دنیا در چشمِ یک یونانی اصیل
اصولاً، ظهور و بُروز امثالِ لانتیموس؛ در یک قرن، حدود یکی دو نفر است. چنانکه؛ در قرن گذشته، فرانتس کافکا در رماننویسی؛ یا اوژن یونسکو (نمایشنامهنویسی) آمدند. شاید؛ معادلِ سینماییِ این دو چهره را استانلی کوبریک دانست. این مقایسه؛ بهویژه در درخشش (The Shining) یا پرتقال کوکی (A Clockwork Orange) منطقیتر است.
فیلم جدید لانتیموس (بیچارگان) در ژانر علمی تخیلی (Science fiction) قرار دارد. بیشک؛ این تعریف، بهشدت کلی است. او؛ دو مدلینگ ذهنی، برای ساخت داشته و دارد. نخست؛ نوعِ نگاهِ کوبریک در «بری لیندون» است. اثری شاهکار؛ که کارگردان نابغه، فقط از نور طبیعی بهره برد. روزها؛ تابشِ خورشید و شبها، صرفاً کورسوی فانوسی؛ لوکیشن را در لنز دوربینش مینشاند. البته؛ هدف لانتیموس (در فیلم جدید) توجه به این تکینیک خارقالعاده نیست. او، نگاهِ کوبریک را در دیدن روحِ عهد ویکتوریایی، دوست دارد. قبلاً هم (The favorite) را در همین حال و هوا ساخت؛ همچنین فیلم کوتاهی که ادای دَین به «بری لیندون» بود.
سوای این؛ مدل ذهنی «دکتر فرانکشتاین» هم در بدنه بیچارگان، نهفته است. فیلم؛ از اساس در حال و هوای آثارِ فرانکشتاینی، است. مخاطبان؛ ناگزیر از این مقایسه هستند. نزدیکی دراماتیک، زیاد است؛ اگرچه؛ این شباهت، روساختی است. زیرساختِ بیچارگان را زنجیرهای از کُدگذاریهای دقیق کارکردان، درهمتنیده است؛ بنیادِ فکری لانتیموس؛ از فرانکشتاینزدگی محض، نجاتش میدهد.
اصطلاح مشهور هیولای فرانکشتاین از «رُمان قابِ» مشهورِ مری شرلی (۱۸۱۸) میآید. رمان؛ به دکتری جوان به نام ویکتور فرانکشتاین میپردازد. او از اعضاء و جوارح اجساد، موجودی تازه ساخت. این موجود؛ ناگهان جان گرفت؛ و به هیولایی بدل شد. طوریکه زندگی دیگران را به خطر انداخت.
شرکتِ توماس ادیسون؛ نخستین نسخه سینمایی رمان (۱۹۱۰) را ساخت. اما نسخه ۱۹۳۱ به کارگردانی «جیمز ویل» و بازی «بوریس کارلوف» مدِنظرِ تاریخ سینماست. بعدها؛ همین فیلم؛ نمادِ دیگر آثار علمی- تخیلی فرانکشتاینی شد؛ اگرچه۲۰ فیلم شاخص را میتوان؛ در این ژانر مثال زد؛ اما اشاره به تکتک آنها؛ از بحث محوری این نوشته، دور است.
«بیچارگان» هم، تِمی مشابه دارد. فقط، اینبار؛ کاراکتر هیولا در کالبدی فرشتهوار (بِلا) بازسازی شده است. او، بیش از آنکه به دیگران، ضربه بزند، خودش را در دسترس خطر و نابودی قرار میدهد. زنی باردار؛ خود را از روی پل، به داخل رودخانه میاندازد. دکتر گادوین باکستر (ویلم دفو) جنازه را پیدا میکند. نوزاد و مادر؛ هردو مردهاند. اما دکتر؛ مغز نوازد را به سر زن (اما استون) پیوند میدهد. حالا موجود جدید؛ در کالبدی غریب به روی جهان، پلک میگشاید.
دکتر؛ اسم او را «بِلا باکستر» میگذارد. وی هم؛ دکتر را پدر (God/ Father) صدا میزند. بِلا؛ در همان اوایلِ فیلم، درباره مادرش میپرسد؟ دکتر به او جواب میدهد؛ «تو مادر خودت هستی، مادر خودت و دختر خودت!»
منبع خبر: خبر آنلاین ![]()
اخبار مرتبط: دنیا در چشمِ یک یونانی اصیل
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۵ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران
