سریال به سرنوشت لبخند بزن قسمت ۶ ششم

نوال در حال قدم زدن در نمایشگاه عکس است و عکس یارن را می بیند‌.نزدیک است که نوال اسم واقعی یارن را زیر تابلوی عکس بخواند که قدرت می رسد و با عصبانیت به نوال نگاه می کند.

نوال می پرسد که چرا عصبانی است؟در همین زمان کنان هم با عجله خودش را به آنها می رساند.

قدرت می گوید چیزی نشده و می رود.

کنان می خواهد به دنبال قدرت برود که اسم یارن را از زیر تابلو می خواند و می فهمد که او دختر قدرت است

ولی به نوال حرفی نمی زند.

آکین در حال نگاه کردن به یارن است که فیرات پیش او می رود.

فیرات می گوید که یارن مال اوست و بهتر است که دیگر به او فکر نکند، چون ممکن است که عاقبت او هم مثل پدرش می شود و به او خیانت کنند.

آکین مشتی به صورت فیرات می زند و دعوا شروع می شود‌.خبرنگاران از آنها عکس می گیرند و جمعیت زیادی دور آنها جمع می شود.

قدرت به رستورانی رفته و تنها نشسته است.کنان پیش او می رود و می گوید که مطمئن بود که اینجاست.

او می پرسد که می خواهد همه چیز را به نوال بگوید؟قدرت می گوید نه،سپس او را سرزنش می کند که قبلا قرار بود که از حال و روز فیروزه برایش خبر بیاورد، ولی فهمید که او مرده و چیزی نگفت.

کنان می گوید که او برادرش است و نگفت چون می دانست که زندگی اش به هم می ریزد.او می گوید که قدرت عذاب وجدان دارد،چون فیروزه را گول زده بود و به او نگفته بود که متاهل است.قدرت از او می خواهد که ساکت شود.

آکین در خانه اش نوشیدنی می نوشد و از خود بی خود می شود.یارن و ادا به عمارت بر می گردند.ادا به یارن می گوید که بهتر است به خانه آکین برود و زخم صورت او را پانسمان کند.یارن مخالفت می کند ولی ادا می گوید که این یک مسئله انسانی است.

یارن با وسایل پانسمان به خانه آکین می رود‌.او در را باز می کند و به یارن خوش آمد می گوید.

یارن صورت او را پانسمان می کند.آکین تشکر می کند و می گوید که می خواهد به او اعتماد کند.سپس او را می بوسد.یارن با عجله از خانه بیرون می رود.

او خجالت کشیده و صورتش سرخ شده ولی خوشحال است و لبخند می زند.

ادا از او جریان را می پرسد ولی یارن چیزی نمی گوید‌.

فردا صبح آکین به یارن پیام می دهد و از او می خواهد که به حیاط بیاید.یارن با خوشحالی پیش او  می رود‌.

آکین از او معذرت می خواهد و می گوید که او در اخبار به عنوان دوست دخترش معرفی شده، ولی ترتیبی می دهد که تمام خبرها پاک شود.

یارن ناراحت می شود.سپس از آکین می پرسد که حرف دیگری نمی خواهد بزند؟آکین جواب منفی می دهد و می رود.

کنان می خواهد سر کار برود و با خود می گوید تا زمانی که نفمیده ماجرای دختر قدرت چیست او را دو دستی تقدیم نوال نمی کند.

او به در خانه هاجر می رود.یارن در را باز  می کند.کنان از او درباره خانواده اش و ارتباطش با هاجر می پرسد.یارن به سوالات او پاسخ می دهد و می گوید که نام پدرش مصطفی بوده است.

مدتی بعد،یارن در آشپزخانه آب می خورد و می رود.کنان که او را نگاه می کرده وارد آشپزخانه می شود و لیوان را برمی دارد و با خود می برد.

دوستان عایشه از او می پرسند که دوست دختر آکین کیست؟عایشه از آنها دعوت می کند که به خانه اش بیایند.

او به آشپزخانه می رود و دو دست لباس مخصوص خدمتکار که پیشبند هم دارد به یارن و ادا می دهد و می گوید که امروز موقع پذیرایی از مهمانان او بپوشند.ادا عصبانی می شود،ولی هاجر او را راضی می کند و می گوید که بعد از مهمانی لباس را در بیاورند.

نگهبان عمارت از مرخصی بر می گردد و به آشپزخانه می رود‌.او به هاجر و سیبل سلام می کند.

