گفتند داربی در زندان برگزار شود/ حامی مالی استقلال در عراق کلاهبرداری کرد

گفتند داربی در زندان برگزار شود/ حامی مالی استقلال در عراق کلاهبرداری کرد
ایسنا

حتی اگر سن و سال شما خیلی بالا نباشد، مردی با عینک آفتابی را روی نیمکت استقلال به خاطر خواهید آورد که سمت سرپرستی داشت و همه با لقب «عمو نصی» از او یاد می‌کردند. او این روزها در استقلال سمتی ندارد اما به عنوان بخشی از تاریخ آبی‌پوشان حرف‌های زیادی برای گفتن دارد.

به گزارش ایسنا، داستان «عمو نصی» یکی از آن داستان‌های جالب فوتبال ایران است. داستان یک شاهینی که به یکی از نفرات مهم در تاریخ تاجی‌ها تبدیل شد. نصرالله عبداللهی که با آن عینک دودی که همواره به چشم داشت، سال‌ها روی نیمکت استقلال نشست، در گفت‌وگو با خبرنگاران ایسنا به مرور خاطراتش از شاهین، تاج و تیم ملی پرداخت که در ادامه می‌خوانید:

ویدیوی این گفت‌وگو را می‌توانید اینجا ببینید:

  • داستان شاهینی بر سر تاج - قسمت اول
  • داستان شاهینی بر سر تاج - قسمت دوم

* چرا در استقلال با لقب «عمو نصی» شناخته می‌شوید؟

این لقب به زمانی که در (تیم) شاهین بودم، بازمی‌گردد. وقتی که انقلاب شد، من کاپیتان تیم شاهین بودم. همه چیز به هم خورد. اسپانسرها رفتند، کسی نبود از تیم حمایت کند یا مربی بیاورد. چون من کاپیتان تیم بودم همزمان به عنوان مربی و تقریباً همه کاره تیم فعالیت می‌کردم. اسپانسر جذب می‌کردیم. آن زمان اسپانسری به معنای الان نبود. هوادارانی که متمول بودند را جمع می‌کردیم، از آنها کمک می‌گرفتیم و تیم را راه می‌انداختیم. چون سن من نسبت به بقیه بچه‌ها کم بود، باید یک اسمی‌صدا می‌زدند. آن زمان که همبازی بودیم مرا عمو نصی صدا می‌زدند تا  احترام بگذارند چون من سن کمتری داشتم. همین لقب ادامه پیدا کرد.

* کجا به دنیا آمدید و چه شد که به سمت فوتبال گرایش پیدا کردید؟

متولد ۱۰ مهر ۱۳۲۹ هستم. در محله کوچه آبشور دروازه دولاب یا شهباز خودمان متولد شدم. بعد از مدتی محله ما تغییر کرد و به محله چهارصد دستگاه رفتیم. در محله چهارصد دستگاه فوتبال خیلی رواج داشت، بازیکنان بزرگ تیم ملی و در این سطح آنجا حضور داشتند. اصغر شرفی، همایون شاهرخی و فرامرز ضلی آنجا حضور داشتند. وقتی بیکار می‌شدیم برای تماشای بازی‌ها می‌رفتیم. از همان جا کم‌کم به فوتبال علاقه پیدا کردم.

یک روز پرویز دهداری تصمیم گرفت که یک تیم درست کند که از مجموعه این تیم‌ها یک مقدار قوی‌تر باشد و در باشگاه‌های تهران بازی کند. آن زمان تیم گارد را درست کردند. ابوالفضل جلالی که خبرنگار بزرگی بود و درجه‌دار گارد شاهنشاهی بود به کمک پرویز دهداری تیم درست کردند و از هر تیمی‌ دو، سه بازیکن جدا کردند که جمعاً به ۱۴، ۱۵ بازیکن رسید. چون قصد نداشتند خیلی تیم‌های زیر مجموعه شاهین سابق را تضعیف کنند. حدود ۱۴ نفر بودیم که تیم گارد درست شد.* فوتبال‌تان از چه تیمی‌شروع شد؟

زمین دیگری به نام شاهین شرق بود که به خانه ما نزدیکتر بود. یک آقایی به نام هوشنگ ظفری که به هوشنگ بدبیار معروف بود تیمی‌به نام شاهین شرق داشت. از آنجا فوتبالم شروع شد. هم با آنها بازی می‌کردم و هم خودمان تیم داشتیم. یک تیمی‌در دسته سه یا محلات تهران بود که اولین باشگاهم بود؛ باشگاه حمید جزو زیر مجموعه‌های چند باشگاه بود. وقتی شاهین منحل شد و دیگر شاهینی وجود نداشت چند باشگاه بودند که زیر مجموعه شاهین قدیمی بودند.

* چه باشگاه‌هایی بودند؟

به نوعی ایران ما، ایزد فردوسی، ایزد مهرآباد، پرسپولیس و یکی دو تیم دیگر که یادم نمی‌آید. بعد که شاهین منحل شد برای این تیم‌ها دکتر اکرامی (موسس باشگاه شاهین) در دانشسرای عالی پایین امجدیه یک زمین گرفت. مثل اینکه ریاست دانشسرا مدتی با دکتر اکرامی بود. او آنجا نفوذ داشت و می‌توانست آنجا زمین بگیرد. جمعه‌ها زمین دانشسرا را می‌گرفت و این تیم‌ها با هم بازی می‌کردند.

* شروع فوتبال شما در دسته یک فوتبال ایران و به شکل حرفه‌ای چطور بود؟

یک روز پرویز دهداری تصمیم گرفت که یک تیم درست کند که از مجموعه این تیم‌ها یک مقدار قوی‌تر باشد و در باشگاه‌های تهران بازی کند. آن زمان تیم گارد را درست کردند. ابوالفضل جلالی که خبرنگار بزرگی بود و درجه‌دار گارد شاهنشاهی بود به کمک پرویز دهداری تیم درست کردند و از هر تیمی‌ دو، سه بازیکن جدا کردند که جمعاً به ۱۴، ۱۵ بازیکن رسید. چون قصد نداشتند خیلی تیم‌های زیر مجموعه شاهین سابق را تضعیف کنند. حدود ۱۴ نفر بودیم که تیم گارد درست شد.

* درست همان سال بود که سازماندهی جدید برای فوتبال تهران رخ داد؟ تشکیل تیم هما به همین مورد مربوط است؟

همان سال تمام باشگاه‌های تهران قرار گذاشتند که از نو، سازمانی برای تیم‌های باشگاهی درست کنند. یعنی دسته یک، دو و سه را از آنجا سازماندهی کنند. از این رو تمام تیم‌ها را با هم مخلوط کردند. در هفت و هشت گروه تمام تیم‌ها را مخلوط کردند. گارد هم جزو همان سازماندهی آمد. عقاب، راه آهن، گارد و ... از هر گروهی دو  تیم بالا می‌آمد. آن سال ما دوم شدیم و عقاب اول شد. راه‌آهن نتوانست به دور بعد بیایید و پایین رفت. از آنجا ۱۶ تیم درست کردند که من هم عضو گارد و جزو دسته اول باشگاه‌های تهران شدم. فکر می‌کنم سال بعد یا دو سال بعد همان تیم به تیم هما تبدیل شد. این شروع فوتبال من در گارد و دسته اول فوتبال کشور بود.

* شما خودتان تجربه‌ای از رویارویی با آقای برومند و اکرامی دارید؟ بنابه گفته‌های شما این دو فرد، جزو پایه‌گذاران اصلی فوتبال مدرسه‌ای ایران بودند.

با هر دو تا خیلی ارتباط و برخورد داشتم. نمی‌دانم چطور بود که مرا خیلی قبول داشتند. همواره دکتر اکرامی‌ و ... از پشت صحنه قضایای باشگاه شاهین را هدایت می‌کردند. بعد من با او در تماس بودم. آمدنم به باشگاه شاهین باعث آشنایی‌ام با دکتر برومند شد.

* دکتر برومند معاون امور استخدامی بود چطور با ایشان ارتباط برقرار کردید؟

برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفتم. یک مدت آنجا بودم و با همسرم آشنا شدم و ازدواج کردیم. مجبور شدیم به ایران بیاییم. بعد از نزدیک دو سال به ایران آمدم. وقتی آمدم به باشگاه تاج نرفتم. چون من دیگر زن و بچه‌دار شده بودم و باید دنبال کار و این چیزها می‌رفتم. آن موقع هم که فوتبال اینجوری نبود. آن موقع لیدرهای پرسپولیس قبلی گفتند به شاهین بروم و برایم کار درست می‌کنند و از این حرف‌ها. این آقای برومند یک روز معاون سازمان امور استخدامی کشور بود. بعد باعث شد به عنوان کارمند سازمان امور استخدامی، استخدام شوم. این اولین آشنایی‌ام با او بود و همینطور ادامه داشت تا سال ۱۳۶۸ که از تیم شاهین بیرون آمدم.

* به نظر می‌رسد خاطرات عمیقی با آقای دکتر برومند و دکتر اکرامی‌دارید.

خیلی. اینها آدم‌های بزرگ و تحصیل کرده فوتبال ما بودند؛ دکتر اکرامی و همچنین دکتر برومند. دکتر در دانشگاه آمریکایی‌های بیروت استاد بود. دو، سه مرتبه پیش او رفتم. از او مثلاً اصطلاحات قدیمی انگلیس را می‌پرسیدند یعنی اینقدر وارد بود. اصلاً می‌شود گفت او استاد ادبیات انگلیسی بود.

* با سابقه‌ای که در شاهین داشتید چه شد که به تاج رفتید؟ با توجه به رقابتی که آن زمان وجود داشت آیا دلخوری پیش نیامد؟

نه! دلخوری پیش نیامد. زمانی که در تیم گارد بودم جوان بودم و ۱۷ سالم بود. آقای رایکوف به ایران آمد و مربی تیم ملی شد. بعد مربی تیم ملی جوانان شد. بعد از تیم گارد یک  سال به تیم راه‌آهن رفتم. ما را برای تیم ملی جوانان و سفر به فلیپین انتخاب کرد. آن زمان بازی‌های باشگاه آسیا هم شروع شد. رایکوف را برای سرمربیگری استقلال یا تاج آن زمان خواستند. بعد رایکوف آمد تیم را دید و مثل اینکه گفته بود اینها مسن هستند باید تغییر بدهم و تیم را جوان کنیم. آقای خسروانی هم قبول کرده بود که اکبر افتخاری، داریوش مصطفوی و خیلی افراد دیگر را کنار بگذارد.

تیم تاج آن موقع خیلی هوادار نداشت. هواداران استقلال یک گوشه‌ای از ورزشگاه امجدیه می‌نشستند. اگر گنجایش ورزشگاه ۳۰ هزار نفر بود، ۳ یا ۴ هزار نفر گوشه ورزشگاه هودار استقلال بودند. بازیکنان جدیدی که به باشگاه آمدند باعث شد رفته رفته هواداران زیاد شوند. زمانی که ما جوان بودیم علی جباری، ناصر حجازی و منصور پورحیدری باعث شدند که هواداران استقلال زیاد شود.* در آن مقطع رایکوف چند نفر را از تیم جوانان برای استقلال انتخاب کرد؟

از تیم ملی جوانان چند بازیکن را برای کمک به تیم تاج خواست. من و محمود خوردبین بودیم. بعد دو، سه نفر که سنشان زیاد بود مثل وفاخواه و فریدون معینی بودند که رفتیم باشگاه تاج و قهرمان آسیا شدیم. این شروع راه من برای استقلال بود. دو، سه سال بودم تا سالی که از ایران برای ادامه تحصیل خارج شدم.

* بیشتر درباره تاج صحبت کنید. به خصوص که شما اولین قهرمانی آسیا را با تاج کسب کردید.

در دوران قدیم برمه، هندوستان و کویت خیلی قوی بودند. مثلا مالزی خیلی بهتر از ژاپن و اندونزی بهتر از کره بود. شرایط تغییر کرد. آنها برنامه‌ریزی و پیشرفت کردند. استقلال دیدارهای دور مقدماتی را برده بود و بالا آمده بود. آن زمان بازی‌ها به شکل متمرکز برگزار می‌شد و هشت تیم بودند. با یک حریف خوب در فینال روبرو بودیم که خیلی بازیکنان بزرگی داشت. اصلا تفاوت مشخص بود و در اروپا بزرگ شده بودند. فُرم بازی‌شان فرق می‌کرد و تاکتیک پذیری خوبی داشتند ولی ما با رایکوف قهرمان شدیم.

*حالا که صحبت درباره استقلال شد تعداد هواداران سرخابی قبل از انقلاب چطور بود؟

تیم تاج آن موقع خیلی هوادار نداشت. هواداران استقلال یک گوشه‌ای از ورزشگاه امجدیه می‌نشستند. اگر گنجایش ورزشگاه ۳۰ هزار نفر بود، ۳ یا ۴ هزار نفر گوشه ورزشگاه هودار استقلال بودند. بازیکنان جدیدی که به باشگاه آمدند باعث شد رفته رفته هواداران زیاد شوند. زمانی که ما جوان بودیم علی جباری، ناصر حجازی و منصور پورحیدری باعث شدند که هواداران استقلال زیاد شود. اینها باعث شد که یک روز دیدم هواداران ما بیشتر از آنها هستند. باعث و بانی‌اش همان پیشکسوتانی بودند که آمدند. خیلی‌ها به واسطه حجازی و حسن روشن تاجی شدند و دیگر بازیکنانی که خیلی بزرگ بودند.

* شما در بازی معروف ۶ بر صفر حضور داشتید؟ فکر می‌کردید با آن نتیجه مقابل پرسپولیس بازنده شوید؟ آن زمان شایعه کم‌کاری و اختلاف بعضی بازیکنان با مدیرعامل هم وجود داشت.

بله! در بازی حضور داشتم. کم کاری و این موارد شایعه است. یک هفته قبل از بازی، ۴ یا ۵ بازیکن ما و ۴ یا ۵ بازیکن پرسپولیس در تیم ملی بودند. ما همواره درگیر بودیم و بازی می‌کردیم. یک هفته بعد از اردوی تیم ملی قرار شد اردوی تیم شروع شود. ناصر حجازی گلر تیم ملی و خیلی هم دروازه‌بان خوبی بود اما یک گلر از اهواز به نام منصور رشیدی آوردند. اینقدر خوب بود که قرار شد رایکوف یک بازی در میان اینها را داخل دروازه بگذارد. تا رسید به داربی که نوبت منصور رشیدی شد. ناصر و همه بازیکنان قبول کردند. تیم هم ارنج شد.

* اما ظاهراً نکاتی پیش آمد که روی ذهن منصور رشیدی تاثیرگذار بود؟

آن موقع مثل حالا نبود که شب قبل به اردو بروند. چند ساعت قبل بازی می‌آمدند چای و ناهار می‌خوردند و یک جایی جمع می‌شدند و بعد سر زمین، فوتبال بازی می‌کردیم. بعد از ناهار تیم ارنج شد. بین ارنج کردن و استراحت تیم نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که گفتند ممکن است ناصر حجازی را درون دروازه بگذارند. رشیدی هم دروازه‌بان شهرستانی بود تازه به تهران آمده بود. قرار بود تلویزیون او را نشان بدهد و به همین دلیل خیلی خوشحال بود. یادم است وقتی استراحت می‌کردیم به شهرستان زنگ زد و گفت که من امروز بازی می‌کنم و روحیه خیلی خوبی داشت. در این بین گفتند ناصر رامی‌خواهند داخل گل بگذارند. نمی‌دانم چه کسی و چرا اینطور گفت. چرا باید اینطور می‌شد؟ به ناصر حجازی هم این مورد را گفتند.

* در این شرایط طبیعتاً منصور رشیدی هم خیلی ناراحت شد.

منصور خیلی ناراحت شد و به یک گوشه‌ای رفت و عصبی و خیلی ناراحت بود. انگار که از روی قله پایین افتاده است. ناصر گفت من خیال می‌کردم بازی نمی‌کنم. دیشب دیر خوابیدم یا سر ناهار خیلی غذا خوردم. او گفت که نمی‌تواند درون چارچوب باشد و بیاید خراب می‌کند. دوباره به رشیدی گفتند تو بازی می‌کنی. روحیه‌اش به شدت افت کرد بود. همه جریان شش گل همین بود که خدمت‌تان گفتم. رشیدی دوست داشت بهترین بازی‌اش را ارائه دهد. روز داربی یک بچه هم می‌توانست توپ اول را بگیرد. حسین کلانی تکل زد که توپ به اوت نرود به پایش خورد و به گل رفت. گل دوم را از پشت هجده قدم، سلیمانی زد. قشنگ یادم است که ما وسط راه می‌توانستیم مانع شویم و توپ را بگیریم. منتظر بودیم که گلر بگیرد اما آن توپ به داخل دروازه رفت. آن روز اگر ۱۰ یا ۱۵ توپ هم می‌آمد، گل می‌شد. همین شش توپ آمد، یعنی اوضاع اینجوری شد.

* چطور شد که ناصر حجازی به عنوان دروازه‌بان تعویضی وارد زمین مسابقه شد؟

بعد از اینکه منصور رشیدی چهار گل خورد ناصر حجازی را وارد زمین کردند. ناصر هم بعد از آن وضعیت دو گل دیگر خورد. کل جریان همین بود. وگرنه کم‌کاری و تبانی نبود. همین بازی باعث شد که بگویند جواد الله‌وردی کم کاری کرده. او در میان بازی در پیست خورد زمین و دستش شکست. در یکی از تکل‌هایی که می‌زد دستش ترک خورد و فردایش گچ گرفت. با همان گچ خیلی هم تلاش کرد.

تیم شهباز در دسته دوم فوتبال ایران حضور داشت. من شغل نداشتم و به دلیل آشنایی که با دکتر اکرامی داشتم قرار شد برایم کار درست کنند. بازیکنان دیگری هم بودند که فوتبالیست بودند اما در سازمان اداری استخدامی کار می‌کردند. اصغر احدی‌خانی، کاظم رحیمی‌ و چند نفر عضو شاهین بودند که به واسطه دکتر برومند مشغول به کار شدند. من هم به خاطر کار رفتم. بالاخره ازدواج کرده بودم و باید کار می‌داشتم و نباید بیکار می‌ماندم. بیکار که نمی‌شد باشیم.* ماجرای جلسه تیمسار خسروانی با بازیکنان استقلال و بعد از آن قهر و پیوستن الله‌وردی به پرسپولیس، شائبه کم‌کاری بعضی آبی‌پوشان در داربی ۶ بر ۰ را افزایش داد.

 یکی از دلایلی که معتقدند نتیجه بازی تبانی بوده به این دلیل بود که بعد از بازی تیمسار خسروانی بچه‌ها را جمع کرد. بالاخره او ناراحت بود و گفت چرا اینطور بازی می‌کنید و چرا تعصب ندارید؟ صحبت‌هایی شبیه این. تنها کسی که آنجا جواب خسروانی را داد الله‌وردی بود. او دستش در گچ بود، بلند شد و گفت ما با این دست بازی کردیم و تمام تلاشمان را انجام دادیم. بعد از این حرف‌ها تیمسار او را از جلسه بیرون کرد. بعد از این قضیه جواد به پرسپولیس رفت. همه اینها باعث شد که بگویند کم‌کاری کرده تا به پرسپولیس برود.

* بعد از داربی شایعه شد که یکی از بستگان منصور رشیدی خودکشی کرد. آیا این قضیه صحیح است؟

نه! همین مواردی بود که به شما گفتم. اینها شایعه است. جواد بلند شد چون دستش شکسته بود. تیمسار ناراحت بود و او را از جلسه بیرون کرد یعنی دیگر به تیم نیا! او هم بلافاصله به پرسپولیس رفت.

* منصور رشیدی گفته بود که بعد از بازی تیمسار خسروانی با او بد صحبت کرد و گفت کم‌کاری کردید. حتی مدتی به اهواز رفت. تا اینکه از باشگاه یک نفر آمد و حقوقش را افزایش دادند. حضور ذهن دارید؟

اینها را دیگر نمی‌دانم ولی یک مدت روحیه‌اش خراب بود. من در آن مقطع فکر کردم به خاطر روحیه‌اش نمی‌آید چون ناصر حجازی در تیم بود و یک گلر سوم هم داشتیم. اینطور نبود که یک گلر برود و دیگر همه چیز تمام شود ولی در جریان جزییات این ماجرا نیستم. تیمسار به همه پرید و پرخاش کرد. به این خاطر که او می‌گفت هواداران ناراحت هستند، چرا اینطور در زمین مسابقه بازی کردید؟

* چه سالی ایران را ترک کردید و به کدام کشور رفتید؟ ظاهراً با پای شکسته به ایران بازگشتید.

سال ۱۳۵۲ به انگلیس رفتم. قرار بود بعدا به آمریکا برویم. در انگلیس زبان می‌خواندم. در حال تحصیل بودم که با همسرم آشنا شدم. بعد از ۲ سال درس همسرم تمام شد و مجبور شدیم به ایران برگردیم. بنابراین من درس را تمام نکرده به ایران بازگشتم. در انگلیس به صورت رسمی فوتبال بازی نکردم اما به صورت تفننی این کار را انجام دادم. در بازی تفننی به همراه ایرانیان مقیم انگلیس با انگلیسی‌ها بازی می‌کردم که پایم شکست. وقتی برگشتم و می‌خواستم به باشگاه شاهین بروم پایم شکسته بود یعنی مدتی ماندم تا پایم سالم شود.

* علاقه نداشتید که هنگام تحصیل و زندگی در انگلیس در یکی از تیم‌های آنجا بازی کنید؟ تفاوت سبک خیلی زیاد بود؟

خیلی تفاوت داشت. با اینکه عضو تیم ملی بودم و در تیم تاج انتخاب شدم اما وقتی تصمیم گرفتم به خارج بروم، آن زمان خیلی دنبال فوتبال نبودم. همه آرزو دارند به تیم ملی و به یک باشگاه خوب بروند. من همه این‌ها را داشتم اما چند رفیق داشتم که می‌خواستیم با هم دنبال درس و زندگی برویم.

* سوال اینجاست که چرا در بازگشت به ایران به عنوان یک بازیکن استقلال به عضویت تیم شاهین در آمدید؟

تیم شهباز در دسته دوم فوتبال ایران حضور داشت. من شغل نداشتم و به دلیل آشنایی که با دکتر اکرامی داشتم قرار شد برایم کار درست کنند. بازیکنان دیگری هم بودند که فوتبالیست بودند اما در سازمان اداری استخدامی کار می‌کردند. اصغر احدی‌خانی، کاظم رحیمی‌ و چند نفر عضو شاهین بودند که به واسطه دکتر برومند مشغول به کار شدند. من هم به خاطر کار رفتم. بالاخره ازدواج کرده بودم و باید کار می‌داشتم و نباید بیکار می‌ماندم. بیکار که نمی‌شد باشیم.

* مگر آن زمان تفاوت حقوق اداره و درآمد فوتبالیست‌ها چقدر بود؟

 فوتبال که بازی می‌کردیم ماهی ۱۵۰ تومان می‌گرفتیم در صورتی که وقتی استخدام اداره شدم ماهی ۱۲۰۰ تومان می‌گرفتم. این تفاوت زیاد بود و باید پشتوانه‌ای می‌داشتم به همین خاطر به تیم شهباز در دسته دوم رفتم.

* بازیکنانی مانند ناصر حجازی، عادلخانی و قاسم‌پور هم در این تیم بودند؟

وقتی تیم در دسته دوم بود، هیچ کدام از بازیکنان معروف نیامدند. آن موقع فقط از تیم شاهین قدیم محراب شاهرخی بود. محراب با یک مشت بازیکن جوان که اصلاً ارتباطی به شاهین نداشتند، در این تیم کار می‌کردند. شاهرخی همزمان به عنوان بازیکن و مربی فعالیت می‌کرد. یک بازیکن به نام اکبر محمدی، صدری و چند بازیکن دیگر بودند. چند بازیکن اهل خوزستان هم بودند که خیلی معروف نبودند. با اینها در دسته دوم بودیم. در دسته دوم اول شدیم و به دسته یک رسیدیم.

* وقتی به دسته یک صعود کردید ظاهراً فرد متمولی حامی‌تیم شهباز شد؟

وقتی با شهباز به دسته یک صعود کردیم آقایی به نام آقای غضنفرپور آمد. خیلی آدم متمول و فهمیده و فوتبالی بود. او شرکت بزرگی به نام گاما داشت. شرکت زیر نظر او بخشی از لوله‌های انرژی اتمی‌بوشهر را ساخته بود. برایش پول خیلی مهم نبود. گفت هر کاری می‌خواهید انجام بدهید. مثلا آن موقع می‌خواستند تمام بازیکنان پرسپولیس را بیاورند.

* ولی جز یک بازیکن پرسپولیسی‌ها به پیشنهاد همکاری شهباز پاسخ مثبت ندادند.

به بازیکنان پرسپولیس پیشنهاد کردند، با اینکه آن موقع خیلی از بازیکنان پرسپولیس بیشتر در پیکان بودند. فقط حسین کلانی و سلیمانی آمدند. البته ناظم گنجاپور آمد که فوتبالش تمام شده بود و به عنوان مربی آمد. همین‌ها آمدند و دیگر کسی نیامد. برای همین دنبال تاجی‌ها رفتند. از تیم تاج ناصر حجازی، غلامحسین مظلومی و رضا عادلخانی به شهباز اضافه شدند. این در حالی بود من از قبل (دسته دوم) عضو شهباز بودم. وقتی تیم به دسته یک آمد اینها آمدند. مقلا قاسم پور در تیم جوانان ایران بود و خیلی بازیکنان آوردند که تیم شاهین تشکیل شد.

* در سال ۱۳۵۸ که خیلی خوب بودید مسابقات نیمه کاره ماند.

آن زمان پیروزی در هر مسابقه دو امتیاز داشت و ما ۳ امتیاز از همه بیشتر داشتیم. بعد انقلاب شد و بازی‌ها به هم خورد.

* در جام جهانی آرژانتین، مهاجرانی سرمربی تیم ملی  بود. شما عضو شهباز و در ترکیب اصلی تیم ملی بودید. ظاهراً آقای مهاجرانی رابطه دوستانه‌ای با بازیکنان داشتند. در کل تیم ملی شرایط خوبی داشت؟

قرار بود در سال ۱۳۵۴ مسابقات جام ملت‌های آسیا برگزار شود. من را از دسته دوم برای تیم ملی انتخاب کردند. باید این توضیح را بدهم که در زمان اوفارل قبل از سرمربیگری آقای حشمت مهاجرانی به تیم ملی دعوت می‌شدم اما بعد که از ایران خارج شدم مدتی فاصله افتاد و طبیعتاً به تیم ملی دعوت نمی‌شدم. بعد از بازگشتم عضو تیم شهباز در دسته دوم بودم که  آقای مهاجرانی مرا برای جام ملت‌های آسیا انتخاب کرد. آخرین جامی که ما گرفتیم همان بود. از آنجا با آقای مهاجرانی آشنا شدم.

* فضای همکاری با مهاجرانی چطور بود؟

 رابطه تنگاتنگی بین ما برقرار شد. خیلی روابط خوبی با بچه‌ها داشت و با بچه‌ها رفیق بود. مثلا روز دومی که به تیم ملی آمدم و با اینکه قبلاً آشنایی نداشتیم، طوری برخورد می‌کرد که انگار ۱۰ سال است مرا می‌شناسد. همه چیز مرا می‌دانست. اینکه کجا زندگی می‌کنم و شرایطم چطور است. خیلی هم با بچه‌ها قاطی و راحت بود. به همین دلیل هر چه از بچه‌های تیم ملی در زمین فوتبال می‌خواست برایش انجام می‌دادند.

وقتی ما به جام جهانی رفتیم هواپیمای اختصاصی داشتیم که اگر اشتباه نکنم ۷۴۷ متعلق به نیروی هوایی بود. با پرواز مستیقم به سفر رفتیم. برای لباس‌هایی که برای تیم ما تامین می‌کردند از فرانسه خیاط آمد و اندازه ما را گرفت. کفش بالی برای ما گرفته بودند. زمان خروج به هر کدام از ما یک ساعت رولکس و بارانی برند معروفی را دادند. ضمن اینکه هر مسابقه دوستانه یا تدارکاتی با هر تیمی‌ که کادر فنی در خواست کرده بود  تلاش کردند که انجام شود. ما قبل از رفتن به جام جهانی با تیم ولز بازی دوستانه برگزار کردیم. با تیم ملی مجارستان و همه تیم‌های خوب بازی کردیم. برای هفتاد و پنجمین سال بزرگداشت رئال مادرید با آرژانتین بازی کردیم که قهرمان جام جهانی شد.* از نظر علم مربیگری کار ایشان را در آن زمان چطور ارزیابی می‌کنید؟

خیلی به مربیگری علاقه داشت و تحقیق بسیار زیادی در این رابطه می‌کرد. اگر در فاصله بین مسابقات جایی کلاس مربیگری برگزار می‌شد، معمولاً در آن دوره شرکت می‌کرد چرا که قصد داشت آشنایی‌اش با فوتبال روز دنیا بیشتر شود و به روز باشد. آقای شرفی که دستیارش بود، خیلی به او کمک می‌کرد و به آقای مهاجرانی نزدیک بود.

* آقای شرفی هم دنبال ارتقای خودشان بودند یا مانند دستیاران الان بیشتر به دلیل رفاقت با سرمربی برای همکاری انتخاب شده بودند؟

ایشان هم خیلی زحمت می‌کشید. واقعا نباید زحمات آقای شرفی را نادیده گرفت. با زحمات این‌ها قهرمان جام ملت‌های آسیا شدیم و به عنوان تیم اول آسیا به جام جهانی آرژانتین صعود کردیم. به المپیک هم رسیدیم.

* یکی از قهرمانی‌های ایران در جام ملت‌های آسیا زمان بازی شما اتفاق افتاد. مرور تاریخ نشان می‌دهد که این نتیجه برای مردم خیلی شیرین بود. میزبانی ناگهان به ایران منتقل شد. درباره حس و حال خودتان و مردم از آن زمان بگویید.

من در همه بازی‌ها بازی کردم. با اینکه قبل از آن هم دو بار قهرمان جام ملت‌های آسیا شده بودیم اما چون مدت زیادی از آن گذشته بود مردم دوباره خواهان قهرمانی بودند. این قهرمانی یک تفاوت دیگر هم داشت. در آن مقطع که ما قهرمان شدیم توجه نسبت به فوتبال بیشتر شده بود. هواداران فوتبال نسبت به قبل بیشتر شده بودند. رادیو و تلویزیون به صورت مستقیم مسابقات داخلی و خارجی فوتبال را پخش می‌کرد. مردم خیلی خوشحال شده بودند ضمن اینکه ما تنها تیمی‌بودیم که بدون گل خورده در آن رویداد بودیم. ما بدون گل خورده در تهران قهرمان آسیا شدیم. خیلی برای همه جالب بود. همان قهرمانی باعث شد که آتابای رییس وقت فدراسیون فوتبال برای جام جهانی، خیلی کارها انجام بدهد. از نظر امکانات هر چه آقای مهاجرانی می‌خواستند در اختیارشان قرار می‌گرفت.

* مثلا چه امکاناتی در اختیار تیم ملی بود؟

وقتی ما به جام جهانی رفتیم هواپیمای اختصاصی داشتیم که اگر اشتباه نکنم ۷۴۷ متعلق به نیروی هوایی بود. با پرواز مستیقم به سفر رفتیم. برای لباس‌هایی که برای تیم ما تامین می‌کردند از فرانسه خیاط آمد و اندازه ما را گرفت. کفش بالی برای ما گرفته بودند. زمان خروج به هر کدام از ما یک ساعت رولکس و بارانی برند معروفی را دادند. ضمن اینکه هر مسابقه دوستانه یا تدارکاتی با هر تیمی‌ که کادر فنی در خواست کرده بود  تلاش کردند که انجام شود. ما قبل از رفتن به جام جهانی با تیم ولز بازی دوستانه برگزار کردیم. با تیم ملی مجارستان و همه تیم‌های خوب بازی کردیم. برای هفتاد و پنجمین سال بزرگداشت رئال مادرید با آرژانتین بازی کردیم که قهرمان جام جهانی شد.

* در جام جهانی آرژانتین، امیدها نسبت به تیم خیلی بالا بود. قبلاً توسط بعضی اعضای آن تیم گفته شده بود که عدم آشنایی با علم روز داوری باعث ناکامی شد. آیا فقط این موضوع بود یا نکات دیگری هم در نتیجه تیم تاثیر داشت؟

خیلی چیزها دست به دست هم داده بود. ما رفتیم که با تیم هلند بازی کنیم. هر دو تیم در دو سمت زمین مشغول گرم کردن خودشان بودند. ۵، ۶ ماساژور مشغول ماساژ آنها بودند و دو، سه پزشک و فیزیوتراپ داشتند. این طرف قضیه ما یک پزشک و یک فیزیوتراپ داشتیم! تفاوت‌ها اینجاست که مشخص می‌شود. شاید اگر یک سال قبل بود همه اینها را برای ما تهیه می‌کردند اما در آن لحظه دیگر فرصتی نبود که این موارد را برای ما تهیه کنند. برای ما آشپز اختصاصی برده بودند و این کارها قبلاً انجام شده بود.

* تجربه کادر فنی هم در آن نتایج تاثیرگذار بود؟

شاید اگر بازی‌ها یک سال بعد برگزار می‌شد آقای مهاجرانی چهار تا آنالیزور می‌آورد. ما از تیم‌ها آشنایی نداشتیم اما رقبا داشتند. شاید نمی‌دانستند ما کجا بازی می‌‍‌کنیم اما فیلم‌های ما را برای آنالیزوزهایشان نشان داده بودند. اینها باعث تفاوت‌ها می‌شود. مورد دیگر اینکه ما به پیک بدنی نرسیده بودیم و از آن رد شده بودیم. یک ماه یا دو ماه قبل در فرانسه بازی کرده بودیم. با فرانسه در حضور همه ستاره‌هایش در تولوز بازی کردیم و ۲ بر یک باختیم که نباید می‌باختیم. با آرژانتین با همه بازیکنانش که قهرمان شدند بازی کردیم و مساوی کردیم. آن زمان پیک ما بود اما در جام جهانی به آن آمادگی کامل بدنی نرسیدیم.

* مورد دیگری هم در نتایج تیم ملی در جام جهانی آرژانتین تاثیر داشت؟

مورد بعد اینکه از نظر روحی به اوج رسیده بودیم. چرا که جزو ۱۶ تیم بزرگ دنیا شده بودیم. مثلاً همین که به جام جهانی رفتیم خیالمان راحت شد. در حال حاضر مثلا تیم ملی به جام جهانی صعود می‌کند و جزو ۳۲ تیم می‌شود. آن زمان که ما در آسیا اول شده بودیم، فقط یک تیم آسیایی به جام جهانی می‌رفت. ما همه تیم‌ها را شکست داده بودیم و به جام جهانی رفته بودیم. کره و کویت و همه اینها را شکست داده بودیم. این موارد هم از لحاظ روحی روی ما تاثیر داشت. در حال حاضر فوتبال تغییر کرده و شرایط مثل قدیم نیست.

* با ذکر یک مثال می‌توانید این قضیه را روشن‌تر کنید؟

 در بازی اینترمیلان با بارسلونا، اینتر تمام مدت در زمین خودش بود و در آخر یک گل هم به رقیب زد و برنده شد. آن وقت‌ها ما خجالت می‌کشیدیم اینطوری بازی کنیم. اگر نگاه ما آن زمان اینطوری نبود می‌توانستیم عقب بکشیم و از هلند گل نخوریم اما ما عقب نمی‌کشیدیم. اگر یادتان باشد ما باید گل اول را به هلند می‌زدیم. صادقی توپ را ارسال کرد که اگر فرکی پایش به توپ می‌گرفت ما برنده می‌شدیم. یعنی فُرم بازی اینطور بود. در حال حاضر می‌بینید که یک طرفه بازی می‌کنند و هیچ‌کس هم بعدش نمی‌آید. می‌گویند چرا اینقدر اینها دفاع می‌کنند. این موارد هم تاثیر داشت.

