چند روایت از زندگی آیت‌الله طالقانی

چند روایت از زندگی آیت‌الله طالقانی
ایسنا

انفعال جبهه انقلاب را فراگرفته بود. در آن موقع فکر کردیم و بهترین راه را این دیدیم که تظاهراتی به طرفداری از امام راه بیندازیم. همین کار را هم کردیم. یادم هست که آقای فخرالدین حجازی هم آمد.

به گزارش ایسنا، آیت‌الله سید محمود علایی طالقانی در اسفند ۱۲۸۹ در طالقان متولد شد. وی در دوران قبل از انقلاب به همراه تنی چند از همفکران خود همچون مهندس مهدی بازرگان، با هدف مبارزه با استبداد شاهنشاهی و کسب آزادی‌های سیاسی، حزب نهضت آزادی را در سال ۱۳۴۰ ایجاد کردند.

آیت‌الله طالقانی تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی علی‌رغم چند بار دستگیری و زندان توسط ساواک، دست از مبارزه با رژیم طاغوتی نکشید و همواره در کنار امام (ره) در هدایت مبارزین انقلابی، از هیچ کوششی فروگذار نکرد.

وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بنا به دستور امام خمینی (ره)، اولین نماز جمعه تهران را اقامه نمود. وی همچنین به‌عنوان رئیس شورای انقلاب، نقش مهمی را در تحولات سیاسی کشور در روزهای آغازین انقلاب ایفا می‌کرد.

همین جایگاه حساس وی باعث شده بود که معاندین نظام و در رأس آنان منافقین سرمایه‌گذاری گسترده‌ای را برای بهره‌وری از جایگاه ایشان به نفع خویش و به‌منظور کسب قدرت انجام دهند

سرانجام وی در سحرگاه ۱۹ شهریور ۱۳۵۸ براثر سکته قلبی درگذشت.

به مناسبت سالروز وفات ایشان بخش‌هایی از توطئه منافقین برای سوءاستفاده از جایگاه مکتبی و شخصیتی ایشان، به روایت برخی از مبارزین انقلاب اسلامی و دفاع مقدس منتشر می‌شود:

روایت سرلشکر محسن رضایی؛ فرمانده اسبق سپاه پاسداران/ ماجرای قهر مرحوم طالقانی

بعد از ملاقات با امام در روزهای اول انقلاب، حوادث ادامه پیدا کرد تا به بحث غیبت آیت‌الله طالقانی رسیدیم که در آن زمان از طرف امام، رئیس شورای انقلاب بود.

ماجرا از این قرار بود که بین آیت‌الله طالقانی و شورای انقلاب اختلاف پیش‌آمده بود. کوچک‌ترین بهانه‌ای می‌توانست منجر به جدایی آیت‌الله طالقانی از شورای انقلاب شود.

حضرت امام شورای انقلاب تشکیل داده بود که کشور را بعد از پیروزی اداره کند. این شورا قبل از پیروزی هم تحولات انقلاب را مدیریت می‌کرد؛ مثلاً برای برپایی تظاهرات به‌طور مشخص اطلاعیه می‌داد، آقای بازرگان را به‌عنوان نخست‌وزیر به امام پیشنهاد داد و اعضای شورا عملاً کمک‌کار امام بودند.

در شورا، آیت‌الله طالقانی عضو مهم و فعالی بود که در تصمیم‌گیری‌ها نقش مهمی داشت و با توجه به سابقه و نقشی که در انقلاب ایفا کرده بود، نفر دوم انقلاب و رئیس شورای انقلاب بود.

آیت‌الله طالقانی آن موقع در خیابان پیچ شمیران زندگی می‌کرد. ظاهراً دو نفر از اعضای خانواده آیت‌الله طالقانی، در آن خیابان به‌طرف خانه رفته بودند یا از خانه بیرون می‌آمدند که نیروهای کمیته انقلاب اسلامی به آن‌ها ایست می‌دهند. بعد آن‌ها را از ماشین پیاده و شروع به بازرسی و تفتیش می‌کنند. آن‌ها به بچه‌های کمیته می‌گویند که ما از خانواده آیت‌الله طالقانی هستیم. آن موقع، نیروهای انقلاب، سازمان و تشکل خاصی نداشتند.

آیت‌الله طالقانی بعدازاین جریان احساس کرد که این‌ها همان کسانی هستند که به گروه مخالف ایشان در شورای انقلاب وابسته‌اند و این کار عمداً در جهت تضعیف موقعیت وی صورت گرفته، لذا روز بعد از حادثه قهر کردند و به شورای انقلاب نرفتند و عملاً تشکیل جلسه شورای انقلاب متوقف و مرکز تصمیم‌گیری کشور تعطیل شد.

بدتر از آن این بود که به دلیل تبلیغ وسیع منافقین در کشور، اولین بحران سیاسی یا اولین فتنه انقلاب شکل گرفت.

