در دفاع از استقلال گفتمانی روژهلات کوردستان: بحران و شرایط امکان بازآرایی جنبش

در دفاع از استقلال گفتمانی روژهلات کوردستان: بحران و شرایط امکان بازآرایی جنبش
رادیو زمانه

این متن را به شجاعت لیلا حسین‌زاده و مداخله‌ی تاریخی و ماندگار او در جلسه‌ی دفاع پایان‌نامه‌‌اش در دانشگاه تهران تقدیم می‌کنم.

پس از یکسال از جنبش انقلابی «ژن، ژیان، ئازادی»، به نظر می‌رسد که نیاز داریم صریح‌تر در مورد شرایط کنونی و آینده‌ی پیش روی این جنبش بحث بکنیم. ارزیابی‌های غیرواقعی نه تنها کمکی به ما نخواهد کرد، که خود می‌تواند از موانع اصلی این جنبش باشد. ما بیش از هر زمان دیگری نیاز داریم که عمل‌های گرم انقلابی را به نقدهای دقیقِ عقل سردی متکی بکنیم. بگذارید پس از سالگرد جنبش ژینا، گزاره‌ی مهم گرامشی را به یاد خود بیاوریم: «بدبینی عقل، خوش‌بینی اراده». قصد من در این نوشته ارزیابی وضعیت کنونی جنبشِ روژهلات کوردستان است. اما تا آنجا که به ایجاد یک ائتلاف گسترده و متکثرِ دموکراتیک مربوط است، همزمان تلاش می‌کنم که شرایط و چگونگی‌ پیوندهای این جنبش با دیگر نیروهای سیاسی در ایران را نیز تا حدی توضیح دهم.

ترجیح می‌دهم این مقدمه را با اشاره به واقعیاتی تلخ در مورد کوردستان ادامه بدهم. ما کوردها از ۲۰۱۵ به بعد یکی پس از دیگری در جبهه‌های متعددی در حال تجربه‌ی شکست بوده‌‌ایم. این تجربه اکنون وضعیتی به مراتب بحرانی‌تر پیدا کرده است. بخشی از آنچه که جنبش کورد پیش از ۲۰۱۵ در سه بخش کوردستان (باکوور، باشوور، روژئاوا- به ترتیب در ترکیه، عراق و سوریه) به دست آورده بود به طور کامل از دست رفت، و بخشی دیگر از آن در مسیر چنان مصالحه‌هایی قرار گرفت که اکنون دیگر چیز زیادی از آن باقی نمانده است. در روژهلات کوردستان (یعنی در ایران) تحولات جامعه‌ی مدنی از اواخر دهه‌ی ۱۹۹۰ به بعد، جنبش کورد را وارد سطح متفاوتی از مبارزه کرده است که به‌آسانی قابل سرکوب نیست. اما این تحولات به تنهایی الزاماً به تغییر مناسبات قدرت منجر نخواهد شد و نیازمند یک افزوده‌ی سیاسی جدید (هم در سطح گفتمانی و هم در سطح سازمانی) است که در حال حاضر وجود ندارد، یا بهتر است بگویم دست‌کم زبان معینی پیدا نکرده است. بخشی از این شکست‌ها و نارسایی‌ها نتیجه‌ی فاشیسم ترکیه و لشکرکشی‌های نظامی آن است و بخشی دیگر نتیجه‌ی سیاست استعماری «عمق استراتژیک» دولت ایران و پروژه‌ی «هلال شیعی»، و به طور کلی سیاست‌های «نئوامپراتوری» این دو کشور است. این دو موضوع این نوشته نیستند.

این مقاله بلند است. برای دریافت آن به صورت «پی دی اف» اینجا کلیک کنید

اینجا موضوع بحث من سیاست‌‌گذاری‌های اشتباه خود احزاب، سیاست‌مداران، کنشگران و روشنفکران کوردستان و به طور کلی خود گفتمان مقاومت کورد است. اینکه پس از یک قرن مبارزه‌ی مداوم و تجربه‌ی ده‌ها تراژدی‌ انسانی و اکولوژیک ویرانگر، جمعیتی به بزرگی ۵۰ تا ۷۰ میلیون نفر، هنوز یک واحد سیاسی مستقل ندارد و هنوز نام «بزرگ‌ترین ملت بدون دولت» تاریخ قرن بیست و بیست‌و‌یکم را به دوش می‌کشد، همزمان که محصول فاشیسم نهادین دولت‌های ترکیه، ایران، عراق و سوریه و نیز طرح‌های استعماری و امپریالیستی غرب است، محصول سیاست‌گذاری‌های اشتباه خود جنبش کورد نیز است.

ما در سراشیبی جدیدی از سقوط سیاسی قرار گرفته‌ایم، و اگر به لحاظ گفتمانی و سازمانی خود را بازسازی نکنیم، دهه‌های پیش روی قرن بیست‌و‌یک تراژدی‌های بیشتری نسبت به قرن گذشته برای ما رقم خواهد زد. به جای مرور خاطرات و افتخارات گذشته، و آسودن در دامن نوستالژی باید از دل ظلماتِ اکنون راهی به یک سیاست عملی بجوییم که به دستاوردهای سیاسی ملموس و به رهایی واقعی راه ببرد. اگر قیام ژینا پرده از آشفتگی سیاسی احزاب و گفتمان‌های کوردی روژهلات برداشت، انتخابات ماه می گذشته (سال ۲۰۲۳) در ترکیه، اشتباه بحرانی گفتمان مقاومت باکوور در دور شدن از مبانی مردمی و کوردستانی آن را بر همگان آشکار کرد.

صلاح‌الدین دمیرتاش در زندان صادقانه و با شجاعت به خطاهای بحرانی حزب متبوع‌اش، یعنی حزب دموکراتیک خلق‌ها (هـ.د.پ)، اعتراف و مشی این حزب در دور شدن از پایگاه‌های مردمی آن را نقد و از «سیاست فعال» کناره گیری کرد. اشتباه بحرانی هـ.د.پ دور شدن از پایگاه مردمی و در پیش گرفتن یک سیاست ترکیه‌ای مبتنی بر ذایقه‌ی سیاسی طبقه متوسطی در سطح ترکیه بود. استراتژی‌ این حزب در انتخابات اخیر نسبتی ارگانیک با مسایل باکوور کوردستان نداشت: هـ.د.پ در جاده‌ی یکطرفه‌ی سراسری شدن شدن آنقدر بی‌محابا و با سرعت به سمت «ترکیه» پیش رفت، که «کوردستان» را تقریبا پشت سرنهاد. در این طرف کوردستان در روژهلات، چهره‌های سیاسی کورد در ماه‌های پس از قیام ژینا در مسیری نسبتا مشابه پیش رفتند. شاید کم‌تر کوردی در روژهلات باشد که از وسواس تعدادی از سران احزاب کورد برای تأکید بر ایرانی بودن و «تجزیه طلب» نبودن خود و حزب‌‌هایشان در رسانه‌های فارسی‌زبان اپوزیسیون در یک سال گذشته تأسف نخورده باشد.

در این نوشته ابتدا به این بحث می‌پردازم که حوزه‌های اصلی سیاست و مقاومت در روژهلات در حال حاضر کدام‌ها هستند و شرایط امکان بازآرایی این جنبش چیست. من این حوزه‌ها را ذیل چهار مقوله‌ی کار/مسکن، جنسیت، زبان و اکولوژی دسته بندی می‌کنم. سپس به کانون اصلی جنبش، یعنی جامعه‌ی مدنی، ظرفیت و محدودیت‌های آن می‌پردازم. در ادامه دو جریان از طیف راست و چپ، یعنی «استقلال‌طلبی غیردموکراتیک»/«اتونومی نئوفئودالی» و «چپ نخبگانی» را به مثابه‌ی گفتمان‌هایی که توانی برای پاسخ‌گویی به انتظارات سیاسی اکنون روژهلات ندارند را بررسی می‌کنم و در سپس به این می‌پردازم که کدام جریان یا گفتمان در روژهلات کوردستان در شرایط کنونی امکان بیشتری برای بازآرایی و بازسازی گفتمانی و سازمانی جنبش کورد را دارد. هم‌چنین همزمان که «اضحملال» سیاسی، یعنی منحل کردن خواست‌های سیاسی متفاوت در راستای ایجاد یک «وحدت» پروتوفاشیستی سراسری را نقد می‌کنم، به ضرورت حیاتی ایجاد یک «ائتلاف» دموکراتیک و متکثر، متشکل از همه‌ی نیروهای گوناگون در سراسر ایران و هم‌چنین ضرورت این ائتلاف دموکراتیک برای بازسازی ساختار دولت در فردای سرنگونی رژیم کنونی توجه می‌دهم.

به باور من نیرویی که در روژهلات بیشترین آمادگی ممکن برای بازسازی گفتمانی و سازمانی جنبش کورد را دارد، یک نیروی فمینیستی است که ستم‌های متقاطع و چند لایه‌ی جنسیتی، ملیتی، طبقاتی و اکولوژیک را بدون اهم و فی‌الاهم کردن در کنار هم صورتبندی بکند و نیروهای سیاسی این حوزه‌ها را در راستای یک مبارزه‌ی مؤثر انقلابی متشکل سازد. هم‌‌چنین به این نیز می‌پردازم که ارتباط نیروهای کورد تا کنون با دیگر نیروهای سیاسی چگونه بوده است و در مسیر این بازسازی باید چه فرمی به خود بگیرد. در میان دیگر نیروهای سیاسی، من به اهمیت حیاتی یکی از مغفول‌ترین کارهای جنبش کورد در یکسال گذشته، یعنی ایجاد ارتباط فکری و سازمانی با نیروهای دموکراتیک و چپ آذربایجان، تاکید میکنم و در پایان به این می‌پردازیم که ما کوردها باید با روی ائتلاف با کدام نیروها در ایران سرمایه‌گذاری سیاسی بکنیم. 

Ad placeholder

چهار حوزه‌ی «درهم‌تنیده‌ وغیرقابل تفکیک» سیاست در کوردستان؛ استثمار/استعمار و مقاومت

کار و مسکن؛ اقتصاد معیشتی و تولید سیستماتیک «توسعه‌نیافتگی اقتصادی»

نگاهی به توزیع نقشه‌ی اعتراضات قیام ژینا و دو قیام بزرگ‌تر دیگر در دی ۹۶ و آبان ۹۸ به روشنی بیانگر این است که کانون اصلی جنبش انقلابی کنونی در ایران، مناطق «پیرامونی شده» و «به حاشیه رانده شده» و نیز محلات کارگری و حاشیه‌ای شهرهای مرکزی ایران است. در درون مناطق پیرامونی شده هم کانون اصلی اعتراضات مناطق کم‌درآمد، حاشیه‌نشین‌ها و مناطقی است که اقشار کم‌درآمد و لایه‌های پایین طبقه‌ی متوسط در آن زندگی می‌کنند. کار و مسکن دو میدان اصلی استثمار و دو رانه‌ی اصلی و پیش‌برنده‌ی جنبش کنونی هستند. در جهان پسافوردی و در زمانه‌ی «جمعیت‌های مازاد»، بخش بزرگی از جمعیت از حوزه‌ی کار به معنای قرن بیستمی آن بیرون افتاده است. اما حوزه‌ی مسکن در قیاس با  قرن گذشته و جهان جنگ سردی، اکنون حتی ظرفیت‌های استثمار و سودآوری ویژه‌تری برای طبقه‌ی فرادست فراهم کرده است. اگرچه آماری در این حوزه وجود ندارد، اما بر اساس شواهد و تجارب زیسته می‌توان ادعا کرد که در یکی دو دهه‌ی گذشته طبقه‌ی متوسط در کوردستان (به تبع فرایندی مشابه در سطح سراسری ایران) به‌مراتب کوچک‌تر شده است.

ژن.ژیان.ئازادی یعنی «وقتش رسیده است»

یکی از تبعات ویژه‌ی این پدیده این است که خرده‌بورژوازی مدرن غیردولتی در کوردستان، که تاریخا (به دلیل اینکه از امکانی برای بیرون ماندن نسبی از  سازوکارهای قدرت حاکم برخوردار بوده است) یکی از حامل‌های اصلی جنبش مقاومت کورد بوده است، به طور فزاینده‌ای امکان بازتولید خود را از دست داده‌ است. این تحول از نمودهای تنظیم اقتصادی نولیبرالی حاکم در سراسر ایران است که در آن امکان کسب‌و‌کارهای خرد، به ویژه آنجا که به تولید مربوط می‌شود، به صورت شتابانی از دست می‌رود. این تحول نولیبرالی، سازوکارهای اقتصادی خرد و به‌ویژه مشاغلی که استقلالی نسبی از شرکت‌های بزرگ و مرتبط با مرکز دارند را روز به روز ناممکن‌تر می‌سازد. اقتصاد نولیبرالی، آخرین بازمانده‌های اقتصاد بومی را هدف گرفته است. از طرف دیگر، به واسطه‌ی سیاست سدسازی، که در بخش دیگری از این نوشته به آن می‌پردازم، بخش بزرگی از مردمی که کار، زمین و منابع‌ آبی خود را از دست داده‌اند را از جاکنده است. هم‌چنین فرایند جدیدی از کنترل‌های امنیتی جدید بر معابر رسمی و غیررسمی مرزی، هم تداوم دادوستد‌های غیررسمی بین جوامع کورد دو طرف مرز را امکان‌ناپذیر کرده است و هم بخشی از جمعیت‌ روستاهای این نواحی را به حاشیه‌ی‌ شهرها کوچانده است. این جمعیت‌های از جاکنده شده یا در شهرها به کارگر فصلی و دستفروش تبدیل شده‌اند یا در مناطق مرزی در گرداب موحش کولبری گرفتار شده است.

«دستفروشی شدن فضای شهر»های کوردستان، یعنی فرایند انتقال کانون‌های اصلی خرید روزانه‌ی مردم از مغازه به پیاده‌رو‌ها و زنجیره‌ای از وانت‌هایی که در کمربندی‌های شهرها پارک شده‌‌اند، همزمان که به سقوط قدرت خرید مردم در کوردستان اشاره می‌کند، به اضمحلال شتابان قشر خرده بورژوازی کورد نیز اشاره می‌کند. دو پدیده‌ی دستفروشی و کولبری، بیش از هر چیزی به بحرانی‌تر شدن فاصله‌ی طبقاتی در کوردستان اشاره می‌کنند.

(لازم است توجه شود که منظور من این نیست که پدیده‌هایی مانند دستفروشی مختص کوردستان است، اینجا واحد تحلیل من کوردستان است و قاعدتا بخشی از روندها و مسایلی که توضیح داده می‌شوند، یک وجهه سراسری نیز دارند که موضوع این نوشته نیست.)

