بت‌سازی از فلسفه ملاصدرا با سلوک او تطابق ندارد

بت‌سازی از فلسفه ملاصدرا با سلوک او تطابق ندارد
خبر آنلاین

میلاد نوری مدرس و پژوهشگر فلسفه در یادداشتی جالب با عنوان «طیفهای حقیقت» که امروز در روزنامه شرق به چاپ رسیده است به آسیبهایی که جامعه فلسفی ایران در حوزه فلسفه ملاصدرا به آن دچار شده، اشاره کرده است و خطر نوعی استبداداندیشی متافیزیکی را که عده ای از دل فلسفه ملاصدرا بیرون آورذه اند گوشرد کرده است.

صدرالمتالهین شیرازی (۱۰۴۸-۹۷۹هـ.ق.) که نظام فکری‌اش با عنوانِ «حکمت متعالیه» شناخته می‌شود، کوشید شیوه‌ای از تفکر را ترویج دهد که امکانِ گفت‌وگوی فیلسوف و عارف و فقیه را فراهم می‌آورد. وی زاده زمینه و زمانه‌ای بود که چندپارگی فکری را در خود می‌پرورد، درحالی که نظامِ سیاسی‌ صفوی با گردآوردن دانشمندان مختلف که هر یک به طیفی از حقیقت تعلق داشتند به گفت‌وگوی ایشان ضرورت ناگزیر بخشیده بود. صدرالمتالهین می‌خواست درد چندپارگی فکری در زیست‌جهان خود را علاج نماید و در حکمت متعالیه‌اش برای تمامی ایشان جایگاهی اختصاص دهد. داشتن دو ویژگی برای وصول به چنین مقصودی ناگزیر می‌نمود؛ نخست توجه کامل به تمامِ آن‌چه در زمینه و زمانه‌اش می‌گذشت و دوم بهره‌برداری از هر منبع معرفتی که به آن دسترسی داشت، چنان‌که به ‌تعبیر یکی از معاصران، هیچ ورق‌پاره‌ای نبود که صدرالمتالهین آن را نخوانده باشد. خصیصه عقل بیدار همین است که حقیقت را نه در فروبستگی و سکون، بلکه در گشایش و حرکت بازمی‌جوید. صدرالمتالهین گفته بود که: «حکمت بدل‌شدنِ آدمی به جهانی عقلانی است که بازتابی از جهانِ عینی باشد.» حکمت «صیرورت» یا «شدن» است و اگر چنین است، با هرگونه فروبستگی ناسازگار است. در مقدمه اسفار اربعه می‌خوانیم: «به‌راستی که حقیقت در حصار فهم هیچ فهمنده‌ای نیست و به وزن هیچ خرد و خیالی میزان نشده است…. آگاه باش که هر کس که دانش وی حجابِ او گشت و به انکار هر چیزی برآمد که ورای دریافتِ اوست، در حصارِ دانش و بینش خود فرومانده و از اسرار نهان و حاکم بر امور محروم گشته است. نیز بدین‌سان است حالِ خود من که گمان نمی‌برم در هرچه در پیش نهاده‌ام به کمال و غایت امر رسیده‌ باشم. هرگز! زیرا سویه‌های فهم منحصر در چیزهایی نیست که من دریافته‌ام و معرفت راستین در قید چیزی نیست که من انگاشته‌ام؛ زیرا حقیقت گسترده‌تر از آن است که خِردی یگانه مدعی دست‌یابی به تمام آن باشد و بزرگ‌تر از آن است که فقط در یک عقیده محصور گردد.» بااین‌همه چه‌بسا «باورمندی» جای «اندیشمندی» را بگیرد و تقریر حقیقت به مثابه گسستن و روان‌شدن، جای خود را به تفسیر حقیقت به مثابه فروماندن و ایستادن بدهد. بخش بزرگی از تاریخِ تفکر به باورهای ایستا تعلق داد که خواب‌گردها و خواب‌گزارها عرضه داشته‌اند. مرگ تراژِیک سقراط، رنج بوئتیوس، خانه‌به‌دوشی ابن‌سینا، طرد اسپینوزا و تبعید صدرالمتالهین همگی واکنشی بوده است به آزادی و رهایی اندیشه که می‌کوشد حقیقت را ورای باورها و اندیشه‌های مالوف دریابد و به فراسوی پندار و گمان این و آن راه برد.