سپس در حال خوردن آب به ادا خیره نگاه می کند.سیبل متوجه نگاه او می شود.بعد از رفتن نگهبان،سیبل که از او خوشش می آید با عصبانیت با ادا بحث می کند و می گوید که حتما دوست دارد با آدم پولداری ازدواج کند و کسانی مانند نگهبان را لایق نمی داند‌.ادا تائید می کند،سپس می گوید که چرا خودش با نگهبان ازدواج نمی کند؟سیبل با عصبانیت می رود.

این را هم ببینید:  سریال به سرنوشتت لبخند بزن قسمت ۵ پنجم

هاجر گریه می کند و می گوید که سیبل نمی خواهد با کسی ازدواج کند.یارن از او علت ناراحتی اش را می پرسد.هاجر می گوید که سیبل در کودکی به سرطان مغز و استخوان مبتلا شد و نزدیک بود بمیرد،ولی نوال خانم به آنها کمک مالی کرد و وقتی اهدا کننده پیدا شد آنها را با هواپیمای شخصی به خارج فرستاد، برای همین هم تا آخر عمر مدیون نوال است‌.

سپس می گوید که سیبل نمی تواند بچه دار شود و برای همین فکر می کند که هیچکس او را نمی خواهد.ادا معذرت می خواهد و می گوید که با سیبل هم صحبت می کند.

مدتی بعد دوستان عایشه می رسند.آنها درباره یارن صحبت می کنند و هر کدام راجب او نظری می دهند‌.در همین زمان یارن و ادا همراه سرویس غذا برای پذیرایی می آیند.عایشه یارن را با دست نشان می دهد و می گوید که او خدمتکار خانه شان است و لاله از عکس او استفاده کرده بود،آکین هم دلش برای یارن سوخته بود و او را همراه خودش به مهمانی برده بود.یارن و ادا عصبانی می شوند.

آنها میخواهند بروند که عایشه از عمد لیوانی را می شکند و از یارن می خواهد که آن را تمیز کند‌‌.او چند عکس از یارن در حال نظافت می گیرد.

سپس از دوستش می خواهد که آن را در سایت خبری اش بگذارد و بالاخره مردم باید واقعیت را بفهمند.

بیشتر ببینید:

سریال به سرنوشتت لبخند بزن قسمت ۵ پنجم

31 اردیبهشت 1401

سریال به سرنوشتت لبخند بزن قسمت ۴ چهارم

23 اردیبهشت 1401 قبلی بعدی

یارن و ادا به آشپزخانه رفته اند و در حال بحث با یکدیگر هستند.نوال به آشپزخانه می آید و لباس ادا و یارن را می بیند.سپس به هاجر می گوید که از این به بعد ادا و یارن باید همین لباس پیشخدمت را بپوشند.

سپس با او بحث می کند که نباید می گذاشت که ادا و یارن به مهمانی بیایند و او را با خدمتکارهایش هم سطح کرده است‌.هاجر معذرت می خواهد و می گوید که دیگر تکرار نمی شود.

فیرات در حال بیرون رفتن از خانه است که ماشینی جلوی او را می گیرد.در ماشین باز می شود و بانو با دهان و دستهای بسته داخل ماشین نشسته است.فردی اسلحه اش را نشان فیرات می دهد و می گوید که سریعتر سوار ماشین شود.افراد متین،بانو و فیرات را پیش او می برند.فیرات می گوید که فقط چند دقیقه با صالح درباره زمینی که میخواسته بفروشد صحبت کرده و بعد از او اطلاعی نداشته.

متین می گوید که صالح با اسلحه خودش کشته شده و مشخص است که او را کشته و به داخل دره انداخته است‌.متین عکسی از مادر فیرات به او نشان می دهد و می گوید که باید دو میلیون دلار به او بدهد و اگر نه مادرش را می کشد و سه روز وقت دارد.

بانو و فیرات از انباری که متین آنها را حبس کرده بود بیرون می آیند.بانو به سرعت با ادا تماس می گیرد و می گوید که صاحب الماسها می داند که آنها پیش اوست و او را تهدید کردند و مجبور شد که آدرسش را هم بدهد.ادا می گوید که گول حرفهای او را نمی خورد و اگر هم راست بگوید الماسها با او دفن می شوند و ترجیح می دهد ثروتمند بمیرد.

داملا وارد اتاق ادا و یارن می شود‌.دفنه خوشحال می شود و او را بغل می کند‌.

داملا می پرسد به ادا و یارن درباره دیشب که با هم بازی کردند چیزی نگفته؟

دفنه می گوید نه و رازش را حفظ کرده‌.داملا خوشحال می شود و می گوید که امروز بازی جدیدی ترتیب داده و از دفنه می خواهد که زندگیش را تعریف کند و او هم با گوشی صدایش را ضبط می کند.

