قورباغه: در یک ایران بی‌خدا

قورباغه: در یک ایران بی‌خدا
بی بی سی فارسی
قورباغه: در یک ایران بی‌خدا۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۱۰ مه ۲۰۲۱

"قورباغه" اخیرا مورد توجه مخاطبان سریال‌های ایرانی قرار گرفته است. امید مهرگان نویسنده و پژوهشگر در این مطلب دو قسمتی، از خلال بررسی این سریال نگاهی انداخته است به ساختارهای اجتماعی و مفهوم قدرت در ایران امروز. بخش اول این مقاله پیشتر با عنوان ماتم بی‌پایان قدرت منتشر شده بود.

مجموعه "ناظران می‌گویند"، بیانگر نظر نویسندگان آن است. بی بی سی می‌کوشد تا با انتشار مطالب صاحب نظرانی از طیف‌های گوناگون، چشم‌انداز متنوع و متوازنی از دیدگاه‌ها ارائه دهد. در این مجموعه تلاش شده تا حد ممکن، شیوه نگارشی نویسندگان حفظ شود.

هشدار: در بخش‌هایی از این مطلب ممکن است موضوع فیلم برای ببیندگانی که آن را ندیده‌اند لو برود.

منبع تصویر، fararu

ماخولیای لمس

سینمای ایران چهل سال است لمس‌کردن دیگری را حذف کرده است، لمس واقعی زن و مرد یا اصولا رابطه‌ی عاشقانه‌ی دو آدم که خود را با تماس فیزیکی نشان دهد. قورباغه به‌کنایه نشان می‌دهد که شاید ما واقعیتِ لمس‌نشدن را درونی کرده ایم. اگر قدرت یعنی لمس یک‌طرفه‌ی دیگری، پس پادزهر آن آمادگی برای لمس‌شدن به‌دست دیگری‌ست. خصلتِ دوگانه‌ی قدرتِ خیالی در قورباغه، تنش حادِ نهفته در پودر سلطه، همین رابطه‌ی لمس و لمس‌شدن است. این رابطه را چگونه به تصویر می‌کشد؟

محتوای آنچه به آن عطش قدرت می‌گویند و همه‌‌ی شخصیت‌های اصلی درگیر آنند، در این اثر صرفاً سلطه بر دیگران و لاجزم بر وضعیت نیست. اگر قدرت یا اقتدار به‌معنای حد زدن بر حرکات یک موجودِ زنده به‌سود اهداف فرد مقتدر یا وضعیت باشد، پس این تعریف مفیدی‌ست از میل شخصیت‌های اصلی قورباغه در تمنایشان برای دست‌یابی به ماده‌ی قورباغه. می‌گویند قورباغه‌ها وجودشان نوعی سنجشگر سلامت یک زیست‌محیط است. به‌لحاظ ظاهری، وجه مشخصه‌ی قورباغه جهیدن‌های آنی و پیش‌پینی‌ناپذیر اوست، جهش به درون مرداب از خشکی و برعکس. جانوری دوزیست و خون‌سرد است که پوست نرم و مرطوبش به کار تنفس می‌آید و پوشیده از غددی‌ست که مواد را به گردش خون درون بدن می‌رساند. هر چند هفته یک بار پوست عوض می‌کند. حساسیت عمیقِ پوست قورباغه بدل به استعاره‌ی بعیدی می‌شود از تماس، از میل به لمس‌کردن و معنای دست‌زدن به پوست. لمس‌کردن به‌شیوه‌ای نامحسوس برای تأثیرگذارساختنِ ماده کلیدی‌ست. نوری از کارکترهای اصلی فلیم، بارها «زیرپوستی» بازی می‌کند تا با پوست طرف خود تماس پیدا کند، البته نه از طریق دست خودش. همیشه دستکشی به دست دارد تا ماده پوست خودش را لمس نکند. رمز تسلیم‌کردن تام و تمام دیگریْ لمس او بدون لمس‌کردن اوست، به بیان بهتر، لمس او بدون لمس‌شدن به‌دست اوست. تماس نامحسوس با او. تمنای قدرت در این سریال یعنی تمنای لمس‌کردن یک‌طرفه‌ی دیگری.

