از گرمایِ خنده های تو بود انگار؛ که این باغِ مانده در بهمن؛ شکوفه باران شد و چشمِ لالِ من؛ در مسیرِ ستاره های بی باور؛ راه جویان شد

از گرمایِ خنده های تو بود انگار؛ که این باغِ مانده در بهمن؛ شکوفه باران شد و چشمِ لالِ من؛ در مسیرِ ستاره های بی باور؛ راه جویان شد
اخبار روز

 عجب حکایتِ سپیدی جاریست؛
در قناتِ جاری ی خاطراتِ من!
از گرمایِ خنده های تو بود انگار؛
که این باغِ مانده در بهمن؛
شکوفه باران شد
و چشمِ لالِ من؛
در مسیرِ ستاره های بی باور؛
راه جویان شد.
گُل های جوان در باغ هایِ بینِ راه روییدند
و غنچه های نازکِ اردیبهشت
غرقِ عرق شدند
و من سپیده شدم؛
در خاطراتِ شبانه ی شبنم
و نشستم؛
بر تردی ی زیرِ گلوت
و گُلاب شدم؛
بر قمصرِ بناگوشت.
بو کن! ببین!:
چه آوازی سر داده است؛
این باغِ مأیوسِ پُر از عطرِ گلهایِ سوری!
می شنوی؟!
حس کن:
گریه ی باد را در شب.
و نیک بدان؛
ابرها گریزنده اند!
و بی رفاقتِ ابر،
آسمانِ باز و آبی ی پُر روُیا؛
کابوسِ گُل ها و چشمه ها خواهد شد.
ای یاورِ ترانه و لبخند!
مِه را نفس بکش
و باغِ حامله را؛
میهمانِ باران کن.

پاییز۱٣۹۴ - اِسِن
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منبع خبر: اخبار روز

اخبار مرتبط: از گرمایِ خنده های تو بود انگار؛ که این باغِ مانده در بهمن؛ شکوفه باران شد و چشمِ لالِ من؛ در مسیرِ ستاره های بی باور؛ راه جویان شد