از زخم انگشتان دولت‌آبادی

از زخم انگشتان دولت‌آبادی
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - علیرضا رأفتی: «احمد محمود» در آن گفت‌وگوی تصویری درخشان که از معدود ویدیوهایی است که از او به جا مانده با آهی غلیظ همین‌طور که سینه‌اش از کهولت و دود سیگار خس‌ خس می‌کند، سفره دلش را پیش مصاحبه‌کننده باز کرده و در جواب اینکه: می‌دانید «همسایه‌ها» چقدر فروخته؟ با حالی بین خوشحالی و ناراحتی می‌گوید:» نمی‌دانم، هر روز چاپ افست آن جلوی دانشگاه فروخته می‌شود و باز زیرزمینی چاپ می‌شود.»

کدام نویسنده‌ای است که ناراحت باشد از اینکه کتابش دست پیر و جوان رسیده و هر خواننده حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای فارسی‌زبان آن را خوانده یا در فهرست کتاب‌هایی که می‌خواهد بخواند قرار داده است؟ قطعاً برق چشم‌های محمود وقتی آن جملات را می‌گفت هم از همین جهت بود. اما غم توی صدا و لحن و عمق حرفش بر تمام آن شادی چیره شده بود.

غم نویسنده‌ای که سال‌ها زندگی و تجربه و دیده و شنیده‌هایش را با تمام روزها و ساعت‌های کنج تنهایی و فکر کردن‌هایش جمع زده و بعد ماه‌ها نشسته پشت میزی سخت و بدون اینکه کسی بیرون اتاق خبری از او داشته باشد نوشته و نوشته و حاصل تمام این رنج‌ها و سختی‌ها شده یک کتاب که ضخامت صفحات آن به قاعده سه انگشت بسته نمی‌رسد. مخاطبی که در کتاب‌فروشی کتاب «همسایه‌ها» را دست گرفته احتمالاً بعد از نگاهی به سر و رو و داخل کتاب، نگاهی هم به قیمت پشت جلد آن انداخته و پیش خودش حساب و کتاب کرده که چاپ افست همین کتاب را دست‌فروش جلوی کتاب‌فروشی چقدر ارزان‌تر می‌دهد؟

«محمود دولت آبادی» که به واسطه شنیده‌ام هنوز با صفحه کلید کنار نیامده و هم‌چنان رقص خودنویسش روی کاغذ را دوست‌تر دارد، چندی پیش گلایه‌ای کرد و در شبکه‌های اجتماعی دست به دست شد. گلایه از فروش غیرقانونی کتاب‌هایش. به انگشت‌هایی که با باند و پارچه بسته بودشان اشاره می‌کرد و می‌گفت: «از این انگشت‌های خسته شرم نمی‌کنید؟»

احمد محمود در آن ویدیوی غمگین و محمود دولت آبادی در آن ویدیوی خشمگین، تجسم نویسنده ایرانی هستند. آدمی که سال‌های سال عمرش را پای کاری بگذارد و چین و چروک رنج آن کار روی چهره‌اش بماند، کم کم به تجسم عینی آن فعالیت در جامعه خودش تبدیل می‌شود. حال احمد محمود و محمود دولت آبادی، حال کتاب در جامعه ماست.

بگذارید ماجرا را از نقطه دیگری از کره زمین پی بگیریم. «هاروکی موراکامی» نویسنده ژاپنی که اغلب منتقدان ادبی دنیا او را مستحق جایزه نوبل ادبیات می‌دانند، یکی از پرکارترین نویسنده‌های دنیاست و آثارش همیشه جزو پرفروش‌ترین آثار ادبیات داستانی در دنیا هستند. آثاری که به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شده‌اند و میلیون‌ها نسخه در سراسر دنیا به فروش رفته‌اند. برای مثال، کتاب «جنگل نروژی» از این نویسنده تا امروز بیش از ۱۱.۴ میلیون نسخه در کشورهای مختلف دنیا فروخته شده است.

موراکامی در یکی از کتاب‌های ناداستانش که به فارسی هم به نام «داستان‌نویسی به مثابه شغل» ترجمه شده، روایت زندگی شخصی‌اش و مسیر شغلی‌اش تا نویسنده شدن را بازگو می‌کند. از کتاب «تعقیب گوسفند وحشی» که بر خلاف توقع خودش فروش فوق‌العاده‌ای داشت و درآمد حاصل از آن باعث شد موراکامی جوان، بیش از گذشته به این فکر کند که می‌تواند نوشتن را جدی‌تر بگیرد؛ می‌تواند نویسنده بودن را به عنوان یک شغل تمام وقت انتخاب کند، شغلی که می‌تواند خیال او را از نان شب راحت کند.

