سریال گرگ تنها قسمت ۲۰ بیستم

پندار - ۱۹ خرداد ۱۴۰۱

آلتای در اتاق دوربین مداربسته هتل ایستاده است و مانیتورها تصویر بایزید را نشان می دهند.بایزید به آلتای می گوید که باید بین او و دولت یکی را انتخاب کند و اگر او را انتخاب کرد میرا در ماشین دم در منتظرش است.چند دقیقه بعد آلتای سوار ماشین میرا می شود.میرا او را پیش بایزید می برد.

بایزید در عمارت در حال دیالیز شدن است.آلتای وارد اتاق می شود.بایزید می گوید که مطمئن بود که او را انتخاب می کند و همیشه می گفت که جای برادرزاده اش پیش اوست.آلتای می گوید که برای این زنده است که با افرادی تسویه حساب کند و او هم یکی از آنهاست،چون باعث مرگ پدر و مادرش شده و به دوستان خودش خیانت کرده است.بایزید می گوید که باور کردن دروغها راحت است و از او می خواهد که به حرفهایش گوش کند و آنها را باور کند.

“سال ۱۹۷۹”

یاووز و هالیت پیش داوود بهادر می روند و مجله استاد دهاک را به او می دهند.داوود مجله را همراه انجیل مطالعه می کند و می گوید که باید وقت زیادی برای نشانه شناسی بگذارد و متون غربی را بفهمد.او می گوید که استاد دهاک سعی می کند که فرهنگ جدید مسیحی ایجاد کند و عصری طلایی به وجود بیاورد.هالیت در تمام مدت گفتگوی آنها با بدبینی تماشایشان می کند.

صبح روز بعد،هارون به ملاقات دهاک می رود و به او به خاطر مجله اش تبریک می گوید.آنها با هم گفتگو می کنند و هارون میگوید:《دست تو کلید دینه و دست من کلید پول 》او می گوید که آنها با هم می‌توانند کارهای بزرگی انجام بدهند.بعد از مدتی دهاک،هارون را بدرقه می کند.هالیت در حال کار کردن در مدرسه آنها را تماشا می کند.هارون و دهاک متوجه حضور هالیت می شوند.

مدتی بعد،دهاک،هالیت را احضار می کند و می گوید که مدتهاست نان آنها را می خورد و وقتش رسیده که شانسی بهشان بدهد و کاری برایشان بکند.

آلتای به بایزید می گوید که حرفهایش را باور نمی کند.بایزید میگوید که به او نیاز دارد و هرچیزی که می‌بیند واقعی نیست،او به نظام و دوعان رسیده تا شماره پنج را بشناسد،برای همین هم از میرا جدا نشده و حالا می‌داند که هدف آلتای شناختن شماره های بالاتر است تا به اوج برسد و برای این به او نیاز دارد.

التای چیزی نمی‌گوید و از در خارج می‌شود.

در خانه دوعان،او در سالن پذیرایی در انتظار ساره نشسته است.ساره وارد می شود و دوعان از او می پرسد تا به حال کجا بوده است؟ساره می‌گوید که کار واجبی داشته.ساره از دوعان می‌پرسد چرا به او نگفته چه کسی را میخواسته بکشد؟دوعان میگوید که قرار بوده احمد را بکشد،ولی نتوانسته به دولت شلیک کند.

دوعان به ساره می‌گوید از دیشب الا گم شده است‌.ساره با سرعت میرود سوار ماشین می‌شود. دوعان هم با ماشینی دیگر او را تعقیب میکند.ساره به خانه میرا می رود و با اسلحه او را تهدید می‌کند و می‌پرسد که الا دخترش کجا است؟میرا هم در مقابل اسلحه روی ساره میکشد و می‌گوید که نمی‌داند دخترش کجاست.همان موقع دوعان خودش را می‌رساند و ساره را با خود میبرد.میرا قول میدهد پرس و جو کند تا بفهمد الا کجاست.

الا در حیاط مدرسه نشسته و در حال گریستن است که مدیر مدرسه او را می‌بیند و با خود به دفتر می‌برد.الا به خانوم مدیر می‌گوید که مادرش مرده.مدیر به میرا که فکر میکند عمه الا هست زنگ میزند.میرا به دنبال الا می‌آید.در حیاط مدرسه ناگهان توپال جلوی آنها را می‌گیرد و به میرا می‌گوید که او،نظام و دوعان را تحت نظر دارد.

