دو ساعت خوابيدم .صبح هم که بيدار شدم ديدم بيداره. صبح زود رفته بود نان گرفته بود. بهش گفتم خوابيدی و گفت آره خوابيدم. از همان صبح سرش شلوغ بود و مشغول سر و سامان دادن به کارها . جمعيت در کوچه به راه نيفتاده صدايی بلند شد که کسی حالش به هم خورده . فاصله من و هاله خيلی نزديک بود منتهی من به او توجهی نداشتم و در دنيای خودم بودم. من کنار خيابان بودم و به فاصله چند قدمی ام، هاله با چند خانم ديگر وسط خيابان راه می رفتند.وقتی صدا بلند شد ديدم هاله است که وسط خيابان افتاده.”



منبع خبر: گویا

اخبار مرتبط: خاطرات هاله سحابی از زندان پدرش در زمان شاه و جمهوری اسلامی