آخرین گفت‌وگو با بهمن فرزانه

آخرین گفت‌وگو با بهمن فرزانه
عصر ایران
«ترجمه‌ «صد سال تنهایی» مارکز چاپ بعد از انقلاب را گذاشته بودم روی نیم‌دیوار آشپزخانه، یادم رفت بیاورم تا برایم امضا کنید». می‌گوید، «ایرادی ندارد، باشد دفعه‌ بعد...». اما یادآور می‌شود که ناشر دیگر آن کتاب را تجدید چاپ نمی‌کند.

پکی به سیگار بهمن فیلترسفیدش می‌زند، آن را در زیر‌سیگاری کنار ده‌ها سیگار دیگر که تا نیمه کشیده، خاموش می‌کند. می‌پرسیم، چرا این‌جوری سیگار می‌کشید؟! می‌خندد و می‌گوید، برای این‌که نصف سرطان را بگیرم! نشسته‌ایم دور یک میز قدیمی در خانه‌ی بهمن فرزانه در تهران. مدام سیگار روشن و خاموش می‌کند. به قصد سخن گفتن درباره‌ی یک عمر کار ترجمه و نوشتن آقای مترجم و نویسنده به خانه‌اش رفتیم و از خیلی چیز‌ها حرف زدیم. او هم از سال‌ها کار و خاطره گفت، از نویسنده‌ها و سینما‌گر‌ها هم حرف زد؛ از فدریکو فلینی، گابریل گارسیا مارکز، تنسی ویلیامز، ایتالو کالوینو، ناتالیا گینز‌بورگ و... .

بهمن فرزانه از این‌که نامش به «صد سال تنهایی»، اثر معروف گابریل گارسیا مارکز، سنجاق شده است، دل‌ خوشی ندارد؛ زیرا معتقد است، این سبب می‌شود ترجمه‌های دیگرش دیده نشوند. دیگر آن‌که بعد از نیم قرن به ایران برگشته است و قصد بازگشت به ایتالیا را ندارد. می‌گوید، ایران به این‌ خوبی؛ کجا بروم؟!

این‌ها مقدمه‌ی آخرین گفت‌وگو با بهمن فرزانه، مترجم و نویسنده‌ای است که به تازگی از دنیا رفت. فرزانه در زمان انجام این گفت‌وگو از ایتالیا به ایران آمده بود و قصد داشت این‌جا بماند. هنوز وضعیت جسمی‌اش خوب بود و پایش به بیمارستان باز نشده بود. مدتی بعد بر اثر بیماری دیابت و وخامت حالش در بیمارستان بستری شد و یک پایش هم از بالای زانو قطع شد.

مشروح دیدار و گفت‌وگوی ایسنا، با بهمن فرزانه که به نوعی آخرین گفت‌وگوی تفصیلی او هم شد، در پی می‌آید.

شما سال 1317 به دنیا آمده‌اید. از آن‌ سال‌های نوجوانی، شرایط خانوادگی و تحصیل‌تان بگویید. چه شد به ایتالیا مهاجرت کردید؟


بله من سال 1317 به دنیا آمدم؛ نه 1318 که در برخی از جا‌ها نوشته‌اند. این‌جوری مرا یک سال‌ کوچک‌تر کردند (می‌خندد). این‌جا به دنیا آمدم و درس خواندم. بعد در جوانی تصمیم گرفتم به خارج بروم و خُب من خیلی ایتالیا را دوست دارم. هنر دوست داشتم. به نحوی احمقانه در دانشکده‌ی معماری اسم‌نویسی کردم که هیچ ربطی به من نداشت. دیدم فایده ندارد. از آن‌جا بیرون آمدم. به مدرسه‌ی مترجمی سازمان ملل رفتم که کار خیلی مشکلی بود. مدام باید با گوشی ور می‌رفتم. آن را تمام کردم. بعد ترجمه را شروع کردم. درست 50 سال پیش این کار را آغاز کردم.

اولین ترجمه‌ شما از تنسی ویلیامز بود دیگر؟


بله اولین ترجمه‌ام از تنسی ویلیامز بود؛ چون من با تنسی ویلیامز از طریق یک دوست آمریکایی‌ام آشنا شدم و با همدیگر مکاتبه می‌کردیم. نامه‌هایش همین اواخر درآمده است. من اما نامه‌هایم با او را پاره کردم و دور ریختم. این کار حماقت محض بود. بعد از آن، ترجمه را ادامه دادم و کار‌هایی از آلبا د سس‌پدسس را ترجمه کردم. بعد هم مارکز و دیگران را ترجمه کردم.

1317 در تهران به دنیا آمدید؛ یعنی وضعیت خانوادگی جوری بود که برای مهاجرت به فرنگ شما را حمایت کنند؟


نه من به قصد مهاجرت نرفتم. رفته بودم صرفا تحصیل کنم و برگردم. منتها ماندم. هی ماندم و مدام درس خواندم.

اسم شما با «صد سال تنهایی» گره خورده است؛ انتخابی که شما در ترجمه‌ «صد سال تنهایی» داشتید، نام‌تان را در بین کتاب‌خوان‌های ایرانی ماندگار می‌کند. چه شد شما در آن سال‌ها این اثر را برای ترجمه انتخاب کردید؟ در حالی‌که آن هنگام این اثر این‌قدر شناخته شده نبود.

ببیند وقتی این کتاب در سال 1968 میلادی درآمد، مارکز دوستی ایتالیایی داشت که «صد سال تنهایی» را ترجمه کرد. خودش بالای سرش بود. آن ترجمه بهترین ترجمه از آب درآمد. البته کسی دیگر هم بود که به انگلیسی ترجمه می‌کرد، اما چندان خوب نبود. بهترین ترجمه همان نسخه‌ی ایتالیایی‌ است. من آن را به دست آوردم و از روی آن ترجمه کردم.


منبع خبر: عصر ایران

اخبار مرتبط: آخرین گفت‌وگو با بهمن فرزانه