آیت الله دستغیب: حرفهایی که میرحسین موسوی امروز می زند، در زمان امام انجام می داد
آیت الله دستغیب در ادامه حمایت از میرحسین موسوی، نخست وزیر محبوب امام می گوید: آقای میرحسین موسوی در زمان امام خمینی رحمه الله، هشت سال نخست وزیر بود و زیر نظر امام قرار داشت و امام هم از او پشتیبانی میکرد. همان چیزهایی که امروز میگوید، در آن زمان به صورت عملی انجام میداد.
طی بیش ازیکسال از حصر خانگی میرحسین موسوی و زهرا رهنورد، آیت الله دستغیب بارها بر غیرقانونی و غیرشرعی بودن این حصر تاکید کرده و درخواست اکید برای آزادی میرحسین و مهدی کروبی نموده است.
وی در ادامه به مساله اصلاحات در جامعه پرداخت و گفت: گروههایی که امروز در جامعه به عنوان اصلاح طلب خوانده میشوند، کسانی هستند که داعیهی عمل به قانون را دارند و مخالف جمهوری اسلامی نیستند. شاید بعضی از آنها معتقد باشند که مردم باید با اختیار خود به احکام عمل کنند
آیت الله دستغیب بدون اشاره به تمجیدهایی که این روزها از رهبری می شود ادامه داد: یک بار آقای حجازی که بسیار به امام خمینی رحمهالله علاقمند بود، در یک دیدار رسمی، در حضور امام، از ایشان تعریف کرد. پس از آن حضرت امام گفت: جناب آقای حجازی! من بیم آن دارم که تعریفات شما باورم شود و باعث غرور و سقوط من گردد – نقل به مضمون – در جای دیگری فرمود: من هم مثل شما انسانم و نفس دارم و از نفس خود میترسم.
وی با انتقاد از روابط گسترده ایران با کشورهای روسیه و چین پرسید: چرا این همه با چین و روسیه ارتباط تنگاتنگ دارید
متن کامل سخنان این مرجع تقلید در شب هفدهم ماه رمضان به نقل از حدیث سرو به شرح زیر است:
تفسیر سوره مائده جلسه ۱۵
یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ (۱۵)یَهْدی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدیهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (۱۶)«ای اهل کتاب! فرستادهی ما به سوی شما آمد تا بسیاری از حقایق کتاب را که پنهان میداشتید، برایتان بیان کند و از بسیاری دیگر صرف نظر میکند. به راستی از جانب خدا برای شما نور و کتابی آشکار آمده است.»«خداوند به وسیله آن طالبان و پیروان خشنودیش را به راههای سلامت هدایت میکند و به ارادهی خویش از تاریکیها به سوی نور میبرد و آنها را به راهی راست هدایت میکند.»
یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا؛ منظور از اهل کتاب، یهود و نصارا و مجوس است که «رسول» فرستادهی خداست که خداوند به وسیلهی او برنامهی سعادت دنیا و آخرت مردم را به آنها ابلاغ میکند. همگان صلاحیت دریافت مستقیم وحی را ندارند و خداوند بهتر از هر کس میداند که رسالت خود را در کجا قرار دهد؛«اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ» (انعام، ۱۲۴)
علت آن هم این است که تقریباً تمام مردم درگیر تخیلات و توهمات خود هستند و قلب و فکرشان در مادیات و دغدغهی اصلیشان، زندگی مادی و حفظ منیّت خویش است. چنین کسانی نمیتوانند با خدای تعالی تماس داشته باشند و او را که از هر مجردی مجردتر است، در فکر و قلب خود جای دهند.
مجرد یعنی کسی که میلیونها مرتبه از ماده و مادیات دور است. افرادی با تفکرات صرفاً مادی، حتی به ملائکه و انسانهای معنوی متوسط دسترسی ندارند، چه خواسته بتوانند خدا را در قلب خود درک کنند، مگر آنکه خداوند بخواهد به زور به آنها بفهاند، که این نیز از سنت خدا خارج است. به همین جهت افراد خاصی را که از هر جهت پاکند و با اختیار خود خوب بودن را برگزیدهاند، تحت تربیت خاص خود قرار داد و آنها را به گونهای بار آورد که صلاحیت دریافت وحی را داشته باشند و بتوانند با قلب و روح خود با او ملاقات نمایند.
بنابراین معصوم کسی است که اولاً زمینهی لازم را دارد. ثانیاً خودش هم طالب است و در این جهت سعی بسیاری میکند، به حدی که از طاقت بشر عادی خارج است و ثالثاً مورد عنایت ویژه پروردگار قرار میگیرد. چنین کسی آنقدر در مقابل خداوند خاشع است که اجازه نمیدهد کمترین غفلت یا تبعیت نفس یا خیال نفسی به او راه یابد. به همین جهت قلبش محل نزول وحی میگردد و خداوند با عبارت «رسولنا» او را به خود نسبت میدهد. «نا» در «رسولنا» نشانهی عظمت است.
یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ؛ خدای تعالی در سورههای متعددی به آنچه در تورات و انجیل آمده و یهود و نصارا آن را مخفی ساختند، اشاره نموده، دست آنان را باز کرده است.
وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ؛ بسیاری از آنان را هم آشکار نساخت و چشم پوشی کرد.
قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ؛ از این قسمت آیه تا آیهی بعد، گرچه خطاب، همان خطاب است اما منحصر به یهود و نصارا نیست و مطالب بسیار بلندی عنوان شده که میتواند برای همهی انسانها مفید باشد. اگر پس از خطاب به اهل کتاب آمده به خاطر این است که آنان در مقابل این قرآن مقاومت میکردند در حالی که مسلمانان آن را پذیرفته بودند.
«نور و کتاب مبین» دو تعبیر برای یک مصداق (قرآن عظیم) هستند. منظور از نور، نورهای مادی نیست بلکه آن چیزی است که انسانها را به معنای واقعی انسان میکند. صفات خوب، جملگی نور و صفات بد، همگی تاریکی هستند؛ بخل و حرص و آز و حسد، تاریکی اند و انسان بخیل و حریص و آزمند و حسود، همواره در تاریکی و تنگنا قرار دارد. در مقابل مهربانی و محبت و تواضع، نورند و کسی که این صفات را دارد، قلبی روشن دارد و پیوسته در فراخی است.
یک بار آقای حجازی که بسیار به امام خمینی رحمهالله علاقمند بود، در یک دیدار رسمی، در حضور امام، از ایشان تعریف کرد. پس از آن حضرت امام گفت: جناب آقای حجازی! من بیم آن دارم که تعریفات شما باورم شود و باعث غرور و سقوط من گردد – نقل به مضمون – در جای دیگری فرمود: من هم مثل شما انسانم و نفس دارم و از نفس خود میترسم.
کسی که همهی دنیا متوجه او است و با این حال چنین مراقب نفس خویش است و از تکبر دوری میکند و توقع هیچ تعریف و تمجیدی ندارد به طور قطع در نور قرار دارد و هرگز اسیر تاریکی نیست.
وقتی خدای تعالی میفرماید: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ» یعنی قرار است که پرتو نور این کتاب عظیم به قلب انسانها بتابد و تاریکیهای درونشان را زائل کند.
این کتاب مبین بر قلب پیامبر نازل شده، به زبان ایشان جاری میشود اما رسول خدا صلی الله علیه و آله تنها حامل الفاظ قرآن نیست بلکه معانی بلند این کتاب عظیم در قلب وسیع او جای میگیرد و آیات وحی با روح شریفش عجین میگردد.
پیامبر همه چیز خود را از خدا میدید و در تمام ساعات شبانه روز لحظهای از او غافل نمیشد. پیوسته خود را «نیست» و فقط خدا را «هست» میدید، لذا هیچ فاصلهای با خدا نداشت. یعنی واقع مطلب را (که همان لا اله الا الله است ) حس میکرد؛ این معنای بندگی محض پروردگار است؛ «أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله». ما استغفار میکنیم و اعتراف به بندگی میکنیم اما تاثیر آن فاصله دارد.
بعد از نماز عصر میگوییم: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ- ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ وَ أَسْأَلُهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیَّ تَوْبَةَ عَبْدٍ ذَلِیلٍ خَاضِعٍ فَقِیرٍ بِائِسٍ مُسْتَجِیرٍ مُسْتَکِینٍ لَا یَمْلِکُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً وَ لَا حَیَاةً وَ لَا مَوْتاً وَ لَا نُشُوراً»
وقتی وحی نازل میشد آنقدر این حس بندگی قوی میشد و این توحید ظاهر میگشت که رسول خدا از هوش میرفت و مانند مردهای که دیگر هیچ چیز ندارد، تسلیم حضرت حق میگشت.
اگر جبرئیل واسطهی بین خدا و او بود، چنان نبود که از آن حال بیرون رود و جبرئیل را ببیند و از خدای جبرئیل غافل باشد. او جبرئیل را میدید و با خدا اشتباهش نمیگرفت اما ذرهای از توجه به خدا باز نمیماند. در سایر ساعات و حالات نیز چنین بود؛ یعنی آسمان و زمین و خورشید و ماه و اشخاص و اسباب را میدید اما تمام توجهش فقط به خدای تعالی بود و دست قدرت و تدبیر او را در تمام عالم به روشنی آفتاب میدید.
پس حقیقت قرآن از روح پیامبر جدا نیست و به همین جهت در بعضی روایات، از نور، تعبیر به کتاب و در بعضی، تعبیر به رسول خدا صلی الله علیه و آله شده است. عین همین معنا درباره علی مرتضی تا مهدی امت علیهما السلام صادق است و حتی در بعضی روایات، نور را امیرالمومنین معنا کردهاند. به همین جهت حضرات معصومین را قرآن ناطق مینامیم اما چه سود که بشر در فرصتی که داشت از این انوار هدایت استفاده لازم را نبرد.