هر بار لمس پوست بدن دیگری با آغشتن آن به ذره‌ای قورباغه او را تسلیم محض می‌کند اما همزمان دیگری را برای فرد از دست می‌دهد: گرفتن آزادی او رابطه با او را دست‌کم به‌مدت دوازده ساعت ویران می‌کند. کسی که تحت تأثیر ماده قرار می‌گیرد به همه‌ی سوال‌ها جواب راست می‌دهد، نیّت و قصد خود را فاش می‌سازد، دیگر قادر نیست هیچ چیزی را پنهان نگه دارد (شبیه کارکرد هیپنوتیزم در روانکاوی اولیه اما با دلایلی بد). این نوع شفاف‌سازیِ هولناک دیگری در عین حال دیگری را محو و نامرئی می‌کند. دسترسی مطلق به انسانِ دیگر به چه معناست اگر که آزادی در پاسخ، در واکنش، حتی در دروغ‌گفتن و نهان‌کاری از او گرفته شده باشد؟

  • قسمت اول این مطلب: قورباغه: ماتم بی‌پایان قدرت

نوری پس از دوازده‌سال سلطنت با قورباغه، دوازده سال لمس یک‌طرفه و پرهیز از لمس‌شدن، در پایان کار خود، پی می‌برد که هرچند به یاری این ماده می‌تواند به نیّات هر کس پی ببرد، اما آنچه از این طریق از دست می‌دهد چیز دیگری است. در پاسخ به خواهر ناتنی‌اش لیلا که از او می‌پرسد چرا پیش از کشتن سروش، او را تحت تأثیر ماده قرار نداده تا بفهمد واقعاً قصد و نیتش خیانت به او بوده یا نه، جواب می‌دهد: "لعنت به همه‌تون که برام وسیله نیستین. فقط قصد‌تون برام مهم نیست. احساس‌تون بهم واسم مهتمره" (قسمت سیزدهم). آنچه نوری از دست داده است آزادیِ دوست یا خواهرِ خود در پنهان‌کردن بخشی از خود و عیان‌ساختن بخشی دیگر و از این طریق قدم‌گذاشتن به همان سایه‌روشنایی‌ست که رابطه‌ را می‌سازد. رابطه یعنی آن منطقه‌ی مبهمی که اراده‌ی خویش با اراده‌ی دیگری در یک بازی بی‌پایان سرشاخ می‌شود. تمایز میان نیت و احساس تمایز درستی‌ست. نیت به ساحت وسیله‌ها نزدیک‌تر است، همیشه معطوف به چیزی، برنامه‌ای، هدفی‌‌ست و برای رسیدن به آن به وسیله‌ای متوسل می‌شود. نیت ممکن است با احساس خشم، بی‌تفاوتی، هوس، یا نفرت همراه باشد. پس احساس واجد آن وضوحی نیست که قصد و نیت از آن بهره‌مند است. دسترسی به احساس دسترسی به چیزی انسانی‌تر، نامتعین‌تر، و دورتر از عقلانیت مبتنی بر ابزار است، و به همین دلیل خودانگیخته‌تر و در گنگی و ابهام خود آزادانه‌تر از نیات است. در رابطه‌اش با دیگران، نوری دقیقاً‌ همین را از دست داده است.