بااین‌حال، درحالی که ایشان چنین بوده‌اند، چه بسیار که میراث‌داران ایشان از اندیشه آنان بتی ساخته و به ستایش و پرستش آن همت گمارده‌اند. به‌این‌ترتیب، صدرالمتالهین که خود در مواجهه با کثرت و چندپارگی فکری عصر خود به طیفی‌دیدنِ حقیقت خو گرفت و ‌کوشید حکمت متعالیه‌اش را به عرصه گفت‌وگوی فیلسوف و عارف و فقیه بدل سازد، به مرور زمان بدل به بت‌واره‌ای گشت که برخورداران و شاگردان و مریدان تقدیسش می‌کردند، درحالی که خودِ او در زندگی‌اش محکوم به تبعید و تنهایی بود. صدرالمتالهین با طیفی‌دیدن حقیقت شیوه خاصی از تفکر را ابداع کرد که ضمنِ حفظ تفاوت‌ها به یگانگی و وحدت آنها توجه می‌کند. در نظامِ فکری او عقل و منطق چنان با ایمان و شهود همراه و همنشین است که گویی خودِ حکمت متعالیه زبان گویای تمامی آنها است تا به‌ شیوه‌ای منصفانه به گفت‌وگو با ایشان بنشیند و هر یک را در جایگاهِ خاص خود بنهد. یکی از ویژگی‌های عصر صفوی همین نزاع و درگیری میان عارف و فیلسوف و فقیه بوده است. صدرالمتالهین سودای آن را داشت که فلسفه‌اش نقطه پایانی بر این نزاع‌ها باشد و وحدتِ اینها را که در دربارِ صفوی گرد آمده‌ بودند تبیین نماید. بااین‌حال، این طیف‌اندیشی و کثرت‌نگری در سرشتِ خود، نوعی استبداد فکری پروراند که با مضمون متافیزیک صدرایی پیوند داشت؛ زیرا وی با تاکید بر وجودِ جمعی به مثابه وحدتِ عینی و تفسیرِ حقیقت متعال به مثابه امری فراگیر که تمام طیف‌های حقیقت را در بر می‌گیرد، تفاوت‌ها و دیگراندیشی‌های وضع‌شده را رفع می‌کرد.

صدرالمتالهین با برکشیدنِ تفاوت‌ها به ساحتِ یگانگی و وحدت، خواهان رفع تخاصم و تنازع بود، بااین‌حال، تفکر او به‌ شکلی ناخواسته با بدل‌شدن به هسته‌ای سخت از تفکر به نوعی استبداداندیشی متافیزیکی تحول یافت؛ بدین وجه که به مثابه ایدئولوژی عصر صفوی، فلسفه و عرفان را به ابزاری در دست فقاهت بدل ساخت و با تاکید بر سفر «از حق به خلق با حق» و «در خلق با حق» زمینه زورتوزی نظام‌های سیاسی ایدئولوژیک را فراهم آورد.
با گذر زمان و غلبه فقه اصولی بر فقه اخباری، حکمت متعالیه که هنگام ظهور خود با بی‌اعتنایی روبرو شده بود، دستاویز کسانی شد که می‌خواستند فقاهت را در افق سیاست بازاندیشی نمایند. به‌این‌ترتیب، فلسفه صدرالمتالهین پس از مشروطه اندک‌اندک جای پایی در سیاست عینی یافت. این ظهور انضمامی نه بر طیف‌اندیشی صدرالمتالهین درباب حقیقت، بلکه بر مضمون خاک‌خورده‌ای استوار شد که جزم‌اندیشان به مثابه یک ایدئولوژی از نظام متافیزیکی وی استنباط و صورت‌بندی کرده بودند. مشخص نیست که اندیشه او از چه زمانی به جریان اصلی تفکر در ایران بدل گشت، اما هرچه بود، ارکانِ یک ایدئولوژی را فراهم آورد که عرصه حقیقت را ملک طلق خود می‌شمارد و هرگونه دگراندیشی را انکار می‌کند. تفکر صدرایی با فروبستگی کنونی‌اش به سلوک بی‌بنیادی بدل گشته است که نه‌تنها از مواجهه واقع‌گرایانه با جهانِ معاصرمی‌پرهیزد، بلکه از هرگونه دگراندیشی درباب هستی، امر این‌جهانی، مدرنیته و توسعه‌یافتگی رویگردان است، چیزی که لازمه‌اش همانا طیفی‌دیدن حقیقت به مثابه شیوه سلوک صدرالمتالهین است که اینک به‌تمامی فراموش گشته است.

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: بت‌سازی از فلسفه ملاصدرا با سلوک او تطابق ندارد