اخبار بتونه

بتونه خمیری آماده و مزیت های استفاده از آن در داخل ساختمان
ایسنا

بتونه خمیری آماده و مزیت های استفاده از آن در داخل ساختمان

ایسنا - ۵ آبان ۱۴۰۰
هر چه زیرسازی سطح با کیفیت بالاتری انجام شود، رنگ داخل ساختمان نیز جلوه و زیبایی بیشتری از خود نشان می دهد. بتونه خمیری آماده یا هندی کوت داخلی محصولی از شرکت شورلول است که به واسطه کیفیت بالا کارفرمایان و فعالان حوزه ساختمانی از آن استفاده می کنند. بتونه خمیری آماده یا هندی کوت داخلی محصولی از شرکت شورلول است که به واسطه کیفیت بالا کارفرمایان و فعالان حوزه ساختمانی از آن استفاده می کنند

بهترین نوع سقف کاذب کدام است؟

آفتاب - ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
آفتاب‌‌نیوز : از سقف کاذب به‌عنوان پوششی برای سقف اصلی استفاده می‌شود. این سقف‌ها قابلیت پنهان کردن سیستم‌های تهویه، نور، سیستم الکتریکی، صوتی و گازی را دارند و در طرح‌های مختلفی قابل اجرا هستند. برای انتخاب بهترین سقف کاذب بهتر است که با ویژگی‌ها، مواد اولیه و مزایای هر... هنگام نصب سقف کاذب آلومینیومی به بتونه‌کاری نیاز نخواهد بود

برای والیبال‌ بهتر بود که ما قهرمان شویم؛/ تکرار ادعای جنجالی: در تیم ملی تیم باشگاهی بستند!

ورزش ۳ - ۲۲ فروردین ۱۴۰۳
به گزارش "ورزش سه"، محمدرضا تندوران که بعد از بازی فینال لیگ برتر والیبال صحبت‌های مهم و جنجالی را مطرح کرده بود حالا در گفت و گو با ورزش سه مفصل‌تر درباره این موضوع صحبت‌کرده که اینجا مشروح صحبت‌های او را می‌‌خوانید:یک نایب قهرمان بااحترام هستیمدرباره بازی فینال اگر... بازم می‌گم وارد جزئیات شدن نیاز به یک تحلیل کامل داره، تحلیلشو من انجام دادم ولی این تحلیل رو در واقع من نباید انجام بدم، کسی باید انجام بده که بتونه با این قضیه هم برخورد کنه

با آرش دبستانی: جایگاه اجتماعی معلم و رابطه او با دانش‌آموز

فوتبالی‌ترین - ۱۵ فروردین ۱۴۰۳
رابطه خوب بین معلم و دانش‌آموز برای یادگیری و تدریس موفق مهم است. پژوهش‌ها نشان داده است که کسانی که مورد احترام هستند و جدی گرفته می‌شوند اعتماد ایجاد می‌کنند، احساس راحتی می‌کنند، با انگیزه و متعهد هستند. اما چنین رابطه خوبی چگونه شکل می‌گیرد؟← برای متن کامل، اینجا کلیک‌کنید.
تیزر «ایلیا؛ جستجوی قهرمان» و «آپارتچی» منتشر شد
خبرگزاری مهر

تیزر رسمی «ایلیا؛ جستجوی قهرمان» منتشر شد

خبرگزاری میزان - ۲۳ اسفند ۱۴۰۲
خبرگزاری میزان- طبق اعلام روابط عمومی؛ فیلم سینمایی «ایلیا؛ جستجوی قهرمان» به کارگردانی و تهیه‌کنندگی سید علی موسوی‌نژاد داستان آرش یکی از چهار گیمر برتر جهان است که وارد یک بازی آنلاین عجیب شده است. خانواده آرش تلاش می‌کنند او را از خطرات این بازی حفظ کنند، ولی توطئه...