* چند بازیکن هم مصدوم بودند و این موضوع هم در کار تیم ملی فوتبال ایران تاثیر داشت.

غلامحسین مظلومی و رضا عادلخانی مصدوم بودند. حسن روشن مصدوم بود ولی با وجود مصدومیت به مسابقات جام جهانی آمد. تمام اینها بود. در بازی با پرو با بازیکن حریف تنه به تنه شدم و به نظر خودم اصلاً کاری نکردم. شاید آنها روی من خطا کردند اما خطای مرا گرفتند.

* در کنار این مواردی که گفتید، آیا بحث مالی و پاداش مطرح بود؟ این صحیح است که شادروان حجازی گفته بود اگر پاداش فیفا را ندهید من به ایران برنمی‌گردم؟ یا بازیکنان سهم بیشتری از پاداش فیفا می‌خواستند؟

این موارد بعد از انقلاب شد. بابت آن جام جهانی به ایران حدود ۲ میلیون دلار سیده بود. فدراسیون قبلی خیلی به بچه‌ها می‌رسید. از نظر مالی هم بچه‌ها خیلی درخواست داشتند که اگر ممکن است پولی بگیرند. قرار شد بعد از جام جهانی هر پولی بگیرند به بچه‌های تیم ملی بدهند. دقیق نمی‌دانم چقدر بود اما می‌دانم در حد میلیون دلار بود که انقلاب شد. بعد از انقلاب، شاه‌حسینی، رییس وقت سازمان تربیت بدنی بود اما کار را به آقای فکری واگذار کره بود. من و  مهاجرانی و چند نفر دیگر به دیدار فکری رفتیم. گفتیم این پاداش را به ما بدهند اما او گفت که حق همه تیم‌های ملی امید، جوانان و ... است. مثلا اگر قرار بود با حساب اولیه نفری ۲۰۰ هزار تومان به ما برسد، نفری ۱۹ هزارتومان به ما دادند! آن پول که تقسیم شد به هیچ کدام از بچه‌ها پولی نرسید ولی به آن بچه‌های تیم های دیگر هم چیزی نرسید! اگر آن پول تقسیم می‌شد خیلی اتفاق خوبی بود.

* در محله اکباتان تهران به بعضی از بازیکنان تیم ملی خانه داده شد.

به  همه دادند اما بعد از انقلاب به زور پولمان را گرفتیم. یک ارفاقی کردند اما بعد از انقلاب همه خانه را پس دادند.

* بعد از انقلاب برنامه‌تان چه شد. فوتبال وجود نداشت و جزو اولویت‌ها نبود. شما آن وقت در شهباز بودید.

انقلاب شد و تیم‌ها به هم ریخت. یعنی همان پول جزیی که می‌دادند از بین رفت. بعد تقریبا همه کاره تیم شاهین شده بودم. اگر کسی   رضایتنامه هم می‌خواست بگیرد با  من در ارتباط بود. مثلاً رضایتنامه ناصر حجازی را من دادم که به استقلال برگشت. همان آقای غضنفرپور هم نبود. ما مربی خارجی هلندی به نام فرانس بالکف داشتیم که باید پولش را می‌دادیم. او هم از شاهین رفت!

فدراسیون قرار بود این کار را بکند. هر شهری که بروید هر دو طرف هوادار دارند و نمی‌توانند جلویش را بگیرند. گفتند یک جایی برویم که هوادار نباشد. باز اگر شهر بندرعباس هم می‌رفتند هوادار بود. گفتند در زندانِ آنجا باشد که زمین فوتبال داشت وگرنه بازیکنان با هم مساله‌ای نداشتند و دو تیم با یک هواپیما رفتیم که بازی کنیم. دائم درگیری بین هواداران مهم بود. بازیکنان زیاد مساله‌ای نداشتند.* البته بعد از انقلاب مربیان خارجی از ایران رفتند. فقط مربی تیم شما نبود.

بله! تمام مربیان خارجی که هدایت تیم‌ها را به عهده داشتند رفتند و از این حیث تیم‌ها خودکفا شدند. مثلا تیم را بازیکنان و آنهایی که دور تیم‌ها بودند، اداره می‌کردند. مثلاً پرسپولیس را علی پروین با هوادارانش چرخاندند. استقلال را منصور پورحیدری با اطرافیانش چرخاندند و  سازماندهی و کارهای تیم را کردند.

* خاطرتان است که بازی‌ها بعد از انقلاب چطور شروع شد؟

بازی‌ها به نام شهید اسفندی برگزار شد و تیم ما سوم شد. در بازی آخر من نبودم. بازی‌های تیم ملی و بقیه کم کم شروع شد. بعد از انقلاب تیم ملی متشکل از جوان‌ها درست کردند. خاطرم است آخرین بازی با روسیه در ایران بازی کردیم. خیلی بازیکنان بزرگ قدیم نبودند. مثلاً قاسم پور و حسن روشن بودند و من. پنجعلی بود که آنجا اصلا بازی نمی‌کرد. ما با مربیگری حشمت مهاجرانی بازی کردیم.

تیم ملی بعد از انقلاب چه شرایطی داشت؟

بعد از انقلاب حسن حبیبی مربی تیم ملی شد. برای المپیک مسکو تیم را انتخاب کردند که تیم ملی به آنجا برود. در سنگاپور بازی‌ها متمرکز بود و مقدماتی انجام شده بود. تیم باید به المپیک مسکو می‌رفت ولی چون شوروی به افغانستان حمله کرده بود ما مسابقات را تحریم کردیم که تیم ایران نرفت. رویداد بعدی که در آن شرکت کردیم قبل از جنگ بود. به جام ملت‌های آسیا در کویت رفتیم. یک روز مانده به بازی نیمه نهایی که ما با کویت بازی داشتیم، جنگ شروع شد و تهران را بمباران کردند. ما هم زن و بچه دار بودیم و تلفن‌ها هم قطع بود. تلویزیون آنجا نشان می‌داد که خرمشهر و گمرک آنجا را گرفتند. خیلی از لحاظ روحی بچه‌ها سختی کشیدند. همه بابت خانواده‌هایشان ناراحت بودند. تا دقیقه آخر قرار نبود برویم بازی کنیم. در کویت باختیم و تیم در نهایت سوم شد. این آخرین بازی ملی من بود. بعدها طرح ۲۷ ساله‌ها را گذاشتند. من ۲۸ ساله بودم و بیرون آمدم.

* طرح ۲۷ ساله‌ها در تیم ملی کارشناسی شده بود یا صرفاً می‌خواستند قبلی‌ها نباشند؟

فکر می‌کنم می‌خواستند قبلی‌ها نباشند. می‌خواستند مثلاً یک تیم جدید درست کنند.