این را هم ببینید:  سریال به سرنوشتت لبخند بزن - قسمت ۳ سوم

جان به گوشی ادا پیام می دهد و می خواهد که او را ببیند.ادا پیش او در حیاط می رود.

جان از او به خاطر رفتار بدش عذرخواهی می کند و می گوید که رابطه اش با او خیلی خاص است و دوستش دارد.ادا می گوید که تا چند وقت دیگر با نیل ازدواج می کند.جان می گوید که کنار نیل نمی تواند خودش باشد،ولی نمی تواند ازدواج را هم به هم بزند،چون نمی خواهد که در چشم پدرش پسری باشد که همه چیز را خراب می کند.ادا می گوید که برود پسر عزیز پدرش باشد و می رود.

شب یارن جلوی خانه هاجر نشسته است که ادا با عجله پیش او می رود و فیلمی را در گوشی اش نشان می دهد.سایت خبرگذاری تصاویر یارن که عایشه از او گرفته بود را پخش کرده و او را به عنوان یک شکارچی که قصد شکار آکین را داشته معرفی می کند.در همین زمان آکین به عمارت می آید.

یارن با عصبانیت پیش او می رود و می پرسد که چه نیازی بود چنین خبر مسخره ای را درست کند؟آکین از او می خواهد که آرام باشد و به حرفهایش گوش بدهد.یارن می گوید که نیازی نیست و دیگر نه با حرف بزند و نه به او نزدیک شود.

آکین با عصبانیت پیش عایشه می رود.عایشه به او تعارف می کند که بنشیند و دلیل ناراحتیش را می پرسد.

آکین می پرسر که چرا این کار را کرده؟عایشه می گوید که دوستانش امروز به عمارا آمده بودند و یارن را دیدند،سپس او را مسخره کردند و ازش عکس گرفتند.آکین می گوید که می توانست مانع شود.در همین زمان نوال می رسد و می پرسد که برای چه بحث می کنند؟عایشه می گوید که آکین به خاطر اخباری که مشخص می کرد یارن دوست دخترش نیست و خدمتکار است ناراحت شده.

نوال از آنها می خواهد که به خاطر این چیزهای مسخره بحث نکنند.آکین از عایشه می خواهد که دیگر چنین کاری را تکرار نکند و می رود.عایشه شروع به گریستن می کند.نوال می رود تا با آکین صحبت کند.آنها پشت در خانه ایستاده اند و عایشه هم از آنطرف در به آنها گوش می دهد‌.نوال می گوید که کمی بهتر با عایشه صحبت کند و با هم به رستوران بروند.

آکین می گوید که عایشه را مانند خواهر مرده اش دوست دارد،ولی وقتی این همه مدت است که یکدیگر را می شناسند حرف زیادی ندارند که به رستوران بروند.

عایشه حرفهای آکین را می شنود و با گریه به اتاقش می رود و قرص ضد افسردگی می خورد.

بانو به ادا پیام‌ می دهد و می گوید که می خواهد الماسها را بفروشد،اما می ترسد و به خانه اش بیاید تا با هم صحبت کنند.او لوکیشن خانه اش را برای ادا می فرستد.

کنان در دفترش در شرکت نشسته که منشی اش پوشه ای به او می دهد.در پوشه جواب تست DNA یارن است.او جواب را می خواند و می فهمد که یارن واقعا دختر قدرت است.

نوال همراه نیل برای خرید زیور آلات عروسی می روند.آنها در رستوران کنار یکدیگر نشسته اند.نوال برگه هایی را به نیل می دهد و می گوید که قرارداد ازدواج است و طبق آن در صورت طلاق او هیچ سهمی از شرکت نمی برد.نیل مردد است،اما برگه ها را امضا می کند.

شب در عمارت،نیل جواهراتش را به عمه اش نشان می دهد،اما چیزی از قرارداد ازدواج نمی گوید.هنگام صرف شام،نوال جلوی همه از او می پرسد که چیزی درباره قرار داد به عمه اش گفته؟نیل هول می شود و به گونول نگاه می کند.نوال از سیبل می خواهد که قرارداد را از اتاقش بیاورد و آن را به گونول می دهد.گونول که قصد داشته به وسیله این ازدواج سهمی از شرکت به دست بیاورد،با عصبانیت به برگه ها نگاه می کند و به نیل چشم غره می رود.

قدرت از کارآگاهی می خواهد که درباره مرگ فیروزه تحقیق کند.مدتی بعد،کارآگاه پیش قدرت می آید و می گوید که پرونده مرگ فیروزه بسته شده و راننده فراری است.هیچ شاهدی هم وجود ندارد،فیروزه در زمان مرگ هشت ماهه باردار بوده و فرزندش هم در بیمارستان مرده است‌.قدرت کارآگاه را مرخص می کند و می گرید.