متن پیاده‌شده پادکست آرش دبستانی با عنوان سگ راهنما

رادیو زمانه - ۱۴ اسفند ۱۴۰۲
[گوینده یک] شنونده رادیو زمانه هستید از آمستردام[موسیقی][آرش] سگ های راهنما توی حوزه های مختلفبه آدم ها کمک می کننتوی حوزه های امنیتینجات و امدادو یه حوزه بسیار مهمی کهامروزه سگ های راهنما توش فعالنکمک رسانی به انسان های معلولهانسانهایی که نیازمندن در یک حوزه مشخصیاون سگ کمک دستشون... [گوینده یک] شنونده رادیو زمانه هستید از آمستردام[موسیقی][آرش] سگ های راهنما توی حوزه های مختلفبه آدم ها کمک می کننتوی حوزه های امنیتینجات و امدادو یه حوزه بسیار مهمی کهامروزه سگ های راهنما توش فعالنکمک رسانی به انسان های معلولهانسانهایی که نیازمندن در یک حوزه مشخصیاون سگ کمک دستشون باشهسگ راهنمایی که امروز میخوایم بهش بپردازیمیه سگ راهنمای نابینایانهسگ های راهنما چه شکلی اند؟چجوری میتونیم تشخیصشون بدیم؟و باید باهاشون چگونه برخورد کنیم؟سگهای راهنما یک لباسی به تن دارن که یک دسته دارهوقتی اون دسته به دست کسیهاون سگ در حال انجام یک کاریهپس در نتیجه سعی کنیم با سگهای راهنماچشم تو چشم نشیمچون حواسشون رو پرت میکنیمو زندگی اون آدمی که به اون سگ اعتماد کرده رومواجه می کنیم با یه خطرسگهای راهنما خیلی بامزه اندپس یه وقت هوس نکنید که بخواید نازشون کنیدیا فکر نکنید که باید اجازه بگیرید کهاین کار رو بکنید کلا این کار رو نباید بکنیدبه سگ های راهنما پیشنهاد هیچ غذایی ندینتک تک این موارد شاید سبب این بشه کهاون حواسش پرت بشهخیلی کوشیده شده تا یک سگ راهنمامتمرکز متوجه کاری باشه که میکنهمن توی این جلسه با سگ راهنمای خودمتوی شهر دارم میگردم و میخوام شما رومواجه کنم با یک دنیایی کهشاید براتون جدید باشهبا من باشین توی این برنامهو توی منهتن نیویورک قدری قدم بزنیم[موسیقی]خب امروز میخوایم قصه من، آرشو تورتیا رو بشنویم سگ راهنمای من کهحول و حوش شش ساله داره با من زندگی میکنهتورتیا همه کارش رو بافرامینی که از پیش بهش یاد دادن انجام میدهیعنی یه سری کلمه است و یه سری جملهکه وقتی من از اونها استفاده کنماون کار رو انجام میدهپیر هم به معنی پشت زانویک فرمان نظامیهو وقتی من این کار رو می کنم و میگمو میزنم دقیقا کنار زانوماون میاد کنار من وایمیسته و من راحت میتونم لیشش کنمبعد حالا یه هارنسی داره تورتیاکه به قول خودمون بهش میگیم عنانکه از دو بدنه چرمی سبکو یک پلاستیک سبک درست شدهاون رو من تن تورتیا می کنمخودش آماده میشه سرش رو می کنه توی اون حفرهو من از زیر قفلش رو میبندماین بدنه سبک به من کمک میکنه که خیلی راحتاز دسته ای که به تورتیا وصله رو بگیرماز این به بعد خیلی قصه راحته دیگه برامصد و یک سال از اولین باری که یک سگ راهنما روتربیت کردند تا یک نابینابا اون حرکت کنهداره میگذره ۱۹۲۳پس از جنگ جهانی اولوقتی سربازان آلمانی نابینا شدنآلمانی‌ها به این فکر افتادند کهچگونه شرایطی رو فراهم بیاریمکه سگهای راهنما بتونن اونها رو هدایت کننکه هر روز ساعت هفت و نیم پا میشم…به تورتیا غذا میدمو طبق برنامه روزانه ای که تورتیا دارهباید اون رو ببرم دستشوییزندگی سگ های راهنما به این شکله کهاونها یک برنامه از پیش مشخص شده ای رو دنبال میکننتورتیا هولتچگونه آموزش داده شدن و چگونهبه این مرحله رسیدن کهما اینقدر بهشون اعتماد میکنیمکه با چشمان بسته دنبالشون بریمخب واقعا یک تبحر در آموزشهو چگونه این حیوانات اهلی شدن[موسیقی]طبقه ای که من زندگی می کنمچند تا در آسانسور دارهو برای من خیلی سخته که تشخیص بدمکدوم در باز میشه البته یه بوقی میزنهولی خب تورتیا خودش به محض اینکه دری که باز میشهمیره اونجا وایمیسته و من رو متوجه میکنهکه من میتونم از طریق این آسانسور به طبقه‌ های پایین برمخیلی هم آرومه توی آسانسور کنار من وایمیسته وافراد دیگه ای که توی آسانسور هستن…احساس آرامش میکنن و خیلی همسگ های راهنما چیکار میکنن؟اول اینکه با موانع که روبرو میشنسعی میکنن اون کسی کهدارن هدایتش میکنن رو از اون موانع بگذروننوقتی به پله میرسنمی ایستن و به این شکلاون فرد نابینا متوجه پله میشهتعیین شده برای دستشویی سگ ها…تورتیا رو میاریم ولباسش رو از تنش درمیاریم و ازش میخوایم کههمینجا فقط دستشویی کنهتورتیا دو یور بیزینستورتیا هم به محض این که این جمله رو میشنوهشروع میکنه به دستشویی کردن[انگلیسی]من هم مثل یه آدمی که همیشه یه بچه ای همراهشه وپوشک باید داشته باشه یه سری پلاستیک دارمکه وقتی تورتیا توی ساعت مقررش دستشویی میکنهبهم آموزش دادن که چه جوری برش دارمخیلی این قصه جالبی دارهوقتی که تورتیا پشتش کمی خم میشهمن میش– میدونم که کار دو رو میکنهوقتی که پشتش صافهمن متوجه میشم که شماره یک رو انجام میدهیعنی از این طریق میتونم پام روبه سمت جایی که دستشویی کردههدف گذاری کنمو بتونم راحت به عنوان یه آدم نابینادسشا– دستشویی تورتیا رو بردارم و این اون امکانی کهتورتیا بتونه توی خیابون