* چه شد که مربی استقلال شدید؟

تا سال ۱۳۶۸ در شاهین بودم. دیگر به جایی رسیدم که باید از جیب خودم برای تیم پول خرج می‌کردم. خسته شده بودم و می‌خواستم پی زندگی و کاسبی‌ام بروم. دیگر از اداره هم زیاد خوشم نمی‌آمد. بنابراین دنبال کاسبی و زندگی خودم رفتم. به دکتر برومند هم گفتم که از یک روز تصمیم بگیریم که نرویم و دیگر هم نرفتم! از آنجا فوتبالم قطع شد. تا سال ۱۳۷۳ پی زندگی‌ام بودم.

* سال ۱۳۷۳ چه شد که بعد از ۴ سال به دنیای فوتبال بازگشتید؟

ناصر حجازی به همراه به آقای منزوی و اولیایی به محل کارم آمدند. مثل اینکه آقای پورحیدری نتیجه نگرفته بود و از تیم استقلال رفته بود بنابراین دنبال یک مربی بودند. قرار بود ناصر حجازی به عنوان سرمربی استقلال باشد. ناصر حجازی تحت قرارداد سپاهان بود و نمی‌توانست به استقلال برود. آنها از من خواستند که تا پایان مدت قرارداد حجازی با سپاهان، مربی اسقلال باشم. با اینکه فوتبال را کنار گذاشته بودم خلاصه با هزار زحمت قبول کردم که یک سال سرمربی استقلال بمانم.

* به شما اصرار کردند که سرمربی استقلال بمانید؟

بعد از پایان قرارداد یکساله خیلی اصرار می‌کردند و می‌گفتند بیا دوباره همکاری کنیم. من گفتم قرار گذاشتم و نباید بیایم. بعد من باید ناصر حجازی می‌رفت. بعد به این دلیل که هیات مدیره وقت با ناصر حجازی مشکل داشتند و نمی‌خواستند که او بیاید اصرار کردند که من مربی بمانم.

* استقلال تیم محبوب شما بود اما نخواستید که سرمربی این  تیم بمانید؟

من با ناصر حجازی رفیق بودم و نمی‌توانستم مربی بمانم. ما قول و قرار گذاشته بودیم و من بیرون آمدم. بعد از آن ناصر حجازی را هم به عنوان سرمربی قبول نکردند. منصور پورحیدری را دوباره به عنوان سرمربی تیم استقلال قبول کردند. آن زمان همه چیز قطع شده بود و وقتی هم که رفتم هیچ پولی نگرفتم. یعنی قرارداد داشتم و باید پول می‌گرفتم ولی اصلاً نگرفتم و بیرون آمدم.

* چه شد که به عنوان سرمربی سایپا انتخاب شدید؟

دو، سه ماهی که از خروجم از استقلال گذشت ۲، ۳ نفری آمدند و پیشنهاد همکاری با باشگاه سایپا را دادند. سال قبل که من در استقلال بودم سایپا اول شد و ما دوم شدیم. ما در فینال به آنها یک بر صفر باختیم و به باشگاه‌های آسیا صعود کردند. آنها به من اصرار کردند که مربی نیست و بیا. آن زمان آقای ذو الفقارنسب بود و تیم‌شان خیلی پیر بود. در آن مقطع نتیجه نگرفته بودند و قرار بود که سرمربی را تغییر دهند. خیلی به من اصرار کردند. من هم باز وقت آزاد داشتم و قبول کردم. من و بهتاش فریبا به سایپا رفتیم.

* چرا از نظر شما تیم سایپا خیلی پیر محسوب می‌شد؟

با اینکه سایپا قهرمان شده بود اما تیم پیری بود. ما در فینال جام باشگاه‌های آسیا با تیم فارمرز بانک تایلند بازی کردیم. آنها دو سال پشت سر هم قهرمان آسیا شده بودند و تیم خیلی جوانی داشتند. بعد تیم ما خودمان را نگاه کردیم. اسامی، سن و باشگاه را نوشته بودند. بر این اساس سن‌ها را حساب کردیم. ۲۲ بازیکن تیم سایپا از فارمرز بانک ۱۷۳ سال پیرتر بود! یعنی تیمی بود که خوب و ملی بودند اما سنشان زیاد شده بود. مثل مهدی فنونی‌زاده، میرافتخاری و بیژن طاهری همه بازیکن خیلی خوب و عضو تیم ملی بودند اما سن‌شان بالا بود. وقتی ما ۲ بازیکن از جوانان آوردیم به اینها اضافه کردیم، میانگین سن‌شان مقداری پایین آمد. با مدیرعامل تیم به نام آقای شریعت و ایروانی خیلی می‌خندیدیم به این قضیه که تفاوت و وضع را ببینید. آن سال مقابل فارمرز بانک خیلی خوب بازی کردیم. تا دقیقه ۱۱۸ بازی مساوی بود. بچه‌های ما ۲ توپ زدند که به تیر خورد اما به گل نرفت. دقیقه ۱۱۸ کاشته زدند، فرشاد فلاحت زاده پشتش را به توپ کرد. توپ به او برخورد کرد و به گل رفت و همه چیز تمام شد. به فارمرز بانک باختیم و در آن سال چهارم شدیم.

* بحث درگیری شدید در داربی ۷۳ بین قلعه‌نویی و محرمی‌ و حضور بازیکنان سرخابی در بازداشتگاه چه بود؟ هر دو بازیکن شاگرد شما در شاهین هم بودند.

بازی خیلی عادی بود. مجتبی محرمی‌ و امیر قلعه‌نویی وقتی در تیم شاهین بودم، جفت‌شان در تیم من بودند. جفتشان با هم بازی می‌کردند و یک نفر با موتور اینها را سر تمرین می‌آورد و می‌برد. در کل خیلی رفیق بودند. مجتبی رفت پرسپولیس و امیر با من به استقلال آمد.

* اینها که رفیق بودند پس چه شد که با هم درگیر شدند؟

 بازی عادی بود ولی ما در نیمه اول دو گل خوردیم. تا اینکه بین دو نیمه با بچه‌ها صحبت کردیم و شرایط در نیمه دوم متفاوت شد. ما ۲ گل زدیم و سوار بازی شدیم. گل سوم را هم زدیم که آفساید گرفته شد. در نهایت بازی با نتیجه ۲ بر ۲ مساوی شد. این مسائل روی جو هواداری بازی تاثیر گذاشت. هوادارانی که برای تماشای داربی آمده بودند شاهد بودند که تیم‌شان که بازی را ۲ بر صفر برده بود ابتدا بازی به مساوی کشیده می‌شود و در نهایت امکان شکست هم وجود دارد. اول جو و شرایط روی تماشاگران تاثیر گذاشت و بعد به بازیکنان داخل زمین منتقل شد که عکس العمل مجتبی محرمی روی امیر قلعه‌نویی بود. همیشه اگر درگیری شود به خاطر همین چیزهاست. یعنی اتفاقات غیر مترقبه‌ای که به هواداران فشار می‌آورد. می خواستند جو را بخوابانند دائم یک بازیکن از آنها محروم می‌کردند. در رختکن می‌گفتند یک بازیکن هم از شما محروم شد. محمود فکری یا مسعود غفوری‌های اصل در جریان بازی کاره‌ای نبودند. شاهرودی را از تیم آنها و غفوری‌های‌اصل از این طرف. پیوس را از آن طرف. مثل اینکه در راهرو اتفاقی افتاده بود. برای اینکه مساوی شود از ما هم یک نفر را محروم می‌کردند. ۴ بازیکن از آنطرف و ۴ نفر هم از این طرف. همه را بازداشت کردند و با خودشان بردند. ما هم دنبال کار بودیم. آنها را به بازداشتگاه سوم اسفند منتقل کردند. اتفاقا آن زمان رییس نیروی انتظامی‌آقای ابوالفتحی بود که مدتی مدیرعامل باشگاه استقلال بود. با اینکه ایشان هم آنجا بود هر  ۴ بازیکن استقلال را محروم کردند اما مدت‌هایشان فرق می‌کرد. به این دلیل که شروع کننده دعوا محرمی‌بود مدت محرومیت او بیشتر بود.