یَهْدی بِهِ اللَّهُ؛ این نور و کتاب مبین، هدایتگر و راهنماست و اما کسی نمیتواند ادعا کند که فقط با تمسک به آن و بدون نیاز به پیامبر و اهل بیت او راه هدایت را مییابد – مانند او که گفت: حسبُنا کتابُ الله – آنها هرگز از هم جداشدنی نیستند.
« إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض»(بحار، ج۵، ص۲۱)«در میان شما دو چیز گران بها را باقی میگذارم: کتاب خدا و اهل بیتم را و آن دو هرگز از هم جدا نمیشوند تا آنکه بر سر حوض کوثر به من باز گردانده شوند.»
نه آنکه کسی بیاید آنها را از هم جدا کند بلکه این دو قابل جدا شدن نیستند و کسی نمیتواند آنها را جدا کند و به سعادت برسد.
مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ؛ قرآن برای کسی هدایت بخش است که طالب خشنودی پروردگار باشد و قدم به قدم به سوی رضای او گام بردارد.
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ إِیمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی وَ یَقِیناً حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَا یُصِیبُنِی إِلَّا مَا کَتَبْتَ لِی وَ رَضِّنِی بِمَا قَسَمْتَ لِی» (کافی، ج۲، ص۵۲۴)
«بار خدایا! من از تو ایمانی را درخواست میکنم که در قلبم قرار گیرد و یقینی که در پرتو آن بدانم که به من نرسد جز آنچه تو بر من نوشتی و مرا به آنچه بهرهام کردی خشنود دار.»
«تُباشِرُ» به معنای قرار گرفتن و چسبیدن است؛ به گونهای که از آن جدا نشود. یقین وقتی کامل میشود که انسان بداند هر چه نصیبش شده از جانب پروردگار است؛ چه نعمتهای ظاهری و چه نعمتهای معنوی، و باید در مقابل همهی آنها شاکر و سپاسگزار باشد. همچنین بداند که بدیها هم از ناحیهی او است و شاکر و صبور باشد و بداند این بدیها نیز برای او خوب است؛ بو سه و دشنام را یک یک بده.
کسی خواب یکی از مراجع تقلید را که مقلدین بسیار زیادی داشت، دید و دید که او با یک بسیجی ساده که میشناختش و هیچ شهرت و آوازهای نداشت، هم درجه است.
بنده معمولاً اعتقادی به خواب ندارم مگر آنکه صحیح باشد و این خواب معلوم بود از خوابهای صحیح بوده است. خدای تعالی کاری به شهرت و گمنامی ندارد و مرعوب صورتها و هیکلها نمیشود؛ او باطن افراد را مینگرد. البته آن مرجع تقلید نیز انسانی وارسته و پرهیزکار بود اما این نیست که چون کسی افراد زیادی در اطرافش هستند، جایگاهی عالی و بلند داشته باشد؛
ما درون را بنگریم و حال را نی برون را بنگریم و قال را
وَ رَضِّنِی بِمَا قَسَمْتَ لِی؛ در سایهی ایمان مستقر و یقین کامل، مقام رضا نیز حاصل میشود و انسان در زمرهی «من اتبع رضوانه» قرار میگیرد.
سُبُلَ السَّلامِ؛ قرآن و ائمه اطهار علیهم السلام طالبان طریق خشنودی پروردگار را به راههای سلامت و بی گزند (سبل السلام) هدایت میکنند؛ یعنی با پشت سر گذاشتن مقدماتی چون ایمان و یقین و رضا، به تدریج تزکیه و تهذیبش میکنند. پس ممکن است که کسی به یقین رسیده باشد اما هنوز نفسش به طور کامل تهذیب نشده باشد و دارای صفات ناپسند باشد لذا فرمود: «آخِرُ ما یَخرُجُ عن قُلوب الصدّیقین حُبُّ الریاسه.»
«آخرین چیزی که از قلب صدّیقین خارج میشود، حبّ ریاست است.»
وقتی کسی به «سبل السلام» هدایت میشود در خانواده و دوستان و افراد جامعهاش، راههای سلامت به رویش باز میشود. در بعد اجتماعی نیز وقتی جامعهای در «سبل السلام» قدم میگذارد، خداوند از زیر یوغ استعمار و استثمار خارجش میسازد و افراد جامعه را متصف به صفات عالی و اخلاق الهی میگرداند و همه با هم مهربان و یکپارچه و متحد میگردند و تفرقه و دشمنی و کینه از میانشان رخت برمی بندد.
وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ؛ ثمرهی هدایت به سبل السلام، خارج شدن از تاریکیهای مادی و ورود به نور و معنویات است؛ چنین کسی دیگر اسیر پول و مقام و جمال و شهرت نمیشود و فریب دنیا را نمیخورد. پس از ورود به نور، نوبت به آن میرسد که هفتاد هزار حجاب نوری را پشت سر بگذارد و اینها همه به اذن پروردگار است.
وَ یَهْدیهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ پس از آن به راهی وارد میشود که بازگشت از آن، شبه محال است. به تعبیر المیزان صراط مستقیم – که با سین هم نوشته میشود – او را در خود میبلعد.