دستشویی کنهو من نفهمم رو از بین میرهمثل اکثر روزهای پاییزی نیویورکیه نم بارونی هم داره میاد وخب تورتیا هم با اینکه یه سگ راهنماستولی خلق و خوهای خودش رو دارهو بارون خیلی خوشش نمیادخب حالا یه سطل آشغالی دم خونه ماست کهما میریم تا دستشویی تورتیا رو اونجا همیشه بندازیمو بعد راهی دانشگاه شیمتورتیا کام[موسیقی]خب حالا قصه ما آغاز میشهتورتیا طبق عادتش میخواد برگرده توی خونه ولی[انگلیسی]تورتیا تشخیص نمیده کهچراغ قرمزه یا سبزهبه قولی اونی که تشخیص میدهمنم به عنوان یک نابیناو کاری که باید بکنم اینه که به ترافیک گوش بدمیا از اپلیکیشن های مختلف استفاده کنم کهاونها میتونه به من راهنمایی بده کهمعمولاً از لابرادور رتریور و ژرمن شپرداز این سه نوع سگ که خیلی خلق و خویاجتماعی دارن و در ضمن علاقه مندن به غذاکه آموزش‌ پذیر میشن استفاده میشهبرای سگ های راهنمای نابینایانبا اینکه مردم نیویورکبارها و بارها سگ راهنما دیدنو شاید معلول ها فرصت این رو دارن که وارد جامعه بشن[انگلیسی]تجربه جالبی بودما گمشده بودیم و یه آقایی به ما کمک کرد که بریمو جالب تر از اون اینکهوقتی این آقا داشت من رو راهنمایی می کردبه من میگفت این طرف بیایا اون طرف بیا یا برو اون طرفبرای نابینا این طرف اون طرفراستش رو بخواین معنا ندارهیعنی من متوجه نمیشم این طرف کجاستاز جمله این… کمک هایی که میشه وبه من کمکی هم نمیکنهمثلا مواظب باشهمواظب باشمن نمیدونم واقعا باید مراقب چی باشم؟امروز شنبه صبحه وخیلی خیابون های خلوتیه اینجاما راحت داریم از میون خیلی از موانعاحتمالا رد میشیم که من اصلا متوجه نمیشمو تورتیا میرهیکی از توصیفاتی کهدوستهای من میکنن اینه کهوقتی توی خیابون های شلوغ من راه میرمحجمی از مردمهمه یه دفعه کنار میرنتا من با تورتیا بتونم راحت رد بشمهمونطور که قبلا هم گفتمخیلی معمول نیست کسی چشم تو چشم تورتیا بشه[انگلیسی]وقتی تورتیا یه چیز خیلی خوبی به من میگه من ازشدر واقع من تشکر میکنم بهش غذا میدمتمام سیستم آموزشی تورتیا بر اساس تشویقیه استخب ما به یه چهار راه میرسیموقتی به یه چهار راه میرسیم همون جاهایزرد برجسته که معمولاًاول هر خیابونی هست تورتیا همونجا وایمیسهمن به ترافیک گوش می کنمو وقتی که ترافیکاز جلوی من رد نمیشه یعنی مسیر من بازهراه دیگه ای هم وجود داره البتهسر خیابونهامعموله که یه سری… دکمه هایهشدار هست که من میتونماونها رو فشار بدمو از طریق صدای اون بتونم رد بشم[انگلیسی]پیدا کردن این دکمه هاخودش داستانیهولی… وقتی شما نابینا میشیندر واقع نشانه ای هم وجود ندارهکه نابینایی شما رو تصویب کنهبگه که آره شما نابینایید حالا مردم هم همه میفهمنداگه عصا دستتونه خب مشخصا جامعه متوجه شما هم هست[انگلیسی]من صدای قطاری این بوق رو که میشنوممتوجه میشم کهمیتونم از اون خیابان امن رد بشمو کسی قرار نیست که جلوی راه من رو ببنده[موسیقی]تورتیا سگ خیلی مهربونیهواقعا تاثیرش توی زندگی من… چشمگیرهسرعت زندگی من رو تغییر داده ومن به عنوان یه آدمی کهتوی دهه– اواخر دهه ۲۰ زندگینابینا شدم و تازه یاد گرفتم با عصای سفید کار کنمخیلی همه چیز میتونست برای من سخت باشهو… پیچیده ولی خبتورتیا خیلی زندگیم رو راحتتر کردو کمک کرده که خب من همه جا برمطبق قوانین امریکا و حالا اروپا رو که مطمئنماینه که من میتونم هر جا که دلم خواست با تورتیا برمسوار هواپیما بشم دکتر برمرستوران برم و… کسی نمیتونه کهبه من بگه که تو باید از این سگ راهنما دور بشیدر واقع سگ راهنما مثل یه عصائه برای منو کسی نمیتونه از یک نابینا عصاش رو بگیرهبه همین جهت هم کسیقانونا اجازه نداره کهبین من و تورتیا فاصله بندازهحتی وقتی میخوام توی فرودگاه ار گیت امنیتی رد بشمتورتیا اول میشینه من رد میشمبعد دنبال من میادیعنی فاصله ما در دورترین حالت ممکنقد قلاده تورتیا و دسته چرمیشه[انگلیسی]کارهایی که به من آموزش داده شدوقتی که با تورتیا توی مدرسه بودمیعنی تورتیا که بعد از دو سال آموزش‌کاندید شد تا بتونه راهنمای آدم نابینا بشهزمان اون رسید کهتازه من برم آموزش ببینمو من و تورتیا به مدت ۱۴ روزدر کنار هم بودیمبه ما یه اتاقی رو دادنچند روز اول من اصلا تورتیا رو ندیده بودمیه سری آموزش های اولیه رو به من دادنو بهم یاد دادن که اصلا سگ راهنمابر اساس نظم و قاعده ای که وجود دارهتونسته به اینجا برسه و من هم باید این نظم و قاعده رودنبال کنم به موقع دستشویی ببرمشکه توی مسیر یه وقت نخواد بایستهبه موقع بهش آب بدم به موقع بهش غذا بدمو بهش رسیدگی کنم مثل یک فرزندخب ما دیگه رسیدیم خونهو معمولا تورتیا این لحظه خیلی هیجانیهبا سرعت بیشتری هم میادگود گرلخب حالا دیگه میریم خونه ومن تورتیا رو شونه میکنم وباهاش یک کم بازی میکنم و میرم سراغ کارهامزندگی با یه سگ راهنماسرعت عجیبی پیدا میکنهو خیلی راحت تر میشه[موسیقی][گوینده دو] زمانه[گوینده سه] برای هر زمان[گوینده چهار] برای هر سلیقه[موسیقی] Ad placeholder

متن پیاده‌شده پادکست آرش دبستانی با عنوان بازیگری و مهاجرت

رادیو زمانه - ۲ اسفند ۱۴۰۲
[گوینده یک] شنونده ی رادیو زمانه هستید از آمستردام[موسیقی][آرش] یک بازیگر، تجربه یک انساندیگه رو برای ما بازی میکنهمیخواد ما که شرایطش رو نداریمکه همه انسان ها رو با تجاربشون رو ملاحظه کنیممیخواد اون فاصله رو از بین ببرهتجربه خود اون آدمی کهتجربه رو به نمایش میکشه هم، شنیدنیهمهمانان... [گوینده یک] شنونده ی رادیو زمانه هستید از آمستردام[موسیقی][آرش] یک بازیگر، تجربه یک انساندیگه رو برای ما بازی میکنهمیخواد ما که شرایطش رو نداریمکه همه انسان ها رو با تجاربشون رو ملاحظه کنیممیخواد اون فاصله رو از بین ببرهتجربه خود اون آدمی کهتجربه رو به نمایش میکشه هم، شنیدنیهمهمانان این برنامه دو بازیگرندکه هر یک سمت و سویی رو پی گرفتن و رفتن[موسیقی]چی میشه که یک آدمی که فارغ التحصیل رشته صنایع استاز دانشگاه علم و صنعتسر از تئاتر توی شیکاگو در میاره؟[زن] پروسه در واقع طولانی ای بود، هستیک جور پیدا کردن مسیر هم بودعلاقه ام به ادبیات از همون کودکی مشخص بودیعنی من از همون بچگیخیلی کتاب، ادبیات، رمان میخوندمو اما هیچوقت تصور نکرده بودمکه بازیگر بشمحتی رویاش رو هم در سر نمیپروروندمیعنی، چون به شدت آدم خجالتی ای بودمخیلی آدم درونگرایی بودم یعنی من، اصلاًصحبت کردن با آدم ها برای من کار خیلی سختی بودمهمونی که میخواستم برممعاشرت کنم با آدم هاواقعاً برای من کابوس بودخیلی وقت ها من میرفتم مهمونیفقط به یک سلام و خداحافظی ختم میشدو اصلاً صحبت نمیکردمو اصلاً در، در سر نمیپروروندم واقعاًرویای بازیگر شدن نداشتماما اتفاقی که افتاد این بودش کهدر یک پروسه ای که حالا مسیر خودم رو باید پیدا میکردمدر همون دانشگاه علم صنعت از همون سال اولمن با سینما آشنا شدمیعنی یک کانون فیلمی داشت دانشگاه علم و صنعتکه بچه های اون کانون فیلم خیلی فعال بودنو هفتگی خیلی فیلم های خیلی خوبی رو میاوردن اونجاتوی سالن آمفی تئاتر دانشگاه نشون میدادنو من هم چون هیچ علاقه ای به رشته ام نداشتمیا کلاس ها رو در واقع نمیرفتم ومیرفتم آمفی تئاتر فیلم میدیدمیا اگه توی کلاس هام شرکت میکردم همیشهیک کتاب رمانی، چیزی لای کتابم بودیعنی واقعاً به رشته ام هیچ علاقه ای نداشتماز اونجا بودش که شروع کردم فیلم دیدنچون ذهن خیلی قصه پردازی داشتمدلم میخواست که در واقع برم سراغ فیلمنامه نویسیمنتها این تا سال ها بعد برای من میسر نشدبه این خاطر که یک بخشش حالایک سری محدودیت های حالا خانوادگی داشتماما بخش دیگه اش این بود که من وقتی ازدانشگاه فارغ التحصیل شدم از علم و صنعترفتم سر کارو توی شرکت سایپا کار میکردم و صبح هاقبل از طلوع آفتاب ما میرفتیمکیلومتر ۱۷ جاده مخصوصو شب وقتی برمیگشتیمحدوداً هفت شب بودو دیگه من اصلاً این امکان رو نداشتم که بخوامجای دیگه ای، یک کلاسی برماون موقع ها خیلی خیلی دوست داشتمبرم سر کلاس آقای تقواییتا سال ها این من همه اش میخواستمدر واقع این کار رو بکنم و امکانش رو نداشتمفول تایم کار میکردمو همزمان هم دانشجوی فوق لیسانس بودمو این به تعویق افتادتا در واقع ۲۸ سالگی کهمن یک جایی دیگهواقعاً تصمیم خودم رو گرفتمکه باید برم سراغ نوشتنو باید برم سراغ سینماو این بود که از شغلم استعفا دادماون موقع تازه فوق لیسانسم رو گرفته بودم، دانشگاه تهرانو رفتم موسسه کارنامهسر کلاس آقای