آزاده ای که پدرش وی را نشناخت+عکس

در ابتدا پدرم مرا نشناخت و گفت: «شما پسرم را ندیدی او هم قرار بود آزاد شود و با شما به قائم‌شهر بیاید.» من دست و پایش را بوسیدم و گفتم: «من پسرت محمد هستم و در حالی که اشک از چشمان‌مان جاری بود یکدیگر را در آغوش گرفتیم.»

منبع خبر: جهان نیوز

اخبار مرتبط: آزاده ای که پدرش وی را نشناخت+عکس