بدن اولیای پروردگار و بزرگان دین، هر کجا باشد، حتی اگر خاک شود، ارزشمند است.
در زمان امام حسن عسکری علیهالسلام خشکسالی میشود و مسلمانان مشغول نماز و دعای باران میشوند و بارانی نمیبارد. عدهای از مسیحیان با کشیش خود به بیابان میروند و دست به آسمان بلند میکنند و بلافاصله باران باریدن میگیرد. مردم بسیار تعجب میکنند و بعضی به تردید میافتند. متوکل به امام حسن عسکری علیهالسلام پیغام میدهد که فکری به حال دین جدّتان کنید.
چند روز بعد دوباره آن کشیش و همراهان روانهی صحرا میشوند، تا باز هم دعای باران کنند. حضرت به غلام خود میگویند: «در کنار آنها باش و چون دیدی کشیش دست به سوی آسمان بلند کرد، آنچه را که میان انگشتانش گرفته، از دست او بیرون آور.» غلام همان کار را کرد و کشیش هر چه دعا کرد، باران نیامد. آن چیز، تکهای استخوان بود و حضرت فرمود: این استخوان یکی از انبیای بنی اسرائیل است که خداوند از برکت آن باران نازل میکند.
بهترین چیزی که ما میتوانیم از حضرات معصومین علیهم السلام بخواهیم، این است که قلبمان را از مادیات خالی کنند، و باید تا آخر دست از این طلب بر نداریم.
تفسیر دعای روز شانزدهم از زبان حضرت آیت الله العظمی نجابت رحمهالله:
«اللهُمَّ وَفِّقنی فیهِ لِمُوافَقَهِ الأبرار و جَنِّبنی فیه مُرافَقَهَ الأشرارِ و آوِنی فیه بِرَحمَتِکَ الی دار القَرار بالهیَّتِکَ یا الهَ العالَمین.»
پروردگارا موفق فرما مرا برای موافق ساختن خودم را با نیکوکاران زیرا توافق بنده با نیکوکاران موجب ترقّی و سعادت من میشود، در رأس ابرار حضرت ختمی مرتبت و اوصیای اوست که از هر جهت نیکوکار و باز بودند.
پروردگارا! مرا دور بفرما که در این روز مبارک با ضدّ انقلاب با منافقین با یهود و نصارا سازش نداشته باشم. رفق بسیار صفت خوبی است لکن با مومنین نه با شریر که به دین و عقل و سعادت شخص امکان دارد صدمه بزند و مومن را در ترقّیات عالیه مزاحم شود، لهذا دور شدن از اشرار و رفیق نبودن با اشرار و سازش نداشتن با اشرار یکی از نعم است. صلابت و استقامت در خداپرستی از اعظم نعم است و لازمهی استقامت فرار از اشرار و رفق نداشتن و نرمی و سازش با آنها نشان ندادن است.
پروردگارا! تمام مبارکیها، تمام مبارکی خاتم انبیا صلی الله علیه و آله و تمام اولیا از توست. هر مبارکی و میمنت از یمن برکت و آرامش و قدرت توست. پروردگارا! جا بده مرا بواسطه رحمتهای رحمانیه و رحیمیه خودت که این دو تیپ از رحمت هیچ کس را دور نمیفرماید، و جا بده مرا در نشئه قرار و دوام و حیات ابد و سعادت سرمد، فرودگاه من و آرامگاه من و منزل من منزل سعادت ابدی و قرار ابدی باشد چون حضرت عالی همه را واله خودت میفرمایی و همه را به طرف خودت جذب و از عالم نادانی به عالم دانش و سرور و فرح جذب میفرمایی.
اله یعنی حیران کننده. عشق است که حیران میکند شخص را به تمام معنا، از ناحیه الهیت حضرت احدیت است عشق عشاق لذا به سبب این جاذبه تقاضای ما را انجاز فرموده خانه سعادت ابدی ما را الان عطا بفرما.
تفسیر سوره نساء جلسه ۵۵
سَتَجِدُونَ آخَرینَ یُریدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فیها فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِکُمْ جَعَلْنا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطاناً مُبیناً (۹۱)
«به زودی گروه دیگری را خواهید یافت که میخواهند هم از شما و هم از قوم خود در امان باشند. هر زمان به سوی فتنه بازگردانده شوند، با سر در آن فرو روند. پس اگر از شما کناره نگرفتند و تسلیم شما نشدند و دست از شما برنداشتند، هر کجا آنان را یافتید بگیرید و بکشیدشان. ما شما را بر آنها تسلطی آشکار داده ایم.»
سَتَجِدُونَ آخَرینَ یُریدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ؛ خدای تعالی در ادامه صحبت پیرامون منافقین، به دستهی دیگری از آنها اشاره میفرماید. گروهی که هم میخواهند از جانب مسلمین احساس امنیت کنند و هم از جانب مشرکین لذا در مقابل مسلمانان اظهار ایمان میکنند و در کنار مشرکین برای بتان سجده به جا میآورند.