آیت‌الله طالقانی از تهران خارج شدند و به شمال رفتند. البته، بعداً معلوم شد که به رامسر رفته‌اند. مجاهدین خلق، آقای طالقانی را برده بودند و از ایشان حفاظت می‌کردند. با این اتفاق، چون امام بدون واسطه شورا نمی‌توانستند کشور را اداره کنند و آقایان دولت موقت هم به دلیل اختلافاتی که با بقیه افراد شورای انقلاب داشتند، به‌صورت جدی کشور را اداره نمی‌کردند.

تقریباً یک هفته کل کشور در بلاتکلیفی به سر می‌برد. فضای کشور به دلیل اختلافات درونی شورای انقلاب مسموم شده بود. فرصت‌طلبان انواع بهره‌برداری را از آن وضعیت می‌کردند و بر ضدانقلاب اقداماتی انجام می‌دادند. مثلاً برای اولین بار روی دیوارها شعارهایی بر ضد امام نوشتند.

تظاهرات به طرفداری از امام و انقلاب

انفعال جبهه انقلاب را فراگرفته بود. در آن موقع فکر کردیم و بهترین راه را این دیدیم که تظاهراتی به طرفداری از امام راه بیندازیم. همین کار را هم کردیم. یادم هست که آقای فخرالدین حجازی هم آمد.

تظاهراتی را از دانشگاه تهران تا میدان فردوسی ترتیب دادیم. در این راهپیمایی که جمعیت زیادی آمده بود، من و فخرالدین حجازی و بچه‌های سازمان، جلوی صفوف مردم حرکت می‌کردیم. اطلاعیه راه‌پیمایی را هم به اسم سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی صادر کردیم.

البته من و دوستان در وفاداری آیت‌الله طالقانی به امام و انقلاب، هیچ شکی نداشتیم و مطمئن بودیم که خود ایشان هم از این توطئه بی‌خبرند. به همین دلیل، به دوستان مرتب تذکر می‌دادیم که تنها به طرفداری از امام شعار بدهند.

متأسفانه در مورد تأثیر این تظاهرات در روند انقلاب هیچ کاری نشده، درحالی‌که حرکتی که باعث شد بعضی تردیدها و ابهام‌ها برطرف شود، همین تظاهرات بود.

وقتی‌که حاج سید احمد آقا راننده مرحوم طالقانی شد!

همزمان با این اقدام ما، احمد آقا، فرزند امام هم به شمال رفته و محل استقرار آقای طالقانی را پیداکرده بود.

احمد آقا بسیار شجاع و باهوش بود. در یکی از شب‌های ماه رمضان که طبق سنوات قبل، احمد آقا را برای افطار به خانه دعوت کرده بودم، ماجرای آیت‌الله طالقانی را توضیح دادند. ایشان گفت: وقتی آقای طالقانی غیبت کردند، بلافاصله من متوجه شدم. به‌سختی توانستم بفهم که ایشان به رامسر رفته. تصمیم گرفتم هرچه زودتر این قضیه را تمام کنم، پیش از این‌که تبدیل به غائله غیرقابل‌حل شود.

پیش حضرت امام رفتم و ماجرا را تعریف کردم و پیامی از امام برای آیت‌الله طالقانی گرفتم. بعد سوار ماشین پیکان شدم و به‌طرف شمال حرکت کردم. چند ساعت بعد، به رامسر رسیدم، دیدم در وسط یک باغ، فرشی پهن کرده و روی آن نشسته‌اند.

چند محافظ از اعضای سازمان مجاهدین خلق در اطراف ایشان بودند. تا من را دیدند، استقبال کردند، ولی چهره‌شان گرفته بود. به آقای طالقانی گفتم که حضرت امام پیام مهمی برای شما دارند.

اعضای سازمان مجاهدین خلق، حرف‌های ما را می‌شنیدند. به آقای طالقانی گفتم که می‌خواهم خصوصی با شما صحبت کنم. بگویید این‌ها از ما فاصله بگیرند. بعد که فاصله گرفتند، پیام امام را برای ایشان خواندم.

امام در پیام خود از آیت‌الله طالقانی تفقد کرده و ایشان را فردی مؤثر در پیروزی انقلاب و وفادار به خود معرفی کرده بودند... بعد از خواندن پیام امام، چهره آیت‌الله طالقانی باز شد و شروع کرد به تعریف کردن از امام.

بعد از چند ساعت گفتگو در خصوص موضوعات گوناگون، به آیت‌الله طالقانی گفتم که اگر موافق باشید، سوار ماشین شویم و یک گشتی در این اطراف بزنیم و برگردیم.

