خیزش، ویدا فرهودی - Gooya News

آتش دلم و حرمان بی چاره می‌نماید
چون کولی کلامم شولای خود گشاید

شوریده‌ام و مستی، از عنفوان هستی
افشانده بر ضمیرم، شور و شری که باید

آن می‌بَرد سخن را، رقصان به صحن رؤیا
وین گویدم که شَرّ را، فریاد می‌زُداید

فریاد چون صدا را، فرمان دهد به غوغا
تا سلطه‌ی خموشی بر زندگی نپاید

افزون بر آن زنم من، افشانده دامنم من
بی ذره‌ای محابا، بر عشق و هر چه زاید

سنگم زند اگر کین، با نام عقل یا دین
هر زخم خون چکان بر زیبایی‌ام فزاید

بنگر مرا ز"لیلا" وز نسل "ویس"و"عذرا"""
میراث مانده بر جا، آن گونه‌ای که شاید

بیهوده نیست این سان، کلکم به وقت عصیان
گاهی ز مهر و گاهی، از قهر می‌سُراید

آن می‌شود فدایی، در راه آشنایی
وین می‌دَرَد ریا را، زاهد اگر که آید

‌ای آن که می‌گدازی، از آتش نیازی
برخیز تا ببینی عشق‌ات چه سان ستاید

با خیزش‌ات گریزی، از تو به تویِ ظلمت
ور نه به یک تَلَنْگُر وَهم‌ات همی رباید

گر بسته دست و پایت با ریسمان کتمان
این معجزه هزاران بند‌ات ز پا گشاید

ویدا فرهودی

منبع خبر: گویا

اخبار مرتبط: خیزش، ویدا فرهودی - Gooya News