در تفسیر تسنیم چنین آمده است: آنان در توجیه نفاق خود، به مسلمین میگفتند: «آنچه میکنیم برای تأمین امنیت شماست و به مشرکین نیز همین را میگفتند.» شاید این معنی آیات ۱۱ تا ۱۳ سورهی بقره است:
وَ إِذا قیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ * أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ * وَ إِذا قیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ (بقره، ۱۱ تا ۱۳)
«و چون به آنان میگویند: در زمین فساد نکنید. میگویند: ما خود اصلاحگریم. آگاه باشید که آنان مفسدند ولی نمیدانند. و چون به آنها گویند: شما نیز مانند سایر مردم ایمان بیاورید. میگویند: آیا همانند ابلهان ایمان بیاوریم؟ آگاه باشید که آنان خود ابلهند اما نمیدانند.»
در هر صورت مصداق کامل منافقین، این گروهند که بعضی خیلی زود خود را رسوا میسازند و بعضی دیگر چنان حیله گرند که به سادگی خود را لو نمیدهند.
توضیحی درباره اصلاح
اصلاح یعنی به صلاح کشاندن، که کاری خوب و پسندیده است و در مقابل آن فساد و افساد است. انبیا جملگی اصلاحگر بودند و میخواستند عقیده و اعمال مردم را اصلاح کنند؛ یعنی میخواستند شرک را از عقاید مردم بزدایند و توحید را جایگزین آن سازند. همچنین میخواستند اعمال زشت و صفات ناپسند مردم را تبدیل به رفتارهای صحیح و صفات پسندیده نمایند.
اما منافقان، هدفشان به شرک کشاندن عقاید مردم و دور ساختن آنان از خدای یکتا است و در عمل، ظاهر و باطنی متفاوت دارند؛ یعنی اگر در ظاهر خود را مقیّد به بعضی شرعیات میدانند، در باطن هیچ اعتقادی به هیچ چیز ندارند و باکی از پاره کردن قرآن و خوردن شراب و انجام زنا و دیگر محرمات الاهی ندارند لذا هم از جهت عقاید و هم از جهت اعمال کاملاً فاسدند و مومنین را «سُفَها» (ابلهان) میخوانند. وقتی خود را اصلاحگر و مصلح میخوانند، منظورشان این است که در پی راهی هستند برای تأمین دنیا و منافع مادی، به هر قیمت که باشد.
مجاهدین خلق از ابتدا نظر «اشتراکی» داشتند و عقایدشان متمایل به کمونیستها بود و اقتصاد را اصل میدانستند و آیات قرآن را طبق همین عقاید و اصول تفسیر میکردند.
گروههایی که امروز در جامعه به عنوان اصلاح طلب خوانده میشوند، کسانی هستند که داعیهی عمل به قانون را دارند و مخالف جمهوری اسلامی نیستند. شاید بعضی از آنها معتقد باشند که مردم باید با اختیار خود به احکام عمل کنند، نه با اجبار – احکامی مثل حجاب یا روابط میان جوانان – اما تا آنجا که بنده میدانم و آنها را میشناسم، هیچ کدام وابسته به بیگانگان نیستند و نمیخواهند کشور به دست آمریکا و روسیه و چین و دیگران بیفتد و در مدتی که سر کار بودند، خود را نشان دادند، از آن جهت که برای مردم کار میکردند؛ انحصار طلب نبودند و سعی در التزام به قانون اساسی داشتند و وضع خوبی در کشور حاکم بود.
آقای میرحسین موسوی در زمان امام خمینی رحمه الله، هشت سال نخست وزیر بود و زیر نظر امام قرار داشت و امام هم از او پشتیبانی میکرد. همان چیزهایی که امروز میگوید، در آن زمان به صورت عملی انجام میداد.
بنابراین نمیتوان هر کس را که ادعای اصلاح گری و اطلاح طلبی میکند، منافق نامید و چنین کاری واقعاً بی انصافی است. لکن شخص امام خمینی رحمه الله به عنوان عالمی فرزانه و فقیهی عارف، نقطهی آغاز اصلاح را از درون میدانست و تمام هدفش این بود که درون مردم متوجه خدای تعالی شود البته میخواست که سیاست و اقتصاد و فرهنگ و دیگر امور فردی و اجتماعی به وسیلهی احکام اسلامی و قانون اساسی اصلاح شود.
ما که در این مسجد دور هم جمع میشویم و با دوستان خود نماز جماعت میخوانیم و تفسیر قرآن میگوییم و میشنویم، از درون خود آگاه و نسبت به هم مطمئنیم. ما هرگز به دنبال بیگانگان نیستیم و یکی از انتقاداتمان این است که چرا این همه با چین و روسیه ارتباط تنگاتنگ دارید – بنا به همین صورت ظاهری که وجود دارد و فارغ از دلایل پشت پرده – از نظر ما تفاوتی میان آمریکا و روسیه و چین و انگلیس و غیره نیست.