احمد آقا به این شکل آقای طالقانی را سوار پیکان می‌کند و خودش هم راننده می‌شود. هیچ‌کس هم همراهشان نبود. همین‌که آقای طالقانی سوار ماشین می‌شود، احمد آقا گازش را می‌گیرد و به تهران می‌آید و بعد هم مستقیم آیت‌الله طالقانی را نزد امام در قم می‌برد. امام هم به آیت‌الله طالقانی بسیار محبت می‌کند و می‌گوید: من به شما علاقه دارم، من به شما اعتماد دارم. چه شده؟ چرا قهر کرده‌اید؟ چه اتفاقی افتاده؟

در آنجا آیت‌الله طالقانی می‌فهمد که همه‌چیزهایی که برای ایشان نقل‌شده، بیخود بوده و قهرشان هیچ دلیلی نداشته و برخورد آن شب با اعضای خانواده‌اش، اگر با برنامه هم بوده باشد، هیچ ارتباطی با امام نداشته و اصلاً دیدگاه امام درباره ایشان هیچ تغییری نکرده و امام همان علاقه و اعتقاد سابق به ایشان را دارد.

در بیرون اتاق ملاقات، گروهی از خبرنگاران بودند که با آیت‌الله طالقانی مصاحبه کردند. ایشان در مصاحبه، از امام حمایت فوق‌العاده‌ای کردند.

با پخش مصاحبه ایشان، اولین فتنه انقلاب خنثی شد. بعدازآن راهپیمایی، اطرافیان آقای طالقانی هم فهمیدند که مردم پشت سر امام هستند.

راهپیمایی تیر خلاص به این ابهام و تردید بود. فتنه‌ای که در آن یک هفته به وجود آمد، به نظر من، اولین فتنه بعد از پیروزی انقلاب بود که با یک راهپیمایی و یک تدبیر درست حل‌وفصل شد. بعدها هم تجربه بسیج مردم در حمایت از انقلاب و رهبری بسیار مؤثر بود.

در حوادث اخیر سال ۱۳۸۸، راهپیمایی نهم دی‌ماه بسیار مهم بود ولی کاش تدبیری مثل تدبیر حاج سید احمد آقا وجود داشت که اصلاً به‌کل این ماجراها خاتمه می‌داد.

در واقع منافقین سعی داشتند تا با ایجاد فاصله بین آیت‌الله طالقانی و امام و انقلاب در مسیر واحد جریان انقلاب خطوط فرعی ایجاد کرده و با از بین بردن وحدت و در واقع با ایجاد دودستگی در صف انقلابیون، از این آب گل‌آلود، ماهی دست‌یابی به قدرت ر ا صید کنند که با هوشیاری امام و سایر انقلابیون این توطئه خنثی شد.

این توطئه در جریان وفات آیت‌الله طالقانی و با سردادن شعارهایی از سوی منافقین علیه برخی بزرگان انقلاب، به‌منظور ایجاد شبهه و بدگمانی نسبت به ارتحال ایشان نیز ادامه یافت.

روایت قدرت الله میرزایی/مرگ آیت‌الله طالقانی، پیراهن عثمان

قدرت الله میرزایی؛ مدیر گروه مهمات‌سازی سپاه ناحیه اصفهان در دوران دفاع مقدس نیز در خاطرات خود می‌گوید:

به نظرم اواخر سال ۱۳۵۸ بود که تظاهرات طرفداران نظام علیه منافقین و منافقین علیه نظام، اتفاق افتاد. به ما گفتند: قرار است منافقین تظاهرات کنند. شما هم بروید علیه آن‌ها راهپیمایی کنید.

دویست‌نفری شدیم و از سمت چهارراه تختی، به‌طرف دروازه دولت و میدان امام حسین (ع) حرکت کردیم. آن‌ها هم آنجا بودند و شعارهایی می‌دادند. مثلاً می‌گفتند: طالقانی را کی کشته؟ بهشتی چشم درشته! گاهی هم شعار مرگ بر ارتجاع می‌دادند. از این‌طرف هم ما می‌گفتیم: منافق حیا کن، طالقانی را رها کن. برای این‌که اسم آیت‌الله طالقانی برایشان بهانه نشود.

فوت آقای طالقانی را پیراهن عثمان کرده بودند. ما هم مرگ بر منافق می‌گفتیم.

منابع:

[۱]اردستانی، حسین، راه دوران مبارزه، بحران گروه‌های سیاسی: تاریخ شفاهی دفاع مقدس (جلد اول)، روایت محسن رضایی، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم ۱۳۹۹، صفحات ۲۵۷، ۲۵۸، ۲۵۹، ۲۶۰.

[۲]هاشمی، علی، رسا (خاطرات قدرت الله میرزایی، مدیر گروه مهمات‌سازی سپاه ناحیه اصفهان از هشت سال دفاع مقدس)، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، حوزه هنری استان اصفهان، چاپ اول، ۱۴۰۱، صفحه ۱۹۱.

انتهای پیام

منبع خبر: ایسنا

اخبار مرتبط: چند روایت از زندگی آیت‌الله طالقانی