در این میان وزارت ورزش پول نمی‌داد و با اسپانسر هم به اختلاف خورده بودیم. ظاهراً آن حامی مالی، به کشور عراق رفته و آنجا هم کلاهبرداری انجام داده است! آن زمان حامی مالی باید ۲۰ میلیارد می‌داد ولی ۶ میلیارد داده بود. یک میلیارد، یک میلیارد پرداخت می‌کرد. طوری شده بود که باید می‌رفتند به آن اسپانسر التماس می‌کردند که بقیه پول را بده! خیلی هم زورش زیاد بود و نمی‌داد.* چه شد که داربی به بندرعباس منتقل شد و این ایده از کجا آمد؟

فدراسیون قرار بود این کار را بکند. هر شهری که بروید هر دو طرف هوادار دارند و نمی‌توانند جلویش را بگیرند. گفتند یک جایی برویم که هوادار نباشد. باز اگر شهر بندرعباس هم می‌رفتند هوادار بود. گفتند در زندانِ آنجا باشد که زمین فوتبال داشت وگرنه بازیکنان با هم مساله‌ای نداشتند و دو تیم با یک هواپیما رفتیم که بازی کنیم. دائم درگیری بین هواداران مهم بود. بازیکنان زیاد مساله‌ای نداشتند.

* چرا بازی را بدون حضور هواداران در آزادی برگزار نکردند؟

نمی‌توانستند چون خارج از فضای ورزشگاه درگیری ایجاد می‌شد. اداره فضای خارج از ورزشگاه همزمان با داربی سخت بود.

* شما به سایپا رفتید و سال ۱۳۷۹ بازگشتید.

به دلیل حضور سایپا در جام باشگاه‌های آسیا به این باشگاه رفتم و بعداز  یک سال همکاری‌ام با این باشگاه تمام شد. من دیگر کاری نمی‌کردم. مثل اینکه فتح الله زاده و منزوی اینها بودند که گفتند بیا.  آن زمان آقای سوکومورخوف مربی بود. به عنوان سرپرست برای همکاری با استقلال رفتم. در آن زمان چون بیکار بودم رفتم. سرپرست بودم تا سوکومورخوف نتیجه نگرفت و عوضش کردند. قرار بود مجدداً مرا به عنوان سرمربی استقلال بگذارند که قبول نکردم. خیلی هم اصرار کردند و هیچ‌کسی هم نبود. من رفتم به زور منصور پورحیدری را از تیم ملی آوردم. آن زمان تیم ملی در کیش اردو داشت. با آقای طالبی صحبت کردم. یک جریان بود که انجام شد و منصور آمد. من هم همانطور سرپرست ماندم.

* معمولاً رسم بر این است که از باشگاه به تیم ملی بروند نه برعکس اما آقای پورحیدری از تیم ملی به استقلال آمد. شما چه کار کردید که ایشان راضی شد؟ از علاقه‌اش بود یا شرایطی به وجود آمد که این تصمیم گرفته شد؟

حالا دیگر! هم علاقه، هم شرایط و هم همه چیز دست به دست هم داد تا این اتفاق بیفتد.

* در داربی ۷۹ وقتی شما سرپرست بودید، مجدداً شاهد درگیری بودیم. داستان درگیری مانند داربی ۷۳ بود یا موضوع دیگری در جریان بود؟

آن بازی مساوی بود و زیاد هم طول نکشید. اتفاقی بین دو بازیکن افتاد که همان‌ها را محروم کردند، قضیه تمام شد و رفت. در داربی ۷۹ ماجرا به تماشاگران نرسید و آنها وارد درگیری نشدند چون بازی مساوی بود.

* قبل از انقلاب هم شاهد درگیری در داربی بودیم و چرا نتیجه دیدارهای ناتمام به سود استقلال اعلام می‌شد؟

قبل از انقلاب در دو داربی شاهد درگیری بودیم. نتیجه هر دو به نفع استقلال، ۳ بر صفر شد. همیشه اینطور بود. برداشت بد نشود! شاید قبل از انقلاب طرفداران آنها (پرسپولیس) بیشتر بودند و هواداران آنها مسلط بر اینطرف بودند. یک بازی بود ما یک بر صفر برنده شده بودیم که بین همایون بهزادی و مهدی لواسانی درگیری شد. بهزادی هواداران را تحریک می‌کرد که لواسانی به این موضوع اعتراض کرد و دعوا پیش آمد. بعد از اینکه نتیجه بازی به تساوی کشیده شد در آن شلوغی دعوا ادامه پیدا کرد. بعد از درگیری نتیجه بازی را ۳ بر صفر اعلام کردند. یک بار هم یک بر صفر عقب بودیم که عباس مژدهی یک گل زد و باز بازی ۳ بر صفر شد. حمل بر طرفداری نشود، تا جایی که من بودم اینطوری بود.

* تقابل استقلال و آنیانگ. می‌شد که استقلال سومین قهرمانی‌اش را در آسیا کسب کند اما زمین فاجعه بود. بعد از آن به این فکر افتادند که باید چمن ورزشگاه آزادی را درست کنند.

خیلی خیلی بد بود. اصلا نمی‌شد بازی کنیم. البته برای هر دو تیم شرایط یکسان بود اما اتفاق بد برای ما افتاد چون نوازی پنالتی را نزد. اگر پنالتی را می‌زد یک بر صفر برده بودیم. اواخر بازی هم توپ در زمین گیر کرد. دونادونی هم بازیکن بزرگی بود و یک اتفاق افتاد که تیم ما باخت. اصلاً  نباید آن بازی برگزار می‌شد. ما باید آن سال قهرمان می‌شدیم.

* آن موقع گفتند چون تیم کره جنوبی از طریق هواشناسی اطلاع داشته باران شدید در پیش است به همین دلیل یک هفته روی چمن خیس تمرین کردند اما طرف ایرانی چون اطلاع نداشته بدون آمادگی و پیش‌بینی لازم به مسابقه رفته بود.

اینها دیگر حرف است که در می‌آورند. اصلاً فکر این چیزها نیستند. شما اگر همین الان موبایلتان را چک کنید می‌بینید که هوا فردا آفتابی است بعد یک حالت دیگر مثل نیمه آفتابی یا بارانی دارد. اینها نیست. سه روز قبلش هم در تهران باران آمده بود ما در زمین گِل تمرین کرده بودیم. همان لحظه که باران نیامد. تقریبا در زمستان بود. اگر آن پنالتی تبدیل به گل شده بود تمام بود.

* رفت و برگشت‌های شما  با نقاط حساس استقلال

منبع خبر: ایسنا

اخبار مرتبط: گفتند داربی در زندان برگزار شود/ حامی مالی استقلال در عراق کلاهبرداری کرد