سعی میکنیم اگر دعوت به خوبی میکنیم، خودمان هم اهلش باشیم و پنهان و پیدایمان یکی باشد. هر کدام از دوستان ما در هر کجا مسوولیت و فعالیتی داشتند، صادق و امین بودند و دست به بیت المال مسلمین دراز نمیکردند. منافقین واقعی، در دوران ما اعضای سازمان مجاهدین خلق هستند که در برهه ای از زمان با هیاهوی بسیار، رسماً به کشور حمله کردند تا تهران را تصرف کنند. آنها مصداق واقعی این آیه بودند که فرمود: «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ»
آنها نه از دشمنی خود کناره گرفتند و نه تسلیم شدند و نه دست از آزار و اذیت ملت کشیدند. امروز هم اگر دستشان برسد، هر کجا انسانهای خوب و خدمتگزار واقعی ملت را ببینند، ترور میکنند. اینان همواره رو به سوی فتنه دارند و هر کجا آن را بیابند با سر در آن فرو میروند و فتنهی واقعی، آمریکا و روسیه و چین هستند که میخواهند دنیا را به تسخیر خود درآورند و فرقی با هم ندارند. هیچ کدام آنها وفای به عهد ندارند و تنها چیزی که برایشان مهم است، منافع خودشان است و اگر منافعشان اقتضا کند بلافاصله دست از حمایتهایشان برمی دارند. مخصوصاً دشمنی آشکار با شیعه دارند؛ چرا که شیعیان را مانع خود میبینند. امروز یهودیان صهیونیست مضرترین حکومت را برای خود، حکومت شیعی میدانند و میدانند که شیعیان میتوانند از پس آنها برآیند در حالی که با کشورهای دیگرچنین مشکلی ندارند و با آنها کنار میآیند. اما افسوس که وضع به گونه ای شده است که افراد مومن و متعهد که کاری از دستشان بر میآید، یک به یک کنار میروند و حذف میشوند.
فتنه، بیگانگانی هستند که چشم دیدن اسلام و شیعه را ندارند و میخواهند همیشه در این کشور اختلاف و چند دستگی وجود داشته باشد تا بتوانند سرمایههای آن را ببلعند. اتحاد و یک دستگی وقتی رخ میدهد که همه رو به سوی خدا کنند و ملزم به احکام قرآن و سنت شوند، بدون هیچ توجیه و مصلحت اندیشی، و واقعاً مردم را محترم شمارند.
وقتی میفرماید: «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» منظور آن دسته از منافقین است که بیان شد لذا اینکه افراد خاصی را منافق بخوانند و هر کجا آنان را پیدا کردند دوره اش کننده و شعار دهند و توهین کنند و بزنند و بکشندش، صحیح نیست و مصداق قطعی فساد است.
حکایتی از آخوند خراسانی
در مبارزات مشروطیت میان علما، هم در ایران و هم در نجف، دودستگی به وجود آمد. برخی طرفدار مشروطه و برخی طرفدار سلطنت. البته به طور قطع طرفداران سلطنت هم، هدفشان طرفدرای از ظلم نبود و لابد ملاحظات و شرایطی را مدّ نظر داشتند. در این میان آیت الله سید محمد کاظم یزدی، طرفدار سلطنت و آخوند خراسانی از طرفداران مشروطه بود. این برزگواران هر دو بسیار متقی و وارسته بودند و از اساطین فقه شیعه محسوب میشوند. این دو رابطهی خوبی با هم داشتند اما مریدانشان با هم در ستیز و اختلاف بودند و هر کدام دیگری را ذم میکرد و به حدّ کفر میکشاند.
یکی از کسانی که به ملامحمد کاظم خراسانی بسیار ناسزا میگفت، واعظی بود، اهل کربلا. او هر کجا مینشست و هر منبری میرفت از آخوند خراسانی بد میگفت و نسبتهای زشت به او میداد و البته سخنان و مواضع او از آخوند مخفی نبود و به گوش او میرسید. دیری نگذشت که واعظ کربلایی بدهی سنگینی بالا آورد و مجبور به فروش خانه اش شد. به سراغ یک نفر که میدانست خانه اش را میخرد، رفت و پیشنهاد خرید خانه را به او داد اما او که از طرفداران آخوند خراسانی بود، گفت: اگر جناب آخوند پای قبالهی خانه ات را امضا کند، من خانه ات را میخرم. واعظ بسیار ناراحت شد و ابتدا قبول نکرد اما پس از چند روز تسلیم شد و عازم نجف گردید. وقتی خدمت آخوند خراسانی رسید، آخوند که او را میشناخت، بسیار گرامیش داشت و با روی گشاده از او استقبال نمود. پس از آنکه جریان واعظ و شرط خریدار را شنید. قباله را گرفت و زیر تشکی که بر آن نشسته بود گذاشت و مشغول صحبت با دیگر حاضران شد. واعظ گمان کرد جناب آخوند میخواهد به خاطر مواضع او، خانه اش را مصادره یا به نحوی اذیتش کند. وقتی همه حاضران رفتند، جناب آخوند بر سر صندوق رفت و مبلغ زیادی پول آورد و به همراه قبالهی خانه به واعظ داد و گفت: شما اهل علم هستید و معلوم است که از تنگدستی مجبور به فروش خانه شده اید. این پولها را بگیرید و خانه تان را هم نفروشید و پس از این اگر باز هم احتیاج پیدا کردید، نزد ما بیایید.