تقوایی برای فیلمنامه نویسییک دو ماهی رو من بکوب درس خوندمبرای کنکور ارشد ادبیات نمایشیقبول شدم یعنی رتبه ام شد سهو این بود که رفتم ادبیات نمایشیدانشکده هنرهای زیباو اصلاً شروع کردم بهنمایشنامه خوندن و نمایشنامه نوشتن وو بیشتر تئاتر دیدن چون واقعاً منمن اصلاً با تئاتر– دوست داشتم همیشه برمولی خب امکانش رو نداشتمو بعد سر یکی از کلاس های نمایشنامه نویسیآقای یعقوبی بود کهبه ما گفت که اگر میخواید که بهتر نمایشنامه بنویسیدباید حتماً یک دوره بازیگری رو امتحان بکنیدخیلی خیلی اهمیت دارهتوی دیالوگ نویسی تون توی کاراکتر نویسی تونو من تصمیم گرفتم که برم آموزشگاه سمندریانو دیگه آموزشگاه سمندریاناون موقع تازه آقای سمندریانفوت کرده بودن ولی خانم هما روستا هنوز زنده بودنو من رفتم اونجا تقریباً دو سه جلسهگذشته بود که یک جایی قرار بود یک اتودی بدمیعنی مجبورم هم کرده بودن چون من همه اش فرار میکردماز اینکه بخوام برم روی صحنه چیزی رو اتود بزنمچون واقعاً خجالت میکشیدمو بعد دیدم که نه، مثل اینکه روی صحنهنه تنها خجالتی نیستمبلکه کاملاً یک کاراکتر دیگه ای میتونم باشمواقعاً یک چیز خیلی جدیدی بود توی زندگیم…و دیدم که چقدر یعنیاحساسات رو به عنوان یک آدمی که خیلی درونگرا بودهو خیلی خجالتی بوده، سرکوب کرده وو اصلاً من یادمه که در اولین اتودی کهخانه عروسکتوی آموزشگاه سمندریان همون ترم یکمن بار اولی بود که احساس کردماصلاً توی زندگیم داد کشیدمیعنی اینقدر در واقع آدم درونگرایی بودماولین بار بود که اصلا صدای خودم رو شنیدم کهداره مثلاً فریاد میکشهو از اینجا بود که در واقع همه چیز شروع شدبازیگری در واقعبعد دیگه چون در واقعویزا داشتم برای آمریکااومدم اینجا اولش خیلی دودل بودمکه آیا باید چیکار بکنم باید برگردممیدونین تئاترهبه زبان خیلی خیلی وصله[موسیقی]آره من اومدم شیکاگویهو با یک شهری مواجه شده بودم کهتوی همین خیابونهاش که در واقع خبراه میری توی همون داون تاونتابلوهای تئاترها رو میبینیدتئاترهای خب البته کمپانی های خیلی بزرگ روتعدادشون تا جایی که یادمه فکر میکنمحدوداً ۲۵۰ تا کمپانی تئاتری داره شیکاگوخب من از ابتدا شروع کردم یک سری کلاس رفتندو ماه بعد از اینکه رسیده بودمرفتم سراغ کمدینه به این خاطر که آمریکاست و همه جا کمدی هستبلکه میدونستم که این ضعف منهیک سال بعد از اینکه اومده بودمشروع کردم آدیشن دادنیعنی رفتن برای کمپانی های مختلفکه یک جا یک سری وب سایت ها هست کهاعلام میکنن که دارن تست بازیگری میگیرنبرای این نمایشنامه، این پروداکشناین هم تاریخشه، این هم زمانشه زمان تمرین هاشهدنبال این آدم هایی با همچین خصوصیاتی میگردیمبیایین تست بدیناولین چیزی که رفتم تست دادم یک تراژدی اوریپید بودبرای گروه کُرش انتخاب شدمخیلی هیجان زده شده بودم بابتشمنتها اول راه بود[موسیقی]الان ده سال شدهده ساله که همینجا هستمتوی– توی شیکاگوفکر میکنم به طور متوسطسالی دو تا رو بازی کردم[موسیقی]فکر میکنم سختترین قسمتش اکسنتهمعمولاً آدم هایی که توی سن های بالاتر مهاجرت میکنناین اکسنت رو دارن همیشهمن این رو توی بقیه بازیگرهایغیرآمریکایی هم میبینمیعنی شما بعد از معمولاًوقتی ۲۳ و چهار رو رد کردینو وارد یک کشور دیگه ای میشیناکسنت رو دارینحالا بعضی ها کمتر بعضی ها بیشتربستگی داره، بستگی داره که چقدر اصلااز زبان فارسی دور شده باشیدکه من خب، چون بخاطر داستان