آن طبقه‌ی فرادستی که از این وضعیت بحرانی اقتصادی دارد به شکل فزاینده‌ای فربه‌تر می‌شود، همزمان به صورت سیستماتیک‌تری هم به سازوکار‌های امنیتی دولت ایران برای تضمین و بازتولید جایگاه اقتصادی مسلط خود متوسل می‌شود. متاسفانه ما در مورد پویایی‌های سیاسی و اقتصادی این طبقه‌ی، که بدون شک یکی از لنگرگاه‌های اصلی تداوم سلطه‌ی مرکز در کوردستان است، شناخت معنی‌داری نداریم. به احتمال زیاد بخش بزرگی از سرمایه‌ی این طبقه (یعنی آن بخشی که توان ورود به بازارهای بزرگ در مناطق مرکزی ایران را ندارد) به حوزه‌ی املاک و مستغلات وارد شده است. در غیاب یک اقتصاد پویای صنعتی، بخش مسکن و مستغلات به یکی از حوزه‌های اصلی سرمایه‌گذاری بورژوازی کورد، و بنابراین به یکی از  کانون‌های اصلی استثمار بخش بزرگی از جامعه تبدیل شده است. خرید مسکن دیگر برای بخش عظیمی از مردم کوردستان به یک رؤیای دست نیافتنی تبدیل شده است. بخش مسکن، در حال حاضر یکی از اصلی‌ترین حوزه‌ها، و چه بسا مهم‌ترین حوزه‌ی بازتولید رابطه‌ی طبقاتی تبدیل و اجاره‌نشینی به اصلی‌ترین عامل تهی‌دست‌سازی فزاینده و ناتوانمند‌سازی اقتصادی بخش بسیار چشم‌گیری از مردم در کوردستان تبدیل شده است.

یکی از ضرورت‌های حیاتی بازسازی جنبش کورد در روژهلات توجه به این تحولات اقتصادی، و لحاظ کردن مناسبات طبقاتی در صورتبندی استراتژی سیاسی آن است. در صورتی که مسأله‌ی کار و مسکن در کانون گفتمان سیاسی نیروهای کورد قرار نگیرد، اصولا عنصر عدالت از این جنبش حذف و زیر پای این جنبش به‌تمامی خالی خواهد شد. همان‌گونه که اشاره شد نگاهی به توزیع فضایی اعتراضات جنبش ژن، ژیان، ئازادی، و هم‌چنین بررسی پس‌زمینه‌ی کاری و شغلی جان‌باختگان این جنبش روشن خواهد کرد که کانون‌های داغ این جنبش نه محلات مرفه‌ شهرهای کوردستان، که محلات کارگری، حاشیه‌ای و فقیرنشین است و نیروهای رادیکال و انقلابی این جنبش نیز عموماً مرتبط با قشرهای پایین طبقه‌ی متوسط (عموماً غیردولتی)، قشر خرده‌بورژوازی و نیروهای کاری بوده‌اند که عموماً ذیل همان اقتصاد معیشتی و دستفروشی قرار می‌گیرند. این پویایی طبقاتی باید در «اینجا و اکنون» جنبش روژهلات بازتاب پیدا بکند، و استراتژی‌های سیاسی و اقتصادی معینی برای برقراری فرمی از عدالت اجتماعی در فردای تحولات انقلابی به جامعه معرفی شود. اگر نیروهای سیاسی کورد می‌خواهند یک گفتمان هژمونیک برای روژهلات به جامعه معرفی بکنند، باید دموکراتیزه کردن رابطه‌ی مرکز با کوردستان را با برقراری عدالت اجتماعی در درون خود جوامع کورد به صورت ناگسستنی به هم گره بزنند. این دو دغدغه اگر با همدیگر به پیش نروند، هیچ یک از آن‌ها محقق نخواهد شد و اگر هم محقق شود، تداومی نخواهد داشت. ستم ملی و طبقاتی در کوردستان چنان درهم تنیده‌اند که هیچ کدام بدون دیگری قابل فهم نیست. این در هم‌تنیده‌گی مؤثر بودن هر نوع استراتژی سیاسی تک‌بعدی را نیز کاملا بی‌اعتبار می‌سازد.

Ad placeholder

جنسیت؛ حکمرانی متمرکز و «بازپدرسالاری‌سازی»[۲] جامعه

تصوری عمومی در فضای عمومی ایرانی وجود دارد که مسأله‌ی زنان را مستقیما به «سنت» و یا «فرهنگ» مرتبط می‌سازد. بر اساس این تصور فرهنگ‌های گوناگون حاوی سنت‌ها و ذات‌های غیرتاریخی‌ و پایداری هستند که حدود آزادی و محدودیت زنان را متعین می‌کنند. این تصور همزمان بر یک تصور عمومی دیگری استوار است که فرهنگ‌ها را به صورت یک هرم می‌بیند که در رأس آن، فرهنگ مرکز و در قاعده‌ی آن فرهنگ مناطق «پیرامونی شده» قرار می‌گیرد. عیان است که هر دوی این تصورها هیچ مبنایی در واقعیت ندارند و برساخت‌های هژمونیک الیت حاکم هستند. در واقع سلطه‌ی اقتصادی و سیاسی الیت حاکم، نگاه‌های سلسله‌‌مراتبی از این دست را ایجاب می‌کند تا نابرابری‌های ساختاری و خشونت‌های سیستماتیک نهادین شده را با استدلال «تفاوت‌های فرهنگی» پنهان سازد.

«زن، زندگی، آزادی»: روزنگار آغاز قیامی که ایران را تکان داد

این نگاه تقلیل‌گرایانه به عنوان مثال خشونت علیه زنان در مناطقی مانند کوردستان، لورستان و بلوچستان را نه به سازوکارهای اقتصادی-سیاسی حاکم و ساختار نهادین نابرابری‌های اقتصادی، که به فرهنگ و سنت زن‌ستیزانه‌ی کوردی، لوری و یا بلوچی نسبت می‌دهد. این نگاه فرهنگی/ذات‌گرایانه مطلقا هیچ چیزی را در مورد پدرسالاری و خشونت سیستماتیک علیه زنان توضیح نمی‌دهد. اگر بتوانیم از زیر بار خفه‌کننده‌ و هژمونیک نگاه‌های مدرنیستی قرن بیستمی خارج شویم و به گذشته‌‌ی پیشادولت-ملتی و بالاخص پیش از نیمه‌ی قرن نوزدهم، خیره شویم، اتفاقا تصاویر دیگری میبینیم: سرنخ‌های تاریخی گویای این واقعیت هستند که در زنان در جوامع ایلیاتی و کوچ‌رو، پیش از ادغام در نظم جهانی سرمایه‌داری، وضعیت به‌مراتب بهتری نسبت به زنان جوامع یکجانشین (اعم از شهری و روستایی) داشته‌اند.

اینجا فرهنگ نیست که این تفاوت را توضیح می‌دهد، بلکه ساختار سیاسی و حضور و عدم حضور دولت، به‌ویژه دولت در معنای سرمایه‌دارانه‌ی آن، و نهاد همتافته‌ی آن یعنی مذهب است که این تفاوت را توضیح می‌دهد. آن‌جایی که حضور نهادهای دولتی، و به تبع آن حضور نهاد مذهب کم‌رنگ‌تر بوده است، زنان زندگی بهتری داشته‌اند. این دینامیک بیش از هر چیزی این گزاره‌ را تایید می‌کند که پدرسالاری هم در جهان پیشامدرن و هم در جهان مدرن نه محصول سنت و فرهنگ، که محصول مناسبات قدرت و شیوه‌های متفاوت سلطه‌ی سیاسی و اقتصادی (و به تبع آن سلطه‌ی فرهنگی) است.