شبهای قدر، فرصت بازگشت به سوی خدا
شبهای قدر نزدیک است و همه ما باید بدانیم که هر کس واقعاً رو به سوی خدا آورد، خداوند ناامیدش نمیکند. آیت الله انصاری رحمه الله میفرمود: چرا مردم از رحمت خدا غافلند و رو به خدا نمیآورند و حاجاتشان را از او درخواست نمیکنند؟
حکایت
حضرت آیت اللَّه العظمی نجابترحمه الله در مورد رحمت پروردگار و ظهور آن در ائمه اطهارعلیهم السلام مىفرمودند: در همدان شخصى به نام علی گندآبی پس از سالها دزدى، از گذشته خویش پشیمان شد و توبه کرد. بنا به قاعده حق الناس، اموالى را که مىتوانست به صاحبانشان بازگرداند و هر آنچه را که نمىتوانست به نحوى صاحبانشان را راضى کرد. پس از مدتى هوس زیارت امیرالمؤمنینعلیه السلام بر دلش افتاد و از همدان به قصد نجف اشرف خارج شد. دخترش در «بهار» همدان صاحب شوهر و زندگى بود. مرد تصمیم گرفت شب را در خانه دخترش بماند اما هنگامى که دامادش به خانه مراجعه نمود و او را دید به همسرش متعرض شد که چرا پدرش را در خانه راه داده است. مرد بیچاره پس از شنیدن مشاجره میان دختر و دامادش به ناچار خانه را ترک کرد و در شهر سرگردان شد. نیمه شب مولا علىعلیه السلام به خواب داماد رفت و او را بخاطر این کار سرزنش فرمود. داماد گفت: این مرد دزد است. حضرت فرمود: او توبه کرده و اکنون آهنگ زیارت ما را دارد. باید همین امشب او را پیدا کنى و جاى خواب و غذایش بدهى و فردا برایش استرى تهیه کنى و او را راهى سفر نمایى. داماد همان شب به دنبال پدرزن خود رفت و او را پیدا کرد و به خانه برد و مطابق دستور مولا علىعلیه السلام با او رفتار نمود. به هر حال مرد به نجف رسید اما هنگامى که خواست به زیارت برود، در صحن ایستاد و رو به ضریح حضرت امیر کرد و گفت: من علی هستم و شما هم علی هستید آقا من گناهان بسیار کردم اما شما با رحمت و ملاطفت با من برخورد کردید. اکنون روى دیدار شما را ندارم و از حضور در محضرتان شرمسارم از شما مىخواهم همین الان، در همین جا جان بسپارم و در حرمتان وارد نگردم. او چون صادقانه مولاى خویش را خواند، دعایش مستجاب شد و همانجا روح از کالبدش بیرون آمد و جان به جان آفرین تسلیم کرد!
جوانی تائب
علامه طباطبایی رحمه الله میگوید: یکی از دوستان چنین نقل کرد:
در ماشین نشسته و مشرف به کربلای معلی میشدم؛ سفر من از ایران بود. در نزدیکی صندلی من جوان ریش تراشیده و فرنگی مآب نشسته بود. لهذا سخنی بین ما و او رد و بدل نشد. ناگهان صدای این جوان دفعتاً به زاری وگریه بلند شد؛ بسیار تعجب کردم. پرسیدم: سبب گریه چیست؟ گفت: اگر به شما نگویم به چه شخصی بگویم. من مهندس راه و ساختمانم. از دوران کودکی تربیت من طوری بود که لامذهب بار آمده و طبیعی مسلک بودم. مبدأ و معاد را قبول نداشتم؛ فقط در دل خود محبتی به مردم دیندار داشتم. خواه مسلمان و خواه کلیمی و خواه مسیحی.
شبی در محفل دوستان که بسیاری هم بهایی بودند حاضر شدم. ساعاتی چند به لهو و لعب و رقص و مانند اینها اشتغال داشتم. پس از گذشت زمانی در خود احساس شرمندگی نمودم و از کارهای خودم خیلی بدم آمد. ناچار از اتاق خارج گشته به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتی گریه کردم و چنین گفتم: ای آنکه اگر خدایی هست آن تویی، مرا دریاب. پس از لحظه ای پایین آمدم. آن شب به پایان آمد و من از رفقا جدا شدم.