نویسی اصلاًاصلاً نمیتونم این کار رو بکنم[موسیقی][مرد] من اگه بخوام برگردم به اون دورانمثلاً، تقریباً شش سال پیشاز اونجایی که گفتم بهت درس این کار رو خوندمحالا نه من خیلی های دیگه مثل منحالا من یک خرده سمج بودم همچنان توی شاخه های هنریخودم رو همچنان جا کردم سعی کردم این رو تغییرش ندمولی خب خیلی از دوستان من بودن که اصلاًفراموش کردن این رشته ها و این هنرها و هر چی که بودهچه میدونم یکی رفته توی آژانس کار میکنهیکی داره توی اسنپ کار میکنهیکی داره کارهای مختلف میکنه کاری ندارمولی ماجرا از این قراره کهمن گفتم به نیتاین که بخوام از هنری که توی ایران داشتم استفاده کنممهاجرت نکردممهاجرت برای من اجباری شدیعنی اجبار از این جهت کهیک دوره ای من توی ایران کارهای مختلف کردمبازی کردم حالا سینما تلویزیون، تئاتر، فلانکاری ندارم ولی ماجرا از این قرار بود کهآرش باید مجیزگو باشییعنی اگر من اون آدم مجیزگوئه بودمشاید موفق تر بودمشاید مثلا توی پارتی های شبانه ایکه دوستان دور خودشون تشکیل میدادنمن هم یک سهمی داشتم شاید نمیدونماگر میرفتم میگفتم که مثلاً آقا یاجناب مسئول یا جناب فلانمن هم هستم شاید شرایطم بهتر میبود، نمیدونمولی اومدم و دیدم کهالانی که رسیدم به اینجادیگه هیچی رو ندارم با خودمیعنی هر چی که داشتم و کارهایی که کرده بودمهمه رو فراموش کردم چون میدونستم کهبا بازیگری توی هر کشوری که برمبه فراخور شرایط اون کشورباید من خودم رو بتونم وفق بدمو بتونم بازیگر جلوه بدم خودم روچون هنر بازیگری، مخصوصاً بازیگریتوی کشور خودت تعریف میشهچون زبان اون کشور خودت رو میدونیفرهنگش رو میشناسیتوی دیالوگ گویی آکسان ها رو میشناسیچرا من خب زبان مقتض– زبان کشوری کهالان هستم توش هم یاد گرفتمولی مثل اون کسی که اینجا زاده شدهنمیتونم هیچوقت بازی کنم و حرف بزنمبنابراین این یک مقدار شرایط رو برای من سخت کردو من تصمیم گرفتم که خب حالااز اینکه نمیتونم بازی کنمبرم توی یک کار دیگه ایتوی بخش مثلاً صدا پیشگیتوی بخش نمیدونم، نریتوریتوی بخشی کارایی که مربوط به صدا میشهیعنی با تصویر من کاری نداشته باشهبا آدم های خوبی کار کردمو به هر حال مثل دانشگاه بود برام توی این چند سالاز هر کی ام یک جمله یاد گرفته باشم برام یک دانشگاه بودبا توجه به اینکه اصلاً این کار رو نکرده بودمبخش صداپیشگی و بخش گویندگی و نمیدونمکارهای این شکلی رو اصلاً نکرده بودمهمچنان دارم حالا به جبر یا اختیار دارم ادامه اش میدمو شرایط، شرایط خیلی جذابی نیست برای کسی کهاونجا زحمت کشیده اونجاخب من یک چیزی نزدیک مثلاًفکر میکنم بیست و دو سه سالاز اون حرفه ارتزاق میکردمیعنی پول درمیاوردم، زندگیم رو میگذروندمو یک دفعه کات خورداومدم تو یک شرایطی که اصلاً دیگهباید فراموش میکردم من چی بودمو کی بودم و چی هستم و اینهایک خرده شرایط برای من سخت گذشتحالا به لحاظ مالی به لحاظ موقعیتیهمه جور سعی کردم خودم رویک جمله ای اولش گفتی جالب بودکه خودم رو بتونم نجات بدم انگار از این ماجرااز این ورطه ای که توش حضور دارم[موسیقی][آرش] وقتی یک بازیگری مهاجرت میکنهچقدر بازتعریف این هویتهدچار بحران میشه؟[مرد] خیلی زیاد آرش، خیلی زیادچون بازیگرییکی از بزرگترین عشق هایی که توی بازیگری وجود دارهچه توی صحنه تئاتر چه جلوی دوربیناین دیده شدنه استو وقتی تو دیگه محروم میشی از این دیده شدنخب خیلی سخته، مثل نویسنده ای میمونه کهدیگه بگن آقا تو هیچ قلمی نداریهر چی که میخوای بنویسی داستان روفقط باید ضبط کنی اون هم میتونه اون کار رو بکنهولی خب شرایط، شرایط سختتریه براشبرای من هم همینطوری بودیعنی واقعیت برای منم همینطوری بودکه یک دفعه انگار همه چی از من گرفته شدکه دیگه تو نه–تصویری ازتهیچ جایی قرار نیستش که منتشر بشهو تو هیچ تصویری قرار نیست ازت پخش بشهخب خیلی سخت بود واقعاً سخت بود[آرش] فکر میکنی بزرگترین مانع پس از مهاجرت، زبانه؟[مرد] صد درصدبه ندرت و انگشت‌شمار …آدم هایی پیدا میشن کهزبان اون کشور رو بتونن توی فرصت کوتاهیبا اکسنت های خود آدمهای اون کشور به کار ببرنکه بتونن توی حیطه بازیگری خودشون رو جا کننخیلی باید توی زبان مخصوصا توی زبانی کهفرض کن مثلاً طی شش سالهر چقدر هم طرف باهوش باشهاین امکان وجود نداره که بتونه خودش روباز هم برسونه به یک کسی که اینجا متولد شدهباز هم میفهمن که تو خارجی هستی[موسیقی][آرش] شاخص ترین چیزی که اونجا داشتیپیش از مهاجرتو دلت میخواد درباره اش صحبت کنیو شاخص ترین چیزی که امروز داریپس از مهاجرت، چیه؟[مرد] ببین واقعیت اینه کهتوی کفه ترازو که آدم میذارتشوناین دو تا شرایط قبل و بعد روبه هر حال مهاجرت برای هر کسینه کسی که توی کار هنر بوده صرفاً، نههر کسی توی کار صنعت هر چی توی هر کاری بودهوقتی مهاجرت میکنه یک چیزهایی رو میدهدر ازاش یکی چیزهایی رو میگیرهوقتی اومدم این طرفالان که دارم فکر میکنم از یک سری اخبار منفی کهتوی روحیات آدم های مثل من تاثیر میذاره رواون ها رو دیگه ازش دور شدماین خیلی برام اتفاق بهتری بودو چیزهایی هم که ازم گرفتهمین دیده نشدنه وهمین که تو وقتی از– کار نمیکنیازت گرفته میشه اون فضااین ها یک خرده اذیتم کرد دیگه، عذابم دادولی سعی کردم خودم رو بکشونم همچنان بالاو بتونم توی کارهایی کهتوانایی اش رو ندارم توانایی اش رو پیدا کنممثلاً توی ساخت تیزر نمیدونم تویکارهای تصویر برداری کارهای مختلفی کهاون موقع هم که اونجا بودم حالاخیلی کم و بیش انجام میدادمحرفه ام نبود، ولی خب کمابیش انجام میدادمدل مشغولی بود اصطلاحاً که دل مشغول بودم به این کارهایک سری کارها انجام میدادمکلا مهاجرت برای کسی که کار هنری میکنهمخصوصاً داریم راجع به بازیگری حرف میزنیمشرایط خیلی شرایط جذابی نیستمگر اینکه مثلاً دارم میگمتو توی کشور مقصدکشور بعد از کشور خودتکشوری که توش مهاجرت کردییک اکیپی جمع بشن اون ها هم مثل تو باشنطرز فکرهاتون یکی باشهبتونین به زبان فارسی به زبان خودتونیک نمایشنامه ای رو مثلاً ببرید روی صحنهیا نمیدونم یکسری کارهای فیلمسازی انجام بدینبه زبون خودتون، به فرهنگ خودتونو اون هم باز محل نمایشش کشور مقصد نیستمحل نمایش اونجور فیلمها هم کهما توش داریم فارسی حرف میزنیمباید توی کشور خودمون باشه که اونجا لمس بشهکه آدم هایی که این طرف اندبا چه مشکلاتی روبرو اندمتاسفانه، میگم جایی که من هستمخیلی آدم هایی که دور و برم بودننبودن، اون یکدلی و یکرنگی رو نداشتنبا هم نداشتیمو من پیدا نمیکردم آدمهایی که میخواستمایران بود چراایران شرایط خیلی فرق میکردبا هر کی صحبت میکردیم بالاخره یک اتفاق نظر داشتیمیک اختلاف نظر داشتیمبالاخره به یک نتیجه ای میرسیدیم کهمیتونستیم یک کاری رو انجام بدیمولی توی شرایط مهاجرت این امکان وجود نداره[موسیقی][صدای بوق][گوینده دو] با ما تماس بگیریدcontact@radiozamaneh