تاریخ کوردستان در صد سال گذشته، تاریخ تثبیت و بازتولید روابط عشیره‌ای و به عبارتی تاریخ «بازقبیله‌ای سازی»[۳] روابط اجتماعی جوامع کورد توسط قدرت‌های دولت‌های حاکم بوده است. برخلاف تصور عام، قدرت بلامنازع سران عشایر و زمین‌دارهای بزرگ، آن طبقه‌ای که در کوردی به آن‌ها «ده‌رە بەگ» (کلان خان) گفته می‌شود، نه محصول پویایی‌های درونی خود جوامع کورد، که محصول دو سازوکار نسبتاً هم‌ارز بوده که هر دو از بیرون تحمیل شده‌اند: ۱) ادغام خاورمیانه در نظم سرمایه‌دارانه‌ی جهانی از میانه‌ی قرن نوزدهم به بعد، و ۲) تأسیس دولت‌-ملت‌های مدرن و ساختار حکمرانی متمرکز پس از جنگ جهانی اول. این دو علت‌های اصلی انباشت قدرت اقتصادی و سیاسی در دست «ده‌رە بەگ»های کورد بوده است.

جدای از اینکه ادغام ممالک محروسه قاجار و حکومت عثمانی در نظم جهانی سرمایه‌داری فرصت‌های ویژه‌ای برای تجارت و بنابراین استثمار بیشتر رعایا و ایلیاتی‌های کورد برای «ده‌رە بەگ»ها فراهم کرد، قدرت‌های استعماری اروپایی و نیز دولت-ملت‌های در حال شکل‌گیری ترکیه، ایران و بعدتر عراق و سوریه، امکانی برای این طبقه فراهم آوردند که در نقش «ژاندارم‌های بومی»، با تأمین امنیت دولت، مزایای اقتصادی و سیاسی ویژه‌ای دریافت و از این طریق قدرت خود را تأسیس و تثبیت بکند. مطالعات زیادی روی بازقبلیه‌ای‌سازی کوردستان انجام شده است. اما این فرایند در کوردستان با روند هم‌ارز دیگری همراه بوده است که تاکنون بررسی نشده است: فرایند «بازپدرسالاری‌سازی» جامعه، یعنی فرایندی که طی آن نقش‌های و مناسبات اقتصادی و سیاسی مرد محور و پدر سالارانه به صورت سیستماتیک توسط سازوکارهای اقتصادی، سیاسی و حقوقی حاکم بازتولید و تثبیت می‌شود.

در هر چهار بخش کوردستان این دو پدیده در یکصد سال گذشته دست در دست هم پیش رفته‌اند. انباشت قدرت سیاسی و اقتصادی در دست‌ زمین‌داران بزرگ و سران عشایر، نقش پدرسالارانه‌ی آن‌ها را به گونه‌ای بی‌سابقه تقویت کرد. این انباشت قدرت، به‌ويژه به اتکای به نقش سیاسی جدیدی که به آن‌ها واگذار شده بود، نقشی ویژه در تولید و بسط سیستماتیک «توسعه‌نیافتگی اقتصادی و اجتماعی» و تداوم اقتصاد کشاورزی / خام‌فروشی در کوردستان داشته است. این فرماسیون اجتماعی-اقتصادی، به صورت سیستماتیک زنان را بیش از پیش به حاشیه‌ی مناسبات اقتصادی و اجتماعی رانده است. درست است که در حال حاضر این قدرت‌ها تحت آن نام‌های قدیمی به تاریخ پیوسته‌اند، اما سیاست دولت مرکزی در کوردستان هنوز بر همان پاشنه‌ی تقویت «مراجع قدرت غیردموکراتیک بومی» و به تعبیری بازقبیله‌ای‌سازی می‌چرخد. علاوه بر این، میلیتاریزه کردن و اشغال نظامی کوردستان، نقش بنیادینی در تثبیت و بازتولید مناسبات پدرسالارانه داشته است. زنجیره‌ی طولانی ‌پاسگاه‌های مرزی، پادگان‌ها، مین‌گذاری‌های وسیع، سدسازی و آتش افروزی‌های مداوم در جنگل‌های زاگروس و جاده‌ سازی‌های نظامی در دل جنگل‌ها، بخش بزرگی از روژهلات کوردستان را میلیتاریزه، و از این طریق به فضایی مردمحور و  به زمینی مساعد برای تشدید و تقویت مناسبات پدرسالارانه تبدیل کرده است، چرا که در این شرایط میلیتاریزه نقش حمایتی مردانه پررنگ‌تر خواهد خواهد شد.

علاوه بر این فضای میلیتاریزه، تولید سیستمیک و سیستماتیک فضای توسعه‌نیافتگی اقتصادی، اقتصاد کشاورزی و معیشتی را به اصلی‌ترین حوزه‌های اقتصاد در کوردستان تبدیل کرده است که در آن کار بازتولیدی زنان نقشی حیاتی دارد. شکننده‌گی اقتصاد معیشتی و کشاورزی، اهمیت کار بازتولیدی زنان برای بازتولید حیات اجتماعی در کوردستان را صدچندان می‌کند. عیان است که این کار بازتولیدی از منابع اصلی بازتولید مناسبات پدرسالارانه و بنابراین استثمار سیستماتیک زن است. به همه‌ی این سازوکارهای سیستماتیک بی‌قدرت‌سازی زنان، باید ایدئولوژی اسلام سیاسی را نیز اضافه کرد که گرانیگاه اصلی آن، ناتوان‌سازی فزاینده‌ی زن و وابسته سازی قانونی و حقوقی او به مرد است. نه صرفاً تراکم این پویایی‌های سیاسی و اقتصادی و شرایط اسفناکی که تحت این شرایط برای زنان کورد به‌وجود آمده است، که بسط آگاهی فمینیستی از این نابرابری‌های ساختاری در میان زنان روژهلات، آن‌ها را به صورت فزاینده‌ای سیاسی کرده است.

در این بستر بحران‌زده و پر آشوب بوده است که جنبش و شعار «ژن، ژیان، ئازادی» به کانون مبارزه و مقاومت جنبش کورد تبدیل شده است. در حال حاضر هر گفتمانی که خواست‌های سیاسی، اقتصادی و حقوقی زنان در قلب صورتبندی آن نباشد، مطلقاً کمترین بختی برای هژمونیک شدن در اکنون و آینده‌ی کوردستان را ندارد. بعید می‌دانم که در جاهای دیگر ایران شرایط به گونه‌ی دیگری باشد.

Ad placeholder

زبان؛ کشتار زبانی و نسبت آن با جنبش مقاومت کوردستان

به باور من حتی آن زمانی که فاشیسم تورکیه تن کوه‌های باکوور و روان کودکان کورد را با جمله‌ی «چه خوشبخت است آنکه می‌گوید من ترک هستم» نقره‌داغ می‌کرد، کوردستان به اندازه امروز در معرض خطر زبان‌کشی نبوده است. زبان‌کشی ستوت فقرات فاشیسم نهادین دولت-ملت‌های ایران و ترکیه بوده است. برخلاف آن تصور عامی که زبان را صرفاً یک ابزار )غیرمادی) خنثی برای برقراری ارتباط فرض می‌کند، اتفاقاً بخش عظیمی از سیاست در جهان زبان رخ می‌دهد. زبان به‌ویژه در نظم دولت-ملتی کنونی نه یک پدیده‌ی فرهنگی و غیرسیاسی، که یک ساختار مادی تمام‌عیار است. یکدست‌سازی زبانی و به عبارت دیگر کشتن زبان‌های مادری مردمان غیرحاکم برای تثبیت و تداوم یک ساختار حکمرانی متمرکز یک ضرورت انکارناپذیر است. فاشیسم در هر متنی با یک تصویر نژادی از زبان درهم تنیده است، و از این حیث ایران نه یک استثنا که یک نمونه‌ی آرمانی تمام‌عیار است. ستم ملی، و یا به زبان روشن‌تر، «آپارتاید ملی» در ایران با «راسیسم زبانی» هویت حاکم درهم‌تنیده است. بی‌جهت نیست که «پدران بنیان‌گذار» دولت-ملت ایران سیاست کشتار «زبان‌های مادری» غیر فارسی را از شروط بنیادین درست کردن «هویت ملی ایرانی» تعریف کرده‌اند. و تصادفی نیست که به بلندای یک قرن به صورت سیستماتیک و ‌بی‌وقفه سازوکار‌های مختلف دولت ایران، پیگیرانه در حال اجرا کردن این سیاست بوده‌اند. و نیز موج جدید تعطیلی مؤسسه‌های آموزش زبان کوردی و دستگیری فعالین این حوزه، به آگاهی حاکمیت از اهمیت حیاتی پیوند «زبان» و «سیاست» در جنبش مقاومت کورد نیز دلالت دارد.

حیات حرام: ماتریس پنهان حاکمیت در جمهوری اسلامی

روند زبان‌کشی در کوردستان، و همه‌ی دیگر مناطق غیر فارس محصور در جغرافیای ایران، شتاب به‌جد نگران کننده‌ای به خود گرفته است. غلتک دولتی زبان فارسی به بی‌رحمانه‌ترین شیوه ممکن در حال له کردن آخرین بازمانده‌های زبان‌های مادری غیرفارسی است. زبان‌های زیادی منقرض شده‌اند و تعدادی دیگر در معرض نابودی کامل هستند. در این میان فقط آن زبان‌هایی بختی برای بقا پیدا کرده‌اند که جایی بیرون از دولت-ملت ایران، دولت و یا سازوکارهای شبه‌دولتی‌ای برای زنده نگاه داشتن آن‌ها وجود داشته است. اگر به جنبش مقاومت کوردستان برگردیم، از دست رفتن تفاوت زبانی و «فارسیزه کردن کوردستان» به معنای خود مرگ این جنبش خواهد بود. مقاومت در کوردستان ربط وثیقی با تفاوت زبانی جوامع کورد با «زبان دولت» در ایران دارد. در غیاب این تفاوت، کوردستان از یک «نام سیاسی» به یک «نام اداری-استانی» خنثی سقوط خواهد کرد. از این حیث، توجه ویژه به آموزش و توسعه‌ی زبان کوردی، و به تعبیر کوردی آن «زمانپارێزی»، باید در اولویت گفتمان/های مقاومت کوردی باشد. اگر فکر هوشمندانه و مسئولانه‌ای به حال وضعیت بحرانی زبان کوردی در روژهلات توسط احزاب و جامعه‌ی مدنی صورت نگیرد، آتش اسیمیلیاسیون و زبان کشی در دهه‌های آینده همان بلایی را به سر سیاست کوردی خواهد آورد که سدها بر سر رودخانه‌های کوردستان آوردند: رودخانه‌ای زنده‌ای در کوردستان (و البته در تمام زاگروس) باقی نمانده است، اگر نجنبیم شهر زنده‌ای هم در کوردستان باقی نخواهد ماند و زبان دولت، ریشه‌ی سیاست کوردی در این جوامع را خواهد خشکاند.

کوردستان بسیار بخت‌یار بود که موج مهاجرت از شهرهای کوچک و روستاها به کرماشان، تا حد بسیار معنی داری مانند یک آنتی بادی علیه زهر زبان‌کشی در این شهر عمل کرد و هویت کوردی را به این شهر برگرداند. اگر ما توانسته بودیم پیشتر این آتش را در کرماشان خاموش کنیم، امروز در مهاباد و سنه با زبانه‌های آن دست‌و‌پنجه نرم نمی‌کردیم. اگر کسی نسبت به‌شتاب ترسناک سیاست زبان‌کشی و فارسیزه شدن کوردستان تردید دارد، به ساختار جمله‌بندی کودکان و نوجوانان و نسل‌ زیر ۳۰ سال توجه بکند. اینجا بحث صرفا این نیست که کلمات فارسی جایگزین واژه‌های کوردی می‌شوند، بلکه ساختار جمله‌بندی به شیوه‌ای خزنده و نرم در حال فارسیزه شدن است. در کنار این، عمومی شدن شبکه‌های رسانه‌های اجتماعی و معمول شدن «چت کردن» به زبان کوردی اما با ساختار نوشتاری فارسی دارد یک زبان استعماری دیگری از جنس زبان «فارسی کرمانشاهی» را به جوامع کورد تحمیل می‌کند. باید توجه داشت که سیاست زبان‌کشی این گونه نیست که با بوق و کرنا جلو بیاید، و یا اینکه به صورت ناگهانی مردم همه فارس شوند. اگر اینگونه بود اتفاقا مقاومت جمعی مؤثری را هم دامن می‌زد. برعکس، این سیاست چنان خزنده و چراغ خاموش در دل تاریکی بخش‌های غیرسیاسی جامعه جلو می‌آید که اتفاقا توجه مردمی و عمومی خاصی را ایجاد نمی‌کند. نیز اینکه زبان کشی فقط توسط سازوکارهای (بدنام) دولتی صورت نمی‌گیرد.

گفتمان‌های روشنفکری فارسی زبان خوش‌نام نیز، بدون اینکه خود چنان قصدی داشته باشند، نقشی در این سیاست شوم بازی می‌کنند. تولیدات هنری و ادبی در ایران انحصارا در اختیار زبان فارسی است. مردمان غیرفارس هم چاره‌ای به‌جز مصرف مواد تولیدی روشنفکری فارسوایرانی ندارند، و این خود سیاست زبان‌کشی دولت را صدچندان راحت‌تر می‌کند، بدون این‌که الزاماً تولید کنند‌گان این مواد خود نسبتی با سیاست زبان‌کشی داشته باشند. این روند خزنده و آرام اکنون دارد بیشتر و بیشتر به چشم می‌خورد. اگر چرخی در فضای شبکه‌های اجتماعی بزنیم، متوجه خواهیم شد که کوردی نوشتن تا چه اندازه در کوردستان مهجور واقع شده است و وضعیت زبان کوردی در چه مرحله‌ی حساس و بحرانی‌ای قرار دارد. ‌افراد و گروه‌های زیاد در حال مبارزه‌ی فعال با سیاست زبان کشی در کوردستان هستند. اگر تلاش‌های دلسوزانه و الهام‌بخش «زمان‌پارێزان» و فعالین حوزه‌ی آموزش زبان کوردی نبود، وضعیت الان قطعاً بحرانی‌تر هم بود. اما باید توجه کرد که ما در کوردستان به یک استراتژی فراگیر و ایجاد یک جنبش تمام عیار زبانی-فرهنگی برای مقابله با زبان‌کشی نیاز داریم. توسعه‌ی یک زبان بدون پشتوانه‌ی ادبی و هنری امکان ناپذیر است.

خوشبختانه زبان کوردی از این حیث سرمایه‌های چشم‌گیری هم در جهان ادبیات کلاسیک و هم ادبیات مدرن دارد. اما صرف وجود این پشتوانه‌ها کافی نیست، این پشتوانه‌های فرهنگی-ادبی باید در قالب یک گفتمان سیاسی پویا به خدمت لحظه‌ی حال در آورده شوند و مانند یک سپر در مقابل آتشبار بی‌امان کشتار زبانی در روژهلات به خدمت گرفته شوند. چنین رخداد شومی نه تنها برای کوردستان ویرانگر خواهد بود، که یک ضربه‌ی کاری برای تمامی دیگر نیروهای دموکراتیک در سراسر ایران خواهد بود. اگر افراد یا گروه‌هایی در مرکز ادعای دموکرات بودن دارند و به فکر ائتلاف با کوردستان و دیگر مردمان غیرفارس هستند، باید تمام‌قد در کنار این مردمان برای مقابله با سیاست‌های زبان‌کشی دولت بایستند، نه اینکه با انگ‌ها و برچسب‌های خنده‌داری مانند «اتنوفاشیسم» و «سیاست هویت» این مبارزه حیاتی را در ساحت گفتمانی کریمینالیزه بکنند. اسیمیلیاسیون تا دورترین روستا‌های کوردستان رسوخ کرده است. خطر رقیق شدن تدریجی زبان کوردی و نابود شدن آن در دراز مدت و بنابراین «ایرانیزه شدن فضای سیاسی روژهلات کوردستان» را تا دیر نشده است جدی بگیریم.

اکولوژی؛ سدسازی و آتش‌افروزی در جنگل‌های کوردستان- آپارتاید اکولوژیک

می‌دانیم که بحران‌های اکولوژیک در سطحی عالمگیر عمل می‌کنند. این عالمگیری اما نباید دینامیسم طبقاتی، جنسیتی و نژادی/ملی درونی پدیده‌ را پنهان سازد. این بحران‌ها، دعوای سیاسی طبقات پایین جامعه، جمعیت‌های بومی و اقلیتی شده، زنان و جوامع بی‌دولت را مستقیما به اکولوژی گره زده است.

در نمونه‌ی کوردستان، اکنون دیگر چند دهه‌ است که اکولوژی به عنصر درونی سیاست و مقاومت در این جامعه تبدیل شده است. سدسازی و «آتش افروزیِ سیستماتیک و تعمدی» در جنگل‌های کوردستان، هم در سطح مردمی و هم در سطح گفتمانی و آکادمیک، به مثابه‌ی «جنگ‌ اکولوژیک» تمام عیار دولت علیه کوردستان بازنمایی می‌شود. من مایل هستم که اینجا از اصطلاح «آپارتاید اکولوژیک»، یا «راسیسم اکولوژیک»، که ترمی جا افتاده در ادبیات مربوط به حوزه‌ی اکولوژی و نسبت آن با قدرت‌های اشغال‌گر و وضعیت مردمان بومی است، استفاده بکنم.

محیطِ زیستِ منشورها: “طبیعتِ” فارسی و مساله‌ی ملی

پیش از اینکه رودخانه‌های زاگروس توسط دیوارهای بتنی یکی پس از دیگری خفه شوند، و آب آن‌ها به سمت مناطق مرکزی ایران و شهرهای بزرگ سرازیر شود، و پیش از اینکه نامه‌ی محرمانه‌ی آتش زدن فلان جنگل در مریوان، پاوه و سردشت در ارگان‌های امنیتی امضا شود، پیشاپیش باید این جغرافیا به مثابه‌ی یک «فضای امنیتی» تولید شده باشد و ساکنین آن به «حوزه‌ی فراقانون» کوچ اجباری داده شده باشند. این پیش شرط‌های سیاسی-حقوقی، سد سازی و آتش‌سوزی جنگل‌ها را از اموری تصادفی و کژکارکردی، به یک سیاست حساب شده‌ی سیستماتیک به نام «آپارتاید یا راسیسم اکولوژیک» تبدیل می‌کنند. گفتمان‌های جریان اصلی، این امور را تحت عنوان، «حکمرانی بد» و یا «مدیریت ناکارآمد» شناسایی می‌کند. چیزی گمراه کننده‌تر از این نام‌گذاری‌ها نیست. جنگل سوزی و سد سازی در کوردستان، و در متن سیاسی-اجتماعی دیگر مردمان بی‌دولت، نه حاکی از ناکارآمدی و کژکردی دستگاه حاکم، که حاکی از استراتژی فعال دولت حاکم برای بی‌قدرت‌سازی این جوامع، و آسیب‌پذیرتر کردن آن‌ها است.

شاید گفتارهای روشنفکری مرکز از ترم‌هایی مانند آپارتاید و یا راسیسم اکولوژیک ابرو در هم بکشد، اما هزاران انسانی که زندگی و تاریخ و خاطره و باغ و درخت و گندم‌زار آن‌ها زیر آب‌ سد‌ها غرق شده است، برای بیان زخم‌های‌های فردی و جمعی خود حتی این دو مفهوم را هم به اندازه‌ی کافی گویا نخواهند یافت. خوش‌بختانه نیروهای مردمی در کوردستان به جای شیون کردن بر این زخم‌ها، دست کم در حوزه‌ی خاموش کردن‌ آتش‌افروزی در جنگل‌های زاگروس فعالانه همیشه وارد میدان شده‌اند. اما در حوزه‌ی سد، جدای از چند مورد مقاومت نسبتاً بی‌نتیجه پیش از احداث، مانند مقاومت در مقابل احداث سد «داریان» و کمپین «نجات کانی‌ بل»، فعالیت خاصی صورت نگرفته است. من به‌جد فکر می‌کنم که ما باید در کوردستان مبارزه برای ساخت یک جامعه‌ی دموکراتیک را به استراتژی «سدشکنی» گره بزنیم. با حفظ سدهای کنونی مطلقا امکانی برای بازسازی یک اقتصاد و یک جامعه‌ی پویا در کوردستان وجود ندارد. شاید سدشکنی در نگاه اول غیرممکن به نظر برسد، اما هم تجارب تاریخی زیادی برای این کار وجود دارد، و هم ضرورت خود بحران‌های محیط‌زیستی‌ای که با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کنیم، راهی به‌‍جز در پیش گرفتن یک جنبش فعال برای سدشکنی پیش روی ما باقی نمی‌گذارد: آیا مثلا بجز بازکردن همیشگی دریچه‌ی سدهای زنجیره‌ای (همان سد شکنی) که روی رودخانه‌های حوزه‌ی آبریز دریاچه‌ی ارومیه ساخته شده‌اند، کسی راه دیگری برای احیای این دریاچه سراغ دارد؟! باید سدشکنی را به درون دغدغه‌های اکولوژیک وارد و آن به یک جنبش سیاسی تبدیل کرد و جایی دیگر در خاورمیانه به اندازه‌ی کوردستان ظرفیت ایجاد چنین جنبشی ندارد.

