چاپ سیزدهمین جلد دفتر خاطرات یک بچه لاغرمردنی

چاپ سیزدهمین جلد دفتر خاطرات یک بچه لاغرمردنی
خبرگزاری دانشجو

 به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، کتاب «جنگ برفی» نوشته جف کینی به‌تازگی با ترجمه نسرین مهاجرانی توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شده است. این‌کتاب سیزدهمین‌عنوان از مجموعه «دفترخاطرات بچه لاغرمردنی» است که این‌ناشر ترجمه‌اش را چاپ می‌کند.

نسخه اصلی این‌کتاب کمیک‌استریپ سال ۲۰۱۸ منتشر شده است. ترجمه دوازدهمین جلد این‌مجموعه فروردین سال گذشته توسط پیدایش به چاپ رسید. پیش از این، کتاب‌های دفترخاطرات بچه لاغرمردنی، دستورات رودریک، آخرین ضربه، روز‌های سگی، حقیقت بدترکیب، تعطیلات زورکی، موی دماغ، بدشانس، سفر پردردسر، مدرسه عهد بوق، قوز بالاقوز، بزن به‌چاک به‌عنوان ۱۲ جلد پیشین این‌مجموعه منتشر شده‌اند.

جف کینی نویسنده کودک و نوجوان در این مجموعه، خاطرات یک بچه لاغرمردنی را نوشته که خود می‌گوید «دفتر وقایع نگاری است، نه یک دفتر خاطرات. این، فکر مامانم بوده، نه من. اما اگر او فکر می‌کند که در این دفتر درباره احساساتم و از این چیز‌ها می‌نویسم، پاک اشتباه کرده.» این بچه لاغرمردنی می‌گوید تنها دلیلی که قبول کرده خاطراتش را بنویسد، این است که بعد‌ها وقتی مشهور و ثروتمند شد، این کتاب به دردش می‌خورد، اما فعلاً با یک مشت کودن همکلاس است.

در سیزدهمین جلد این‌مجموعه، بارش برف مدرسه راهنمایی گرگ هفلی را تعطیل کرده و محله تبدیل به میدان جنگ می‌شود. رقبا سر تصاحب زمین با هم می‌جنگند. آن‌ها قلعه‌های بزرگ برفی می‌سازند و بین‌شان یک‌نبرد برفی حماسی شکل می‌گیرد.

در جنگ برفی که بین بچه‌های محله شکل گرفته، گرگ و رولی دشمن را زیر نظر گرفته‌اند و جنگ برای نجات است. وقتی برف‌ها آب می‌شوند، این‌سوال پیش می‌آید که قهرمان واقعی این‌جنگ برفی که بوده است...

در قسمتی از این‌کتاب تصویری می‌خوانیم:

دوست ندارم لب‌هایم را از دست بدهم، چون بدون لب به نظر می‌رسد مدام می‌خندم و این کار در موقعیت‌های خاص خیلی مشکل‌ساز است.

شانس آوردم که دستکش‌ها را پیدا کردم، چون دوست ندارم انگشت‌هایم را از دست بدهم.

تنها عضوی که بدم نمی‌آید از دست بدهم، انگشت‌های شست پایم هستند؛ چون به ندرت از آن‌ها استفاده می‌کنم. آخرین باری که از شست پاهایم استفاده کردم موقعی بود که پیش‌دبستانی بودم و بایست تا عدد بیست می‌شمردم. به غیر از آن، دیگر استفاده‌ای از آن‌ها نداشتم.

مثل اینکه بچه‌های دیگر هم نگران یخ‌بستن بودند، چون وقتی به مدرسه رسیدیم همه توی دستشویی صف کشیده بودند تا با دستگاه خشک‌کن خودشان را گرم کنند؛ برای همین پنج‌دقیقه دیر سر کلاس رسیدیم.

منبع خبر: خبرگزاری دانشجو

اخبار مرتبط: چاپ سیزدهمین جلد دفتر خاطرات یک بچه لاغرمردنی