آغوشهای ناگشوده
به گزارش خبرنگار مهر، محمدرضا شیخی، مترجم شناخته شده و پرکار حوزه سینما که چندی پیش به کرونا مبتلا شد و الحمدالله بهبودی کامل یافت، یادداشتی را از تجربه مواجهه و درگیری خود با این بیماری برای مهر فرستاده است. او مترجم کتابهای مهمی چون «بلا تار پس از پایان» اثر ژاک رانسیر، «چاپلین به روایت بازن» اثر آندره بازن و اریک رومر و «هانکه به روایت هانکه» اثر میشل سیوتا و فیلیپ رویه، «اُزو؛ فرمهای ناپایداری»، «کیارستمی: پشت و روی واقعیت» و «ساتیا جیترای؛ شرق و غرب» جملگی اثر یوسف اسحاق پور، «زندگیهای دوگانه؛ فرصتهای دوباره: سینمای کریشتف کیشلوفسکی» نوشته آنت اینسدورف و «شب و مه» اثر ژان کرول و تعدادی کتاب دیگر است. یادداشت شیخی را در ادامه بخوانید:
«باید روزها و روزها، شبها و شبها تنها در کنج اتاق نشسته باشی و ببینی آن همه آرزو برای چند صباحی نشستن در گوشهای دنج و کتابخواندن و فیلمدیدن، چطور با آمدن خورهای دود میشود و به هوا میرود که تا همین چند روز پیش فکر میکردی مال قصههاست و گاهی میآید و در تنهایی روح را ذرهذره میخورد اما حالا انگار به کالبد صدها مورچهی ریز و درشت حلول کرده و گوشهگوشهی مغز خاکستریات را با بیرحمی تمام و بدون خستگی گازگاز میکند، طوری که انگار کِشآمدن مویرگهایت را با تمام وجود حس میکنی، تا تازه بفهمی «قرنطینه» ای که تا همین چند روز پیش فکر میکردی فقط یکجور زندگی چندروزه در تنهایی است، چیزی شبیه حبس، شبیه زندان، البته نه به آن تلخی، چطور تو را با تنهاییات، اینبار البته ناخواسته، تنها میگذارد و میتواند حسرت دیدن آدمهایی را به دلت بگذارد که تا همین چند روز پیش درست نمیدیدیشان از بس که نزدیک بودند.
باید ساعتها و ساعتها خیره به سقف مانده باشی و انتخاب روز و شب زندگیات را به دست مهتابی تازه تعمیرشدهی توی اتاق سپرده باشی و حتی نای صداکردن برائت نمانده باشد، نایی که این روزها خودش «درگیر» است و با هر دم و بازدمی تو را مهمان چند سرفهی ناخواندهی آنچنان دردناکی میکند که میگویی «کاش میشد نفس نکشید» و خودت را سرگرم این بازی میکنی و میبینی که نه! انگار حالا جای این شوخیها نیست و دردْ امانبُرتر از اینهاست و هر سرفهای چنان درد را تا نوک سرانگشتانت پخش میکند، تا تازه بفهمی «کرونا» یی که تا همین چند روز پیش فکر میکردی فقط یکجور آنفلوآنزای «نهچندان خفیف» است که با استراحتی چندروزه، گیرم با کمی درد، تمام میشود و میرود، حالا چطور میتواند حسرت آغوشهایی را به دلت بگذارد که تا همین چند روز پیش همیشه گشوده بودند.
باید دقیقهها و دقیقهها برای «اسکن» دادن انتظار کشیده باشی و نفست را توی دستگاه حبس کرده باشی، آن هم با درد، درد، درد و هراس از اینکه نکند ناخواسته نفست تنگ شود و سرفهای بیاید و همهچیز از سر گرفته شود و بعد دلت به لرزه بیفتد که چرا همه «یهجوری» نگاهت میکنند و سریع «همهجا» ضدعفونی میشود، و در انتظار آمادهشدن عکس به اتاق «ایزوله» راهنمایی شوی و نگاه نگران دیگران را تاب نیاوری و سرت را پایین بیندازی و خیره به سنگهای براق کف اتاق بمانی تا بفهمی «درگیری ریه» ای که تا همین چند روز پیش فکر میکردی چیزی است «شبیه لکههایی که ممکنه همهی سیگاریها و قلیونیها داشته باشن»، حالا ممکن است تو را در حسرت «یه نفس راحت» بگذارد و امانت را ببُرد.
باید ثانیهها و ثانیهها را «آنژیوکت» بهدست در انتظار رسیدن آمبولانس گذرانده باشی تا…
منبع خبر: خبرگزاری مهر
اخبار مرتبط: آغوشهای ناگشوده
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران