قسمت چهارده یاغی

   سریال یاغی قسمت چهارده 14Yaghi Serial Part 14

سریال یاغی قسمت ۱۴ 

عاطی در حال راه رفتن در خیابان خود را به خانه‌ای می‌رساند. تشویش دارد. مردی آن‌جاست که او را می‌شناسد. می‌پرسد چرا غیبت زده بود؟‌ حامد بدبخت شد رفت. بازداشتگاه است. به لطف شما چک حامد پاس نشد. پول توی حساب شما بود. مامور آمد بردنش. 

 سه روز است می‌رویم التماس دختره هیچ به هیچ. سه روز دیگر هم اگر رضایت ندهد می‌رود دادگاه. شماره دختره را به عاطی می‌دهد. عاطی در خیابان با او تماس می‌گیرد و صحبت‌هایشان را نمی‌شنویم. 

طلا را می‌بینیم که چادر سر کرده و در یک اداره به دنبال اتاق بایگانی است. مردی را می‌بیند و می‌گوید یک آدرس از روی پرونده‌م می‌خواستم. تاریخ و شماره پرونده‌اش قدیمی است. ماجرا به تصادف پدرش بر می‌گردد. 

کامیونی به ماشینش زده و به رحمت خدا رفته. آدرس راننده کامیون را می‌خواهم. از او می‌پرسد عمد بوده یا غیر عمد؟‌می‌گوید امن. رضایت داده‌ام. 

مرد می‌گوید بعد از این همه مدت چیکار به او دارید دارد زندگی‌اش را می‌کند. 

طلا می‌گوید برای امر خیر. مرد به او جواب می‌دهد اگر خیرات دارید بروید سر خیابان آدم نیازمند است. طلا می‌گوید من این‌ها را خیلی اذیت کردم. به آن‌ها بد کردم. حقیقتش را بخواهید الان عذاب وجدان دارم. می‌خواستم آدرسشون رو پیدا کنم یک هدیه‌ای به آن‌ها بدهم و حلالیت بطلبم. 

مرد می‌گوید که پرونده با این ده سالی که گذشته حتما خمیر شده رفته. خواهش می‌کنم پی آن نگردید. 

دل مرد به رحم می‌آید و می‌گوید می‌رود در بایگانی راکد ببیند چه پیدا می‌کند. بعد از مدتی برایش می‌آورد. 

عاطی با دختری که همسر سابق حامد است قرار گذاشته در خیابان همدیگر را می‌بینند. برای او چک رمزدار آورده است. 

حامد آزاد شده است و عاطی در کافه او را می‌بیند. 

از حامد می‌خواهد که او را ببخشد. حامد می‌گوید کاش می‌گفتی کجا بودی. عاطی می‌گوید می‌گویم. حتما می‌گویم ولی الان نه. حامد می‌پرسه مربوط به چی بود؟ عاطی می‌گه مربوط به ما نبود. اگر ازت خواهش کنم تا وقتی دوست نداشته‌ام خودم، ازش حرف نزنیم قبول می‌کنی؟‌حامد می‌گوید چشم. 

جاوید از مربی باشگاهش عذرخواهی می‌کند و او بالاخره او را می‌بخشد. عاطی سراغ طلا می‌رود. حال خوشی ندارد. طلا می‌گوید آماده شو برویم جایی. سازت را هم با خودت بیاور. برایت سوپرایز دارم. به تالاری می‌روند که رضاصادقی در حال تمرین اجرای کنسرت است. هماهنگ شده که جلوی رضا صادقی تست بدهد. 

آهنگی که پخش می‌شود وایسا دنیا من می‌خواهم پیاده شم است که طلا  نسبت به موقعیت زندگی‌خود می‌توانند آن را تفسیر کنند. 

رضا صادقی میگه من تخصصی نگاهت نکردم کاملا دلی بود. خودت هم گفتی که مادرت به من لطف داشته و صدای من رو گوش می‌داده. یک چند وقتی کنار بند باشی به عنوان نوازنده مهمان. ناامید نباش. می‌تونی یا نه؟ عاطی می‌گوید بله می‌تونم. آرزوم بود. 