منبع تصویر، psarena

نوری درست همان جایی تصمیم می‌گیرد از نقش فریبنده‌ی بزرگ بیرون بیاید و به خواهرش اعتماد کند که به قیمت جانش تمام می‌شود. شک می‌کند که آب مسموم است و از لیلا می‌پرسد چرا در بطری آب را باز کرده است. لیلا هم دقیقاً با گفتن حقیقت فریبش می‌دهد:‌ بله، توی آب سم ریخته ام. نوری میان شک و اعتماد، یک بار هم که شده دومی را به‌طرزی تراژیک برمی‌گزیند. یا چه بسا، پیش خود می‌گوید، اگر حتی خواهرم لیلا به من خیانت کرده باشد و نتوانم به او اعتماد کنم، پس دیگر چرا باید زنده بمانم؟ البته او قمار را می‌بازد و پیش از مرگ هم نمی‌تواند لیلا را متقاعد کند که مادر بیمار او، یعنی نامادری خودش، را به خواست خود او و برای خلاصی از رنج سرطان کشته است. ماخولیا یعنی رهانکردن آنچه فرد از دست داده است و یکی‌کردن خود با ازدست‌رفته. آیا نوشیدن زهر لیلا دقیقاً تلاش ماخولیاییِ نوری برای به‌دست‌آوردنِ خواهر ناتنی خود نبوده است که می‌داند از دستش داده است؟ نوری پس از سال‌ها مقاومت دربرابر اراده‌ی دیگران، پس از سال‌ها عادت به شکست اراده‌ی دیگران، می‌خواهد تسلیم لیلا شود، گویی می‌خواهد لیلا او را لمس کند، با پودر یا بدون پودر، با زهر یا بدون زهر. این تنها راه نجات از لمس حاکمانه‌ای است که پودر تحمیل می‌کند. به‌جای تسلیم‌کردن دیگری، نوری سرانجام خود را به دیگری می‌سپارد، و بهایش هم جان اوست. (این تفسیر و ایده‌ی مرکزی آن را از ستاره شهدایی در خلال گفتگوهایی درباره‌ی سریال وام گرفته ام).

هیچ چهره‌ای به‌اندازه‌ی نوری دچار ماخولیا نسبت‌به همه‌ی ازدست‌داده‌هایش نیست. چهره‌ی اولیه‌ی نوری، پیش از به‌دست آوردن ماده‌ی قورباغه، شبیه یکی دیگر از واماندگان تضعیف‌شده‌ی شهری‌ست: صدای لرزان و چشمان گریان و عینک نازک و حرکات ظریف و خواهر کوچکی که همیشه همراه اوست. استحاله‌ یا درواقع مسخِ نوری به یک گانگستر صورت‌سنگیِ پرحشم‌ و خدم که بر دوستان و دشمنانش سلطنت می‌کند، بدون کشف قورباغه و همراهی سروش و آباد ممکن نبوده است. ناتوانی‌اش دربرابر سرطان مهلک مادرش، سرطان نزدیک‌به‌مهلک زن‌بابایش، یعنی مادر لیلا، خشونت و سردی پدرش، نسبت‌به ناتوانی جسمانی و فقدان اقتدار لازم برای غلبه بر محیط خشونت‌بار زندگی‌اش، همه را به‌لطف مهار صبورانه و بی‌نقص قورباغه به‌مدت دوازده سال جبران می‌کند. دوازده سال از اولین روزهایی که ماده برای این خانواده‌ی بعیدْ پول و امنیت و اطمینان آورد، شبیه به همان دوازده ساعتی که مدت‌زمان اثرگذاری خود ماده است. همین‌جاست که جنبه‌ی دیگر معنای ماده‌ی قورباغه آشکار می‌شود. در دل میل به لمسِ حاکمانه‌ی دیگری، میلی دیگر نهفته است که برآوردن آن در یک جهان افسون‌زدوده و بری از خدا مدام دشوارتر می‌شود: میل به لمس دوطرفه‌ی دیگری، یعنی لمس‌شدن ازسوی دیگری: اعتماد به دیگری.

متقاعد‌کردن دیگران و پیش‌بردن کار خود با آوردن استدلال همپای تأثیر بی‌اراده‌سازِ قورباغه بر سریال غلبه دارد. همه به هم بی‌اعتمادند و منتظر فرصت برای سلطه بر یکدیگر ولی با وجود این، یا شاید به‌خاطر این، همه به حرف‌های هم با دقت گوش می‌دهند، از هم پرس‌وجو می‌کنند تا بفهمند قضیه از چه قرار است. در قیاس با دادوبی‌داد به‌عنوان اصل پیش‌برنده‌ی دیالوگ‌های تلویزیون و سینمای ایران، قورباغه به جریان اقلیتی در تصاویر متحرک سال‌های اخیر تعلق دارد که انگیزه‌، میل، منفعت، و فرض‌های نگفته‌ در مواجهه‌ی میان شخصیت‌ها را جدی می‌گیرد: به چه فکر می‌کنی؟ چه خیالی در سر داری؟ چه می‌خواهی؟ چه چیزی به تو بدهم تا آن چیز دیگر را به من بدهی؟ از من چه می‌دانی؟ می‌خواهی بدانی من از تو چه‌ می‌دانم؟ روابط در دل فضایی پا می‌گیرد که نیاز و ضرورت و تردید و خشم بر آن حاکم است. هیچ خدایی و هیچ حکومتی قراردادها میان افراد را تضمین نمی‌کند، هیچ نیرویی میان نیروها حکمیت نمی‌کند. بده‌بستان‌های آنی برای بقاست که دوستی یا حتی خانواده‌ی غیرخونی می‌سازد.