نخستین تیزر فیلم سینمایی آپاراتچی منتشر شد

خبرگزاری میزان - ۱۷ بهمن ۱۴۰۲
خبرگزاری میزان- نخستین تیزر رسمی فیلم سینمایی «آپاراتچی»، به کارگردانی علی طاهرفر و تهیه‌کنندگی سجاد نصراللهی نسب، همزمان با اکران فیلم در سینما‌های مردمی چهل‌ودومین جشنواره بین المللی فیلم فجر منتشر شد.امید میرزایی ساخت تیزر فیلم سینمایی «آپاراتچی» را به عهده داشته است.با اعلام روابط عمومی فیلم،... التفات، بتونه می‌زند
پوستر «پروین» منتشر شد/ تیزر رسمی «آپاراتچی» را ببینید
خبرگزاری مهر

پوستر «پروین» منتشر شد/ تیزر رسمی «آپاراتچی» را ببینید

خبرگزاری مهر - ۱۷ بهمن ۱۴۰۲
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از مشاور رسانه‌ای، فیلم سینمایی «پروین» به کارگردانی محمدرضا ورزی و تهیه‌کنندگی محمدرضا شریفی‌نیا ساعت ۲۲ امشب سه‌شنبه ۱۷ بهمن‌ در خانه جشنواره برای اهالی رسانه و منتقدان به نمایش درمی‌آید. همزمان با این نمایش ویژه، پوستر و دومین تیزر «پروین» که توسط محمدرضا... التفات، بتونه می زند… التفات دستیار کارگردان است