تناقض‌های بنکسی: ناشناسی با شهرت جهانی

دو فیلمساز فرانسوی، سیموس هالی و اورلیا روویه، به سراغ یکی از جنجالی‌ترین سوژه‌های هنر قرن بیست‌ویکم رفته‌‌اند و فیلمی درباره بنکسی ساخته‌اند: «بنکسی؛ تحت تعقیب» که به‌تازگی در چهارمین دوره جشنواره الگونا (الجونه) در مصر به نمایش درآمد.

در ابتدا به نظر می‌رسد سازندگان می‌خواهند، به شکل فیلم‌های کارآگاهی، معمای اصلی را حل کنند: این بنکسی که به یکی از ۱۰ چهره معروف بازار هنر در جهان بدل شده، بالأخره کیست.

قصه از این‌جا آغاز می‌شود که کسی از دهه نود تا به امروز روی دیوارهای خیابان‌ها- ابتدا در بریستول و بعد لندن و شهرهای دیگر جهان- مخفیانه نقاشی‌های دیواری‌‌ای خلق می‌کند که حالا در حراج‌های بزرگ فروخته می‌شوند، اما نقاش آن، ملقب به بنکسی، همیشه خود را مخفی کرده و مشهورترین چهره ناشناس جهان است.

از همان ابتدای فیلم تأکید می‌شود که شاید تا به حال هیچ‌کس با این اندازه شهرت جهانی وجود نداشته که ناشناس مانده باشد. همین نقطه آغاز شکل‌گیری پدیده‌‌ای است به نام بنکسی که با راز و رمز زیادی آمیخته و همین شهرت جهانی‌‌اش را شکل می‌دهد.

در واقع تمام موفقیت او از همین هوشمندی اولیه‌‌اش در پنهانکاری هویتش نشئت گرفته که تا به امروز ادامه یافته و در صورت آشکار شدن هویتش، به نظر می‌رسد پایان کار او رقم می‌خورد. البته در طول فیلم برخی از ستایشگران او اغراق می‌کنند و معتقدند که اگر در قرن بیستم پیکاسو را داشتیم، حالا در قرن بیست‌ویکم بنکسی را داریم.

اما فارغ از این نوع تعریف و تمجیدهای بی‌حدوحصر که بیشتر بخشی از یک بازی هوشمندانه تبلیغاتی به نظر می‌رسد، بنکسی از نظر جدی کردن هنر خیابانی و پیوند زدن هنر با مردم کوچه و خیابان می‌تواند حائز اهمیت باشد و به سخره کشیدن گالری‌ها و حراج‌ها و موزه‌ها که بخشی از رویکرد او در ابتدای کارش بود، حرکت قابل‌توجهی است.

اما در تناقضی عجیب، او طی سال‌های اخیر، به بخشی از این بازی بدل شده و خود به قسمتی از این بازار پرهرج‌ومرج بدل شده که در نهایت از آن بی‌بهره نیست. در طول فیلم اشاره می‌شود که او به طور غیرمستقیم از فروش آثارش بهره می‌برد؛ آثاری که با قیمت‌های میلیون پوندی به فروش می‌روند.

یکی از این غریب‌ترین تناقض‌ها کاری است که او در حراج ساتبی در لندن انجام داد. پس از به فروش رفتن یک اثر معروفش به قیمت یک میلیون و چهارصد هزار پوند، با یک دستگاه خودکار مکانیکی، نیمی از این نقاشی از قاب بیرون آمد و تا نیمه بریده شد.

در وهله اول به نظر می‌رسد این یک پرفورمنس جدی و دیدنی در به سخره کشیدن بازار هنر است، اما در نهایت یک تردید بزرگ بر جای ماند: این دستگاه خودکار می‌توانست اثر را تکه‌تکه کند و به‌تمامی از بین ببرد، اما تنها چند برش بر نیمی از آن زد و در نهایت با این کار قیمت این اثر بالاتر هم رفت.

این شکل از تناقض را در مایه‌های سیاسی و اجتماعی بنکسی هم می‌توان دید. او یک منتقد جدی سرمایه‌داری است و در آثارش آشکارا مواضع سیاسی تندوتیزی علیه تمام ستون‌های تثبیت‌شده جهان اطرافش در غرب دارد، اما فراموش می‌کند که پدیده «بنکسی» و شهرت جهانی‌‌اش خود مدیون همین سیستم، رسانه‌ها و بازی‌های تبلیغاتی است.

درست مثل ویوین وستوود که یکی از منتقدان جدی سیستم سرمایه‌داری است اما- جدای از ارزش طراحی‌های لباسش- به‌راحتی فراموش می‌کند که اساساً پدیده «برند» شدن و فروختن لباس به بهای ده‌ها برابر قیمت معمول، تنها زاییدهٔ مستقیم همین سیستم سرمایه‌داری است.

فیلم اما چندان به نقد این تناقض‌ها نمی‌رسد و در نهایت خود تبدیل می‌شود به بخشی از سیستمی تعریف‌شده و جاافتاده؛ فیلم- خواسته یا ناخواسته- در خدمت پر و بال دادن به اسطوره بنکسی است.

ظاهراً تلاش فیلمسازان در جهت پرده‌برداری از رازهای یک اسطوره است، اما در نهایت رازی گشوده نمی‌شود. فیلم تئوری‌های معروف درباره هویت اصلی بنکسی- رابین گانینگهام، رابرت دل ناجا و جیمی هولت- را دنبال می‌کند و با روزنامه‌نگارانی که به این نتایج رسیده‌‌اند گفت‌وگو می‌کند، اما جمله‌‌ای از برنامه‌ریز پیشین او شاید همه‌چیز را هویدا می‌کند؛ این‌که چه‌طور آن‌ها خودشان خبر جعلی درست می‌کردند و هر یک از این اخبار هم می‌تواند جعلی باشد و در خدمت جنجال و هیاهوی بیشتر.

اما کسی در پایان حرفی را می‌زند که خلاصهٔ جهان بنکسی است: «به نفع همه است که هویت او پنهان بماند»، از جمله به‌گمانم به نفع خود او.

منبع خبر: رادیو فردا

اخبار مرتبط: تناقض‌های بنکسی: ناشناسی با شهرت جهانی