حاصل بی‌هویتی سینما

حتما جواب منفی است. سینمای ایران از آغازش (که برخلاف مبدأ تولد آن، میان خانواده‌های اشرافی و خصوصا دربار متولد شد) بی‌هویتی بر تمام ساختار و درونمایه آن سایه انداخته بود. سینماگران ایرانی با کمترین شناخت و تخصص از میزانسن ایرانی که پایه و اساس فرم هنری شناخته می‌شود، گرته‌برداری و کپی‌کاری از روی دست فیلمسازان خارجی را پیشه ساخته‌اند. در واقع همچنان‌ که فرم‌های هنری باعث و بانی تمایز آثار از یکدیگر می‌شود و به عبارتی امضای خالقان آثار هنری از جمله سینما با فرم قابل شناخت و تفکیک هستند، بنابراین تفاوت و مرزبندی آثار متعلق به هر کشوری نیز با هویت از آثار دیگر کشورها قابل تمییز‌ند. میزانسن‌ ایرانی است که فیلم‌های ما را از هندی و آمریکایی و اروپایی برجسته و نهایتا در جهان تثبیت می‌کند. عدم درک و تخصص لازم سینماگران از میزانسن‌های ایرانی و وابستگی فکری و سلیقه‌ای تئوری‌پردازان و منتقدان (روشنفکران) به هنر وارداتی و میزانسن‌های خارجی، خصوصا غربی، عامل اختگی و خنثایی سینمای ایران در طول حیات آن شده است.
مروری حتی ذهنی و حداقلی نه الزاما تحقیقی بر تاریخ سینمای ایران ثابت می‌کند که جریان فکری و اندیشه‌ای و از جمله قریب به اکثریت منتقدان به‌دلیل تحصیلات بیرونی، آنجایی که مثلا از فیلمفارسی تبری جسته‌اند و خواسته‌اند که به فیلم‌های عمیق‌تری روی بیاورند، الگوهایی را سرمشق قرار داده‌اند که اساسا با مردم میانه‌ای نداشته و اغلب تماشاگر ستیز بوده‌اند، ازاین‌رو هیچ دوره‌ای نبوده که تلاش روشنفکران منتج به کشف و برجسته‌سازی آثاری با میزانسن‌های ایرانی شود.
دهه۴۰ که تقریبا بهترین دوره سینمای قبل از انقلاب شناخته و ازجمله تحت عنوان سال‌های شکوفایی نقد از آن یاد می‌شود، اتفاقا سردرگم‌ترین و پرتلاطم‌ترین دوره سینمای ایران به لحاظ برخوردهای فکری و تقابل نظری روشنفکران و منتقدان سینمای ایران است. دو گرایش اصلی حاضر در میدان نقد و نظر به جز پرویز دوایی که مترجم تحصیلکرده داخل است، بقیه جملگی درس خوانده‌های خارج هستند که با دو نظر غالب فعال مایشاء‌ هستند. مثلا هوشنگ کاووسی و برخی دیگر مانند هژیر داریوش براین نگاه پافشاری می‌کنند که آنچه هست فیلم‌هایی است که همه اجزایش، اعم از فضا، آکسسوار، پوشش ، روابط و مناسباتش مقلد بیگانه‌اند و فقط آدم‌هایش فارسی حرف می‌زنند (فیلمفارسی) لذا سینمای ایران هنوز متولد نشده است و گروه مقابل با لیدری دوایی با این استدلال که اگر مردم فیلمفارسی‌، دوست نداشتند، دوام نمی‌آورد، دفاع از تولیدات ایرانی را سرلوحه فعالیت خود قرار می‌دهند تا این‌که نمایش فیلم «شب قوزی» ساخته فرخ غفاری وحدتی مبنی بر این‌که بالاخره سینمای ایران شروع و متولد شد، ایجاد می‌کند یعنی در همین دوره‌ای که کسانی مانند کوروساوا، میزوگوجی، ازو و... در عین حفظ ساختارهای قصه‌گو و روایی غالب در جهان ازجمله آمریکا، میزانسن‌هایی کاملا متاثر از سبک زندگی ژاپنی‌ها و آکنده از هویت تاریخی آنان را به داخل و خارج ارائه می‌کنند، در اینجا پس از کشمکش‌های بسیار پیرامون موجودیت سینمای ایران، به نمونه‌ای از فیلم به‌عنوان الگو می‌رسند که اساسا چنین فیلم‌هایی در تمام اجزایش ضدتماشاگر است . درواقع سرانجام سینمای بی‌هویت معروف به فیلمفارسی، روی دیگر بی‌هویت‌تری را همدوشی می‌کند که این گرایش به دوران پس از انقلاب نیز تسری می‌یابد و حتی رویکرد غالب ایام جدید می‌شود و... و بالاخره این‌که هویت‌مند کردن سینما با بیش از یک قرن سابقه بر دوش نسل جدید به‌شدت سنگینی می‌کند.

 

منبع خبر: جام جم

اخبار مرتبط: حاصل بی‌هویتی سینما