رازهای بقا در آینده‌ بی‌خدا

منبع تصویر، shahraranews.ir

سه بازمانده‌ی داستان فعلاُ یک مرد کلاسیک قدرتمند است "شمس‌آبادی"، مردی که به‌اصطلاح خیلی مردانه نیست، دگرباشی در جنگلِ تهران، یعنی "آباد"، و یک زن، "فرانک". هوش غریزی آباد که با بیماری ام‌اس و حالت نرم و کم‌رمق حرف‌زدن او و البته نیش تند زبانش مرتبط است، یا درواقع هوشمندیِ غیرفیلمفارسی‌وارِ او، باعث می‌شود، بعد از مرگ سروش، به‌موقع و با جهشی قورباغه‌وار از مهلکه بگریزد. رامین نیمه‌جان هم به احتمال زیاد یک بار دیگر از جا برخواهد خواست. او هم اهل جهش‌های قورباغه‌ای است اما نهایتاً فریب‌خورده‌ی فریب‌های خودش، مثل نوری و لیلا و سروش. تمام حیله‌گری شاعرانه‌ی رامین در جستجوی ماده‌ی قدرت ویرانه پشت ویرانه به جا می‌گذارد و سرانجام هم به کشتگاهِ خالیِ مواد می‌رسد و با صورت بر زمین خیس آنجا می‌افتد. تنها صدای فرانک است که نوید می‌دهد رامین چه بسا از این یکی مخمصه هم جان به‌در ببرد.

در دل چنین بحرانی در خودِ امکان شکل‌یافتن رابطه‌، عشق به‌عنوان آزادترین و خودانگیخته‌ترین شکل رابطه‌ با دیگری چگونه امکان‌پذیر است؟ پاسخ به ماخولیای لمس و ماتم قدرت یعنی تجربه‌ی عشق، زیرا نیرویی‌ست که هم لمس غیرحاکمانه‌ی دیگری را ممکن می‌سازد و هم ورود به استیلا/تسلیمِ بازی‌گوشانه در رابطه با دیگری را. عشقْ اعتماد می‌کند و اجازه می‌دهد دیگری او را لمس کند، حتی مقهور سازد، به وجد آورد، به جنون کشد. تصادفی‌ نیست که تنها دو شخصیتی در سریال که دچار شکل‌هایی هرچند جنون‌آمیز از عشق اند زن اند: لیلا و فرانک. این دو هرگز در سریال با هم برخورد پیدا نمی‌کنند. آیا ملاقات‌شان دشوارترین کار برای این سریال نمی‌بود؟‌ آیا انفجاری‌ترین و مخرب‌ترین پیامدها را برای مسیر درام در پی نمی‌داشت؟ پاسخ سریال به پرسش از قدرت را باید در درک سریال از کار زنان خودش جست.

لیلا و فرانک، همچون "زن اثیری و لکاته" در آغازگاه رمان مدرن در ایران، نگاه مستقیم به قورباغه ندارند. علاقه‌ی آنها برخلاف مردان داستان فقط آن پودر نیست. برعکس، آنها به‌واسطه‌ی علاقه‌ی مردان داستان به پودر است که درگیر درام قورباغه می‌شوند. عشق‌های داستان، یعنی لیلا به شمس و فرانک به رامین، هر دو وسواس‌گونه و مسأله‌دار است، هر دو جنبه‌ای بیمارگونه دارد، اما با تفاوتی عمده. عاقبت وسواس لیلا با شمس مستقیماً مرگبار است، لیلا را به کشتن برمی‌انگیزد و خودش هم به مرگی تلخ می‌میرد. زن زیبای خاموش، همان بانوی بی‌صدای محبوب سینمای موج نو و نوتر، در چهره‌ی لیلا بدل به یکی از حاضرجواب‌ترین و شیواترین شخصیت‌های زن درام ایرانی می‌شود. چهره‌ی او به‌وضوح یادآور زن اثیری سیاه‌پوش است که گویی چه رازها در سینه و چه سرنوشت‌ها در کف خود دارد. چه کسی می‌خواهد حرف‌زدن چنین زنی را بشنود؟‌ اما لیلا چنان صریح و بی‌تعارف و مستدل با همه حرف می‌زند که کلمات او تأثیری عمیقاً آشنایی‌زدا دارد. او مدام از فرورفتن در نقش زن اثیری که ظاهر او به‌ناگزیر بدان دعوت می‌کند طفره می‌رود. او اساساً به قورباغه بی‌تفاوت است، تنها شخصیتی که دنبال سلطه بر دیگری از طریق گرد روان‌گردان نیست. او به قدرت درمعنای سنتی‌تر اما پرزورتر آن کشش دارد، به قدرتی که هنوز نیازمند رابطه با دیگری و اغواگری و وسوسه و کلام است.

منبع تصویر، psarena

توضیح تصویر،

سحر دولتشاهی در سریال قورباغه

اما عشق فرانک، این متخصص آزمایشگاه، به رامین، هرچند با خل‌بازی و شلوغ‌کاری و خطای زیاد همراه است، متفاوت است. این عشق نهایتاً واجد عناصری از فداکاری ‌است و به یکی از حقیقت‌گوترین جنبه‌های سریال بدل می‌شود. هرچه باشد، فرانک تا ته با رامین می‌رود، درست است که خودش هم سهمی از قورباغه می‌خواهد و دارد روی آن سرمایه‌گذاری می‌کند، اما این تمام دلیل همسفرشدن با او به تایلند و حتی گلوله‌خوردن به‌خاطر او نیست. مدام عشق خود را ناشیانه و بی‌ذوق به رامین ابراز می‌کند و مدام از او می‌خواهد بگوید که او هم عاشق فرانک است. رامین همیشه او را پس می‌زند و تحقیر می‌کند، با وجودی که همیشه رامین است که از نو برای کمک‌گرفتن به سراغ فرانک می‌رود.

در آن نقطه‌ای که همه‌ی شخصیت‌ها، به‌غیر از سیمای کلاسیک قدرت، "شمس‌آبادی" و چهره‌ی مدرن ایران بی‌خدا، "آباد"، همه چیز را از دست داده اند، فصل اول به پایان می‌رسد. آیا سریالْ "شمس‌آبادی" را به چهره‌ی اصلی بدل خواهد کرد تا بدین ترتیب تضاد ماجرا را با توسل به قرارداد، معامله، سازش یا هر ترفند متعارف دیگری در دل سیمای معمول قدرت حل کند؟ آیا آباد است که علیه شمس یک منطق جدید برای زندگی در خراب‌شهرِ ایران ابداع خواهد کرد؟ یا این‌که فرانک خواهد توانست زمینه را برای تحقق یک قدرت نو، یک قدرت دیگر، هموار کند، قدرتی که از حلقه‌ی معیوبِ قدرت سنتی و جنونِ قدرتِ مدرن پودر‌شده به‌در آمده باشد؟ راز بقا در آینده‌ی سریال احتمالاً به هم‌پیمانیِ اقلیت‌های جامعه‌ی معاصر، فرانک و آباد، زن و دگرباش، علیه رژیم‌های قدرت قدیم و نو وابسته خواهد بود. در صحنه‌ای پس از تیتراژ نهایی، آباد را می‌بینیم که به گیاهِ قورباغه را در آکواریومی جلوی خود دارد و به آن خیره است. همین گیاه عجیب با آن ظاهرِ نایاب است که بلوا و شرارت به پا کرده است. اما در این شکل طبیعیِ آرام یادآور این حقیقت است که حتی بذر قدرت را می‌توان گرفت و در زمینی دیگر کاشت و اصولاً به شکل دیگری از گل و میوه‌ی آن بهره‌مند شد.

منبع خبر: بی بی سی فارسی

اخبار مرتبط: قورباغه: در یک ایران بی‌خدا