اگر اولین رمان موراکامی در دوره‌ای که کافه‌ای کوچک را در ژاپن اداره می‌کرد، مثل اولین کتاب خیلی از نویسنده‌های مستعد ایرانی به فروش آن چنانی نمی‌رسید آیا باز هم او به سرش می‌زد که در ادامه زندگی نویسنده‌ای بشود که در ۷۰ سالگی چشم مخاطبان ادبی دنیا به دستانش باشد؟

در کشور زادگاه موراکامی، روزنامه «یومیوری شیمبون» منتشر می‌شود که بیشترین تیراژ روزنامه در سراسر دنیا را دارد. تیراژ این روزنامه به عدد روزانه بیش از ۱۰ میلیون نسخه می‌رسد. این یعنی حداقل ۱۰ میلیون شهروند ژاپنی در طول روز روزنامه می‌خوانند و به زبان ساده‌تر این یعنی حداقل برای ۱۰ میلیون نفر در ژاپن «خواندن» مسأله پیچیده‌ای نیست که آن را لابه‌لای مشکلات روزمره‌شان گم کنند.

جالب است بدانید کتاب «1Q84» هاروکی موراکامی فقط در ژاپن بیش از ۴ میلیون نسخه فروخته است. آمار فروش کتاب‌های موراکامی در ژاپن این پیام را به ذهن مخاطب می‌فرستد که موراکامی پیش از آنکه نویسنده‌ای بین‌المللی شود و کتاب‌هایش به ۴۰ زبان دنیا ترجمه شوند، در کشور خودش و در بین خوانندگان هم‌زبان خودش قدر دیده و این قدر دیدن، یا بهتر بگوییم این قدر ندیدن، منشأ آن غم ویدیوی احمد محمود و آن خشم ویدیوی محمود دولت آبادی است.

تاریخ نه چندان طولانی ادبیات داستانی نوین در ایران چهره‌هایی را به خود دیده که بعضی‌شان می‌توانستند بیش از این در دنیا شناخته شده باشند؛ اما شاید یکی از دلایلی که جلوی این شهرت بالقوه جهانی را گرفت، صنعت نشر ایران و مخاطبان کتاب فارسی بود. البته که قصد این یادداشت سیاه‌نمایی درباره صنعت نشر و خوانندگان کتاب فارسی نیست و اگر بود باید نویسندگان بزرگ فارسی را با نویسنده مشهوری مثل خالد حسینی مقایسه می‌کرد که زبان مادری‌اش فارسی است و از ابتدای حرفه نویسندگی‌اش، تصمیم گرفته به زبان کشوری که در آن رشد کرده، انگلیسی بنویسد و حالا میلیون‌ها نفر در دنیا با آثار او آشنایند.

می‌شد این سوال را مطرح کرد که «اگر نویسندگان بزرگ فارسی از ابتدا تصمیم می‌گرفتند کتاب‌هایشان را در ایران و به فارسی منتشر نکنند چه سرنوشتی در انتظارشان بود؟» اما این مقایسه از اساس غلط است! چرا که جامعه هدف زبان‌هایی مثل انگلیسی و عربی با فارسی قابل مقایسه نیست اما مقایسه نویسنده ایرانی و نویسنده ژاپنی از این نظر قابل توجه است که تعداد گویش‌وران زبان فارسی و ژاپنی در دنیا تقریباً به یک اندازه است. طبق آخرین آمار حدود ۱۳۰ میلیون نفر در ۲۹ کشور جهان زبان فارسی را بلدند و این عدد برای زبان ژاپنی ۱۲۸ میلیون نفر است.

حالا می‌توان مقایسه دیگری داشت بین فروش آثار نویسنده «فارسی‌زبانی» که به «انگلیسی» می‌نویسد و نویسنده‌ای که به «فارسی» می‌نویسد و نویسنده «ژاپنی‌زبانی» که به «انگلیسی» می‌نویسد و نویسنده‌ای که به «ژاپنی» می‌نویسد. «کازئو ایشی‌گورو» نویسنده معروف ژاپنی است که از ۵ سالگی در انگلیس بزرگ شده و کتاب‌هایش را به انگلیسی نوشته است؛ اما آمار فروش آثار او در دنیا با فروش آثار هم‌وطنش، هاروکی موراکامی که نوشتن را به زبان ژاپنی شروع کرده قابل مقایسه نیست. آثار موراکامی به طور معنی‌داری پرفروش‌ترند.

حالا آیا می‌توان همین مقایسه را در مورد آثار خالد حسینی با نویسنده‌های بزرگی که فارسی نوشته‌اند داشت؟ در پرونده «بازار کتاب» می‌خواهیم چنین سوالاتی را از خودمان و از صاحبان نشرهای خصوصی و کارشناسان این حوزه بپرسیم.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: از زخم انگشتان دولت‌آبادی