در خانه، عاطی و جاوید دوباره در کنار هم هستند. می‌پرسد یعنی تو الان عضو گروهشون شدی؟ این مشکی رنگ عشقه چه جور آدمیه؟ خوبه؟ جاوید می‌پرسد پسره حامد را چرا نمی‌بری توی گروه؟ و اضافه می‌کند چرا بهم دروغ گفتی؟ کجای دنیا وقتی یک همکاری همکار دیگه‌ش گم میشه میره خونه یارو گریه می‌کنه دنبال شماره‌ش می‌گرده؟ خر نیستم که یه چیزایی حالیمه. بگو. عاطی می‌گه دروع نمی‌گم می‌خواستم مطمئن شم ببینم به درد هم می‌خوریم یا نه. جاوید میگه پسر خوبیه! خانواده‌ش هم آدم حسابی هستن. مامان باباش هم آدمای خوبی هستن. من مار خوردم افعی شدم می‌فهمم یارو چند چنده. عاطی می‌پرسه حالا چند چنده؟ جاوید میگه مبارکه. 

به عکس مامانش نگاه می‌کنه میگه لیلامون رو نگاه چه عشقی می‌کنه. 

طلا سراغ آدرسی که دارد می‌رود. به خانه رضا زارع که می‌رسد سراغش را می‌گیرد. مردی که آنجاست جواب سربالا می‌دهد. هر چه در زده در را باز نکرده. ولی از مغازه هم که می‌پرسد او هم جواب سربالا می‌دهد. پارچه فروشی که ماشینش را جلوی او پارک کرده با او هم‌کلام می‌شود اما او هم آماری نمی‌دهد.

پسر را درون ماشین صدا می‌کند. می‌پرسد سیگار می‌کشی؟ پسر می‌گوید از این‌ها آره. شروع به دود کردن می‌کنند. پسر می‌پرسد مارکش چیست چه خوب است؟ از آب برگشته‌ست. طلا می‌گوید مال خودت. 

درباره رضا زارع می‌پرسد. می‌فهمد که دیگر شغلش رانندگی نیست. شغلش جایزه‌بگیری است. از بیمه جایزه می‌گیرد. بیمه رو تلکه می‌کنند. صبح کله سحر می‌روند در خیابان جلوی ماشین‌ها می‌اندازند که از بیمه جایزه بگیرند. شغل آقا رضا زارع و خانواده‌ش جایزه بگیری است. الان هم تهران بزرگ است. زندان. 

می‌گوید با یک یارو خر مایه سرشاخ شد. زد یارو رو کشت ولی روزگارش شد گل و بلبل. بعد از مدتی تقش درآمد که شیتیل گرفته که کلک یارو خرپوله رو بکنه. بعد مزه‌ش رفت زیر زبونش. از یک نفر دیگر هم برای حرف‌هایش سند می‌آورد. یارو می‌آید سرش را می‌کند در ماشین و همان حرف‌ها را می‌زند. 

در خانه مادری بهمن، بحث بچه‌دار شدن است. مادر قصد دارد بهمن را ترغیب به بچه‌دار شدن بکند. مادرش با خدمتکارش صحبت کرده درباره این‌که عروس قبلی شاید با من خوب بود ولی آبش با بچه‌م توی یک جوی نمی‌رفت. گذاشت رفت خارج. بهمن عصبی می‌شود که حرف زده‌اند. 

رحمان که میمون خودش را شسته می‌آید بهمن را صدا می‌کند. بیتا که می‌گوید بگذار اینجا باشد رحمان عصبانی می‌شود فریاد می‌زند. 

رحمان در حیاط می‌گوید من فکرهایم را کرده‌ام. دیگه با تو نیستم. می‌خواهم آقابالاسر خودم خودم باشم. بهمن می‌گوید من داداش تو هستم آقابالاسرت نیستم. رحمان می‌گه من ۱۰ روزه مخم رد داده صبح تا شب می‌روم جلوی چشمت نباشم که فکر نکنی بچه‌ت شبیه من بشه. من مانده‌ام یک برادر چطور می‌تونه این حرف‌ها رو به یک زن بزنه. 

بهمن می‌خواهد خیال او را راحت کند که شیما چرت و پرت گفته است. در نهایت با هم آشتی می‌کنند. بهمن می‌گوید کار ما خیلی مشکل‌تر از چیزی هست که فکر می‌کنی. یارو کلا ۳ کیلو کوک وارد می‌کند تیتر می‌زنند سلطان کوک ایران. فکر کن ما کجای کار هستیم. 

طلا در حال اشک ریختن در اتاق خود است. چهره‌اش اما مصمم‌تر از همیشه است. فکر حذفِ بهمن؟ شما چه فکر می‌کنید؟

قسمت بعدی - سریال یاغی قسمت پانزده 15 قسمت قبلی - سریال یاغی قسمت سیزده 13 Next Episode - Yaghi Serial Part 15 Previous Episode - Yaghi Serial Part 13

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت چهارده یاغی