نیاز به توضیح ندارد که کمتر مساله‌ی دیگری در خاورمیانه وجود دارد که به اندازه موضوعات مرتبط با تراژدی‌های سدسازی ظرفیت ایجاد یک شبکه‌ی افقی فراملی-فراهویتی، در پایین‌ترین لایه‌های جامعه را داشته باشد. آپارتاید اکولوژیک در باکوور کوردستان، مستقیما و بلاواسط زنجیره‌ای از جوامع در هم تنیده، از بالاترین مناطق کوهستانی دیاربکر تا بصره، را به صورت عینی و ملموس تحت تاثیر قرار می‌دهد. در جغرافیای ایران هم داستان به همین شیوه است. سدسازی‌های مناطق لورستان و بختیاری،  و دیستوپیای دولت‌ساز خوزستان/عربستان، بیش از هر چیز دیگری همسرنوشتی خلق/ملت‌های لور و عرب را نشان می‌دهند، و دریاچه‌ی در حال احتضار ارومیه بیش از هر چیز دیگری به همتقدیری تورک‌ها و کوردها اشاره می‌کند، همسرنوشتی‌ای که ما را به جد در آستان انتخاب بین مرگ و زندگی قرار داده است. مساله‌ی اکولوژی شاید برای یک متروپل نشین یک امر انتزاعی باشد، اما برای یک روستا نشین و یک فرد ایلیاتی (اگر اصولا اثری از این دومی باقی مانده باشد) یک امر مادی و عینی است که روزانه با آن دست به گریبان است. این است که هر چیزی به اندازه مسایل اکولوژیک نمی‌تواند در فضاهای غیرصنعتی امکان بسیج سیاسی ایجاد بکند. و به طور مشخص در نمونه‌ی زاگروس و کوردستان، گره‌گاه این تراژدی‌های اکولوژیک، سدسازی است. ما در کوردستان هم ظرفیت سازمانی و هم پتانسیل‌های گفتمانی ایجاد یک جنبش سدشکنی را در اختیار داریم، و با این جنبش می‌توانیم یک پل سازمانی-گفتمانی محکمی بین مبارزات بین کوردستان و مناطق همجوار در سراسر زاگروس و بویژه با فعالین آذربایجان و حوزه‌ی دریاچه‌ی ارومیه ایجاد بکنیم.

Ad placeholder

جامعه‌ی مدنی روژهلات؛ کانون اصلی جنبش

بدون شک کانون اصلی مقاومت روژهلات در درون خود جامعه و بنابراین در بطن جامعه‌ی مدنی آن قرار دارد. تجربه‌ی دست کم دو ماه آغازین جنبش ژینا نشان داد که چه ظرفیت‌ سیاسی دموکراتیک و رادیکالی در بطن این جامعه حضور دارد. اینجا منظور من از جامعه‌ی مدنی نه یک ساحت لیبرال-بورژوازی‌ و غیرسیاسی، بلکه آن فضایی است که در آن جنبش مقاومت کورد امکانی برای بازتولید خود و مقابله با سلطه‌ی هژمونیک دولت و دفاع از جامعه در برابر تعرض‌ عریان نهادهای دولتی به دست می‌آورد. جامعه‌ی مدنی روژهلات کوردستان یک فضای متکثر و محل تلاقی نیروهای فمینیستی، کارگری و صنفی، «ژینگه‌پارێزان» (نیروهای مدافع محیط زیست)، و «زمانپارێزان» (فعالین حوزه‌ی آموزش زبان کوردی) است. پس از اشغال مجدد کوردستان در اواخر دهه‌ی  ۱۳۶۰ (۱۹۸۰) و کوچ اجباری احزاب روژهلات به باشوور کوردستان، جنبش مقاومت کورد به صورتی تدریجی و خزنده در دهه‌های بعد خود را در بطن جامعه‌ی مدنی بازسازی کرد. به دلیل سرشت متکثر نیروهای گوناگونی که در درون این جامعه‌ی مدنی فعالیت کرده و می‌کنند، رد تأثیرگذاری و تأثیرپذیری گفتمان‌های مختلف دیگر بخش‌های کوردستان (در خارج از ایران) و نیز گفتمان‌ها و جریان‌های ایرانی بر فعالیت‌ها و پویایی‌های این جامعه کاملاً محسوس است. فعالیت‌های جامعه‌ی‌ مدنی شاید در قدم اول (به دلایل قابل‌فهمی) زبان و بیان سیاسی صریح و معینی نداشته باشد، اما در غیاب امکان فعالیت قانونی احزاب روژهلات، این قدم‌های تدریجی و خلاقانه‌ی فعالین جامعه‌ی مدنی بوده است که روژهلات را به چنان آمادگی و بلوغ سیاسی رساند که توانست جنبش ژینا را رقم بزند. من اینجا حزب و جامعه‌ی مدنی را در مقابل یکدیگر نمی‌گذارم، دست کم در چند دهه‌ی گذشته در روژهلات و در حال حاضر نیز این دو هیچ‌ گاه بیرونیِ یکدیگر نبوده‌اند، هر چند که دومی نسبت به اولی پویایی و خلاقیت بیشتری داشته است.

کردستان، در آستانه یک‌سالگی قیام ژینا

در حال حاضر فعالیت‌های جامعه‌ی مدنی، ستون فقرات جنبش مقاومت کورد در روژهلات است. اما برای تداوم مبارزه‌ی مؤثر انقلابی، و از آن مهم‌تر برای صورتبندی کردن خواست‌های حقوقی و سیاسی کوردستان و گنجاندن آن در ساختار حقوقی و سیاسی  بدیل ، قطعاً فراروی از سطح فعالیت‌های کنونی جامعه‌ی مدنی یک ضرورت حیاتی است. یکی از ویژگی‌های معین فعالیت در جامعه‌ی مدنی در روژهلات، فرمی نانوشته از تقسیم کار بین فعالین حوزه‌های گوناگون است. به‌جز در مواقع بحرانی مانند وقوع سیل، زلزله و یا مناسبت‌های سیاسی معین که فعالین حوزه‌های مختلف در کنار هم قرار می‌گیرند و فعالیت‌های مشترک انجام می‌دهند، در بقیه‌ی مواقع فعالین هر حوزه تا حد زیادی منفک از دیگر حوزه‌ها عمل می‌کنند. این وضعیت هم محصول شرایط امنیتی و هم ایجاب خود سرشت فعالیت‌های صنفی و مدنی و حتی کارگری در وضعیت اکنون است. در روژهلات فعالین کارگری، فمینیست‌ها، ژینگه‌پارێزان و زمانپارێزان تا حد زیادی مستقل از همدیگر فعالیت کرده و می‌کنند. این فعالیت‌های منفک، همانطور که ذکر شد تااندازه‌ای محصول شرایط امنیتی است، اما فراتر از آن، محصول نبود یک گفتمان هماهنگ کننده برای فعالین این حوزه‌ها است. فراروی از این فعالیت‌های منفک، و پیوند زدن کارهای گوناگونی که در چهار حوزه‌ی کار، جنسیت، اکولوژی و زبان صورت می‌گیرد، چیزی نیست که به صورت خود به خود و خودانگیخته از درون بجوشد. این چتر گفتمانی هماهنگ کننده باید توسط یک نیروی دموکراتیکِ رادیکال، که جایی در بیرون گفتمان‌های حزبی کنونی ایستاده است، صورت بگیرد. بر اساس شرایط امنیتی وضعیت اکنون، این نیرو دست کم در آغازه‌های شکل گیری آن باید زیرپای سفتی در دیاسپورا داشته باشد.