این را هم ببینید:  سریال به سرنوشتت لبخند بزن - قسمت ۲ دوم

فردا غروب ادا به خانه بانو می رود.بانو در را برای او باز می کند و می رود تا چای آماده کند.ادا روی مبل می نشیند.ناگهان بانو دستمالی را روی دهان ادا می گذارد و او را بیهوش می کند.فیرات از اتاقی بیرون می آید و به ادا نگاه می کند.

مدتی بعد،ادا به هوش می آید.او به صندلی با طناب بسته شده و دهانش را هم با چسب بسته اند‌.فیرات او را می بیند و می گوید که دهانش را باز می کند به شرطی که داد و فریاد نکند.ادا قبول می کند‌.فیرات می گوید که باید الماس‌ها را به او پس بدهد و اگر نه پشیمانش می کند.

ادا قبول نمی کند و می گوید که نهایتا می خواهد جانش را از او بگیرد و الماسها هم با او دفن می شوند.فیرات می گوید که می تواند از مرگ بدتر سرش بیاورد.او لب‌تاپ را باز می کند و فیلمی به او نشان می دهد.در این فیلم ادا در حال آتش زدن برگه ورود به جلسه کنکور یارن است.ادا فریاد می زند و در حالیکه اشک می ریزد می پرسد که این را از کجا پیدا کرده؟

فیرات می گوید شانس آورده که این فیلم دست اوست،چون ایپک می خواست آن را برای یارن بفرستد.فیرات او را سرزنش می کند و می گوید که زندگی دوستش را نابود کرده و او به جای رفتن به دانشگاه خدمتکار شده است.ادا با گریه می گوید که او چیزی از زندگی اش نمی داند.ادا قبول می کند که الماسها را به فیرات بدهد،ولی می گوید که الان یارن در خانه است و باید تا فردا صبح صبر کند‌.فیرات گوشی را به ادا می دهد و می گوید بهانه ای برای یارن بتراشد و باید تا فردا صبح با هم در همین خانه بمانند.ادا به یارن می گوید که شب را در خانه دوستشان الیف می ماند.

یارن در عمارت برای قدرت قهوه می برد.او که می بیند قدرت در اتاقش نیست نگاهی به کتابهای کتابخانه او می اندازد.او در یکی از کتابها عکس قدرت و مادرش را پیدا می کند.یارن در حال گریستن عکس را پیش هاجر می برد و می پرسد مردی که مادرش را رها کرده قدرت بوده؟

هاجر درحالیکه گریه می کند تائید می کند و می گوید که فیروزه و قدرت عاشق هم بودند،اما قدرت متاهل بود و به خاطر خانواده اش فیروزه را رها کرد‌.یارن می گوید که قدرت هیچوقت از وجود او اطلاع نداشته و الان هم نباید بفهمد.هاجر مخالفت می کند و می گوید که قدرت پدرش است و فرزندان او خواهر و برادرش هستند.یارن قبول نمی کند و می گوید که فردا به بورسا بر می گردند.

یارن به اتاقش می رود و به دفنه که در خواب نگاه می کند.او با مادر سویم تماس می گیرد و می گوید که دفنه پیش آنهاست،اما می ترسیده که بلایی سر خودش بیاورد و برای همین اطلاع نداده.او می گوید که فردا او را به پرورشگاه بر می گردانند و خودشان هم نزدیک پرورشگاه خانه ای اجاره می کنند تا بتوانند دفنه را ببینند.

فردا صبح ادا به همراه فیرات به عمارت می رود.او وارد اتاق می شود و متوجه می شود که یارن چمدانشهایشان را جمع کرده است.او الماسها را به فیرات می دهد و می گوید که یارن برایش بزرگترین ثروت دنیاست و با او از پس همه چیز بر می آید.فیرات هم فیلم را از گوشی اش پاک می کند و می رود.

ادا پیش یارن و دفنه بر می گردد.آنها چمدانشهایشان را بر می دارند و با هاجر خداحافظی می کنند‌.وقتی که در حال بیرون رفتن از عمارت هستند آکین یارن را می بیند.یارن پیش آکین می رود و با او خداحافظی می کند‌.آکین می پرسد که به خاطر او می رود؟یارن  می‌گوید که این مسئله به او ربطی ندارد.آکین می پرسد باز هم می تواند او را ببیند؟یارن می گوید شاید.آکین او را در آغوش می گیرد و می گوید که به زودی به بورسا می آید.
یارن و ادا در حالیکه دست دفنه را گرفته اند با لبخند از عمارت دور می شوند.

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: سریال به سرنوشت لبخند بزن قسمت ۶ ششم