فردای آن شب به اتفاق رئیس قطار برای مأموریت فنی خودم عازم مقصدی بودیم. ناگهان دیدم سیدی نورانی نزدیک من آمد به من سلام نمود و فرمود: با شما کاری دارم. وعده کردم فردا بعد از ظهر از او دیدن کنم. اتفاقاً بعد از رفتن او بعضی از رفقا گفتند: این شخص محترمی بود چرا با بی اعتنایی جواب او را دادی؟ راستش این است که من تصور کرده بودم او از من پولی میخواهد. اتفاقاً رئیس قطار فردا به من مأموریتی داد نمیتوانستم سید را ملاقات کنم؛ برای صبح که از خواب برخاستم تب شدیدی عارض من شد که از رفتن به مأموریت صرف نظر کردم و عصر دیدم حالم کاملاً خوب شد و از تب خبری نیست. از این روی برخاسته به منزل آن سید رفتم. به مجرد ملاقات شروع کرد یک دوره اصول و عقاید برایم گفت، به طوری که من کاملاً به اسلام یقین آوردم. سپس به من دستوراتی داد چند روزی با این برنامهها سرگرم شدم. عجب این بود که هر وقت در حضور او مینشستم وقایع زندگی ام را بهتر از خودم برایم شرح میداد. افکار و اسرارم را که کسی بر آن واقف نبود میدانست. مدتی گذشت شبی در حضور دوستان قبلی به قمار پرداختم؛ فردا که به خدمتش مشرف شدم بدون مقدمه فرمود: آیا حیا و شرم نکردی؟ اشک ندامت از دیدگانم سرازیر شد. گفتم: غلط کردم، توبه نمودم. فرمود: برخیز غسل توبه کن و دیگر برای ابد چنین اعمالی انجام مده. خلاصه من در خدمت او انسان دیگری شدم. چند روز پیش به من دستور داد که باید به زیارت عتبات روم. این سفر، سفری است که به امر آن سید بزرگوار انجام میدهم. دوستم گفت: در نزدیکی عراق بود که دیدم صدای او به گریه بلند شد؛ سبب گریه اش را پرسیدم. گفت: الان که وارد خاک عراق شدیم حضرت اباعبدالله علیه السلام به من خیر مقدم گفتند.
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد؟ ای خواجه درد نیست و گر نه طبیب هست
(از ایشان نیستی، میگو از ایشان، ص۱۰۷، شماره ۱۲۰)
تفسیر دعای روز هفدهم از زبان حضرت آیت الله العظمی نجابت رحمه الله:
«اللهُمَّ اهدِنی فیه لِصالِحِ الأعمالِ وَ اقضِ لی فیه الحَوائجَ و الامال یا مَن لایَحتاجُ الی التَفسیر و السُوال یا عالِماً بما فی صُدور العالَمین صَلِّ علی محمّدٍ و آله الطاهرین»
پروردگارا مرا هدایت فرما در این روز به انجام اعمال صالح که تمام فرمودههای تو در قرآن و فرمودههای خاتم انبیا را انجام بدهم. عمل صالح گاهی موجب صفای باطن فقط میشود، گاهی موجب سعادت و بهشت را را دنبال دارد، البته جوی آب و شیر و نعمتهای بهشت خوب است لکن گاهی صلاحیتی که خدا به بنده اش تفضل میفرماید از بهشت هم بالاتر است صالح بودن برای قرب خدا و نعمات بالاتر از بهشت و لقای ربّ الأرباب که اعزّ نعم است البته لازم نیست که حتما طرف اول مومن باشد نه خدا اگر بخواهد میتواند تفضل کند به هر کس که بخواهد، نماز شب و … فلان هم لازم ندارد. سگ اصحاب کهف را که خدا محترم کرد دیگر از سگ پست تر هست؟ لذا خدا مبارک کرد. ماه رمضان را که خدا مبارک کرده با ماههای دیگر فرقی ندارد جز اینکه خدا او را مبارک کرده. ملای رومی میفرماید:
«دادِ حق را قابلیّت شرط نیست»
والله چنین است، دست خدا که بسته نیست در عطا کردن به بنده اش.
«وَ اقضِ لی فیه الحَوائجَ و الامال» پروردگارا انجام بده برای من حوائج مرا در این روز و تمام آرزوهایم را، وجودم شش دانگ عشق به تو باشد «یا مَن لایَحتاجُ الی التَفسیر و السُوال» ای کسی که احتیاج به عرض حال بنده و شرح و تفسیر نداری تو از حال من باخبری، حوائج من را میدانی و قدرت هم داری و میتوانی که تفضل کنی، گاهی اولیای خدا اینطور است که خدا را به تمام معنا محیط بر خود میبینند یعنی علم خدا را محیط میبییند لذا دیگر آن حال جای سوال و گفتگو نیست ملای رومی میگوید:
من گروهی میشناسم ز اولیا
که دهانشان بسته باشد از دعا
حضرت ابراهیم را خواستند در آتش بیندازند، جبرئیل آمد در لحظات آخر گفت: احتیاج به کمک داری؟ فرمود: «و امّا الَیکَ فلا، عِلمُهُ بِحالی کَفی عَن مَقالی» او میداند حال مرا کفایت میکند از این که من بگویم. (بحار، ج۱۲، ص۳۱) ای کسی که از درون سینهها آگاهی دارد درود فرست بر محمّد و آل او ابدالاباد.
منبع خبر: کلمه
اخبار مرتبط: آیت الله دستغیب: موسوی به هر چه می گوید عمل کرده است
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران