تقریر خدای نامتشخص به مثابهٔ خصم اسلام و عرفان، علیرضا موثق - Gooya News

(خطر «اصیلیان»؛ تذکاری به بیژن عبدالکریمی)

در رابطه با موضوع خدای نامتشخص، این مناقشه مطرح شده‌است که چرا در ذیل چهرهٔ موردنظر از هستی، «خداوند می‌فرماید که...» و «کلام الله» و «پیامبر» و «بهشت و جهنم» متصور نیست؟ مگر عرفا با سیر و سلوک باطنی و با توسل به «شهود معنوی»، عوالم دیگر را در حد وسعِ خویش، کشف نکرده‌اند و از آن خبر نداده‌اند؟ منتها نگارنده در چند جستار مفصلاً توضیح داده‌است که: اولاً) چرا باور به خدای نامتشخص نسبت به «خدای متشخص، لاادری‌گری و نیز ماتریالیسم»، قوتِ شواهد و دلایلش بیشتر و به تبع آن، ارجح است. ثانیاً) چرا می‌بایست در حد گمانه‌زنی در مورد «وجود خود خدا» توقف کنیم و نمی‌توانیم وارد تقریر ذهن خدا شویم. در اینجا لازم به ذکر است که عرفا علاوه بر پیامبران، عموماً در مورد خداوند، به نحو آسیب‌زا سخن‌دوانی و خرافه‌پراکنی و توهم‌سرایی و هذیان‌گویی کرده‌اند. ثالثاً) چرا در این کانتکست، دعوی نبوت و «خداوند می‌فرماید که...» معنا ندارد. در قالب تمثیل، یک رودخانه که تحت جبر حاکم بر مقتضیاتش، مدام «می‌رود و می‌خروشد و می‌شود» و «همیشه بوده‌ و خواهد بود»، مگر اراده دارد؟ آیا رودخانه، موج‌ خلق می‌کند یا «می‌موجد»؟ مگر رودخانه اراده کرده‌است تا «موجیده» شود؟ مگر یک موج نسبت به موجی دیگر، «رودخانه‌تر» و یا «برگزیده‌تر» است؟ مگر رودخانه سخن می‌گوید و پیامبر و کتاب ارسال می‌کند؟ مگر رودخانه‌ای که بنا بر تعریف، همیشه بوده و همیشه خواهد بود، هدف و مقصد دارد؟ مگر معادی در این سیاق متصور است؛ وقتی هدف و کمال و انتهایی وجود ندارد؟ آنگاه که از باب تمثیل، «امواج و قطره‌های برآمده از اقیانوس»، مجدداً به «تمامیت اقیانوس» باز می‌گردند، کدام بهشت و جهنم قابل تصور است؟ آیا من با استناد به حجیت و حکایت‌گری و معرفت‌بخشیِ «شهودِ عرفانی» به خدای نامتشخص پرداختم یا با دلایلِ عقلی و بین‌الاذهانی؟ به کدام دلیل، شهود عرفانی، منبع معرفت است و توهمی روانشناختی نیست؟ و...

البته سخن من این نبوده‌است که در ذیل این چهرهٔ کلی و مبهم از هستی، نمی‌توان «خرافات و اباطیل» بافت و ساخت، بلکه سخنم این بوده‌است که از مجرای تقریر شده در نوشتارهای مربوطه، به نحو روشمند و منطقی و مدلل، ما نهایتاً می‌توانیم در مورد «وجود خود خداوند»، بسیار مینیمال و متواضع و کلی و مبهم، گمانه‌زنی کنیم و سپس، مجبور به سکوت هستیم. یک عارف (برای مثال بودا) با کدام مکانیزم به شناختِ تمامیتِ هستی (بخوان خداوند) رسیده و مدعیاتش را مدلل کرده‌است؟ وقتی یک عارفِ «روانپریش و متوهم و متفرعن»، چهار روز خلوت و یا چله‌نشینی می‌کند و در غاری تاریک ریاضت‌های مازوخیستی به خودش می‌دهد و بعد، «رمان کیهانی» می‌سراید، به کدام دلیل مدعیاتش قابل تصدیق است؟ من نگفتم هذیان‌گویی و خرافه‌بافی در کانتکستِ مورد بحث متصور نیست، بلکه مرادم این است که اگر قرار باشد در حدود گلیم استدلال پای مدعا را دراز کنیم، چنین سخنانی موجه و قابل تصدیق نیستند.

منبع خبر: گویا

اخبار مرتبط: تقریر خدای نامتشخص به مثابهٔ خصم اسلام و عرفان، علیرضا موثق - Gooya News