تجربه‌ی چند ماه گذشته، به‌ویژه پس از فروکش کردن تظاهرات در داخل، بی‌سامانی و آشفتگی فضای کوردستان را برای همه‌ی ما آشکار کرد. گرچه که کانون این آشفتگی در خود جامعه‌ی مدنی نیست، اما فعالیت‌های آن را به شکل فلج‌کننده‌ای تحت تأثیر قرار می‌دهد. وجود یک گفتمان فراگیرِ انقلابی، که بتواند مبتنی بر شرایط ویژه‌ی کوردستان ابتدا مجموع خواست‌های سیاسی و اقتصادی نیروهای گوناگون موجود در جامعه‌ی مدنی روژهلات را به هم گره بزند و سپس ائتلافی دموکراتیک با دیگر نیروهای سیاسی در سراسر ایران را تسهیل سازد، اکنون به یک نیاز عاجل و به یک ضرورت حیاتی تبدیل شده است. من تصور می‌کنم که در ماه‌های پس از سکوت خیابان، وقتی که احزاب و نیروهای کورد دیاسپورا نتوانستند این گفتمان هژمونیک فراگیر را صورتنبدی بکنند، بخشی از جامعه‌ی مدنی روژهلات، قطب‌نمای سیاسی خود را گم کرده، تفاوت‌های کوردی خود را وانهاده و به صورت فزاینده‌ای دارد بر اساس الگوهای ایرانی محض کنش می‌کند. می‌دانیم وضعیت اپوزیسیون ایرانی بسیار وخیم‌تر از نمونه‌ی کوردی آن است. بنابراین «الگو‌های ایرانی محض» کنش در اینجا می‌شود همان گفتمان طبقه‌متوسط‌محور و مرکزمحوری که در استودیوی رسانه‌های جریان اصلی فارسی در خارج از ایران، یعنی به طور مشخص در بی‌بی‌سی‌ فارسی و ایران اینترنشنال تبلیغ و ترویج می‌شود. از دست رفتن سمت و سوی کوردستانی کنش سیاسی در جامعه‌مدنی روژهلات یک تهدید بسیار جدی برای جنبش ژینا هم در کوردستان و هم در دیگر بخش‌های ایران است.  

گفتمان‌هایی که توانی برای پاسخ‌گویی به نیازهای سیاسی روژهلات ندارند

یک) استقلال طلبی غیردموکراتیک-انزواجویانه و خودگردانی نئوفئودالی

پولانزاس می‌گوید سوسیالیسم یا دموکراتیک است یا اصلاً سوسیالیسم نخواهد بود. اگر این دغدغه‌ی جدی را به حوزه‌ی جنبش‌های رهایی بخشی ملی، و در اینجا جنبش مقاومت کورد، وارد کنیم، آن وقت باید بگویم که جنبش‌‌ رهایی‌بخش ملی اگر در همان قدم اول دموکراتیک نباشد، گذر زمان تغییری در شرایط ایجاد نخواهد کرد و آن را در مسیر محتوم بازتولید دیکتاتوری، در یک قالب جدید و با نخبگانی جدید، قرار خواهد داد. اگر دموکراسی را در معنای رادیکال آن در نظر بگیریم، آن وقت باید دغدغه‌ی زنان و جامعه‌ی رنگین‌کمان، طبقه‌ی کارگر، روستاييان و به طوری کلی همه‌ی غیرالیت‌ها در قلب صورتبندی گفتمانی جنبش‌ رهایی بخش ملی باشد. انرژی واقعی این جنبش از همین گروه‌ها و طبقات برمی‌خیزد، وگرنه همه می‌دانیم که الیت‌های منطقه‌ای همیشه «دست راست» طبقه‌ی حاکم در پایتخت‌ها و متروپل‌ها بوده‌اند. به این دغدغه‌ها باید مساله‌ی بنیادی اکولوژی را هم اضافه کرد. در واقع اگر جنبش‌های خواهان حق تعیین سرنوشت در همان قدم اول مبارزه مساله‌ی عدالت اجتماعی در درون جوامع خود، مسأله‌ی اکولوژی و مسأله‌ی «قدرت برای مردم» در معنای دموکراتیک-رادیکال آن را جزو اصول گفتمانی و سازمانی خود قرار ندهند، اصولاً برای توده‌هایی که قرار است هزینه‌ی این مبارزه را پرداخت کنند، این جنبش هیچ منفعت سیاسی و اقتصادی معینی نخواهد داشت، حتی اگر شرایط آن‌ها را بحرانی‌تر نکند.

این مقدمه‌ی کوتاه برای آن است که مسیر فکری و سیاسی این نوشته، که دفاع از حقوق ملی جوامع کورد دغدغه‌‌ی بنیادی آن است، را از مسیر آن جریان‌های که آرزوی یک کوردستان مستقل، ولو به قیمت یک دیکتاتور کورد را در سر می‌پرورانند، به معنای آشتی ناپذیری از هم جدا کنم. استقلال طلبی غیردموکراتیک کثرت گروه‌ها و طبقات گوناگون جوامع کورد و بنابراین منافع سیاسی و اقتصادی گوناگون و متعارض آن‌ها را نادیده می‌گیرد، تصویری غیرواقعی و یکدست از این جوامع ارائه می‌دهد و با یک مشی انزواجویانه تصور می‌کند که بدون ائتلاف با دیگر نیروهای سیاسی می‌تواند دیکتاتوری مرکز را پس بزند. این گفتمانِ رو به درون تصویری رمانتیک و غیرواقعی از جوامع کورد به دست می‌دهد که در آن جنسیت، طبقه و زبان زیر یک «مای ملی» واحد و یکدست به طور کامل دفن می‌شود، و رو به بیرون به جای آنکه متمرکز بر پویایی‌های ساختار دولت باشد، دعوای سیاسی را به دعوای «ملت‌ها» و یا «مردم»‌ها فرامی‌افکند. این فرافکنی آن‌ها را خود به خود از ساحت سیاست به ساحت فرهنگ و ذات‌گرایی فرهنگی پرتاب می‌کند. گفتمان استقلال خواهی غیردموکراتیک به همان اندازه در پاسخ‌گویی به مسایل کوردستان عاجز است که گفتمان‌های ایرانشهری از پاسخ‌گویی به مسایل ایران. طرفداران این گفتمان باید تجربه‌ی جنبش‌های رهایی بخش ملی‌ای که به زندان-ملت‌های مانند «اریتره» منجر شدند را جدی بگیرند. تشکیل یک کوردستان مستقل اگر با آزادی‌های دموکراتیک و تأسیس یک ساختار حکمرانی مردمی، سکولار، غیرفاسد و قانون‌مدار و البته اگر با اقتصادی مولد و غیرخام فروش همراه نباشد، فقط اضافه کردن یک بنگاه موشک‌سازی جدیدی به بنگاه‌های کنونی خاورمیانه خواهد بود.

همداستان با این صداهای پراکنده‌ی استقلال طلب غیرمردمی، می‌توان به نیروی دیگری اشاره کرد که برعکس گروه بالا اتفاقاً چیز زیادی از مرکز نمی‌خواهند، آن‌ها صرفا از مرکز می‌خواهند که کدخداگری کوردستان را به آن‌ها برگرداند. من این گفتمان را «اتونومی نئوفئودالی» نامگذاری می‌کنم. این گفتمان ناظر به فرمی از سیاست است که در آن یک یا چند حزب/خانواده به حاکمین مطلق کوردستان تبدیل می‌شوند، و در ازای قدرت منطقه‌ای که دولت مرکزی به آن‌ها واگذار می‌کند، وفاداری سیاسی جوامع ک

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: در دفاع از استقلال گفتمانی روژهلات کوردستان: بحران و شرایط امکان بازآرایی جنبش