این را هم ببینید:  سریال چکاوک قسمت ۷۱

میرا الا را به خانه می آورد و وقتی با دوعان تنها می‌شود به او می گوید که توپال را در حیاط مدرسه الا دیده و او گفته که آنها را تحت نظر دارد و از آنجایی که معلوم نیست نظام کجاست،آنها باید هر چه زودتر او را پیدا کنند.میرا می‌گوید:《نمیخوام منتظر مرحمت شماره چهار بمونیم دوعان》

التای بعد از اینکه به کلبه ی پدر و مادرش میرود به کلبه خودش بر می‌گردد.احمد آنجا در انتظارش است.التای می‌گوید که نتوانسته هتل را تحمل کند و  از آنجا خارج شده .احمد می گوید که کارش خطرناک است و به او مشکوک شده اند؟و اگر احتمال خطر دار  می‌تواند کارش را  کنار بگذارد.

توپال به دیدن بایزید میرود.بایزید به او میگوید که انتظار داشته خود شماره چهار را ببیند.توپال می‌گوید که او واسطه شماره چهار است.بایزید می‌گوید:《یه واسطه با دست خونین هستی》
بایزید گذشته را به یاد می آورد‌.

استاد دها‌ک بعد از صحبت با هالیت،او را پیش هارون فرستاد.هارون به او گفته که او یک خائن است اما چون فتاح خیلی از او تعریف کرده قرار است که برایش کار کند،اما او مانند فتاح نیست که از خیانت او چشم پوشی کند.
بایزید دوباره به زمان حال برمی گردد و با توپال صحبت می کند.صحبت از التای میشود و بایزید تهدید می‌کند که توپال حق ندارد به او دست بزند.

مدتی بعد،التای وارد محل زندگیش می‌شود و می‌بیند که توپال انجاست و دست پای رشات و اکیف را بسته و التای را تهدید می‌کند که آنها را می کشد،مگر اینکه با او مبارز کند.التای قبول کرده و آن دو با هم مبارزه می‌کنند،اما میرا می رسد و از توپال می‌خواهد که از آنجا برود.بعد از رفتن توپال،میرا به التای می‌گوید که بهتر است مدتی از او فاصله بگیرد،چون توپال و کسی که او برایش کنار می‌کنند به دنبالش هستند.

دوعان در خانه در تراس نشسته که ساره به کنارش می‌آید و میپرسد چیزی هست که بخواهد به او بگوید؟دوعان از ساره می‌خواهد که کنارش بنشیند و به او میگوید که زمانش رسیده که راهشان را از هم جدا کنند.ساره میپرسد چرا؟و می‌تواند به خاطر مقابله با دشمنانش از پلیس کمک بخواهد و از احمد کمک بگیرد.دوعان میگوید که او مافیا است و مقابل پلیس است و برای اینکه بتواند محکم در موقعیتش بایستد باید او و الا بروند.

التای در کلبه جنگلی منتظر احمد است.احمد که می‌رسد از سختی راه گله می‌کند و میگوید قبلا به خاطر فرمانده و الان به خاطر او این راه را می‌آید.التای می‌گوید که در تشکیلات مشکلی پیش آمده و جان دوعان و میرا در خطر است.احمد میگوید که بهتر است خودشان همدیگر را بکشند،اما التای می‌گوید که دوعان جانش را نجات داده است.احمد می گوید که او به سگ ها و شغال ها کمک نمی‌کند و از التای می‌خواهد که مراقب خودش باشد.
موقع رفتن التای میپرسد که از فرمانده خبری نشده است؟احمد میگوید که او پیامی فرستاده.

میرا به خانه اش رفته و تمام مدارکی را که آنجا دارد را جمع می‌کند و حتی سیم کارتش را هم دور می اندازد و سوار ماشینش میشود.

التای که در ماشینش در حال حرکت است به بایزید زنگ زده و میگوید که تصمیمش را گرفته و منتظر باشد تا پیشش بیاید.

این را هم ببینید:
  سریال قضاوت قسمت ۲۷ بیست و هفتم

التای وارد خانه بایزید می‌شود و روبرویش می‌نشیند.

بیشتر ببینید:

سریال عزیز قسمت ۲۸ چه خواهد شد؟

۱۵ خرداد ۱۴۰۱

سریال بازی سرنوشتم قسمت ۲۵ بیست و پنجم

۱۵ خرداد ۱۴۰۱
قبلی بعدی

او به بایزید می‌گوید که در مقابل زنده ماندنش آنچه را که می‌خواهد به او میدهد.بایزید می گوید که در مقابل می تواند وارثش شود،اما التای میگوید :《به دوعان و میرا دست نمیزنی》

بایزید میپرسد که چه می‌داند؟التای می‌گوید همه چیز را می‌داند،اینکه توپال دنبال آنها است.بایزید می‌گوید که دوعان برایش مهم نیست ولی کسی اجازه ندارد به میرا دست بزند.التای می‌گوید اگر کلیه اش را می‌خواهد باید از سایر اعضای بدنش محافظت کند.التای که می‌خواهد برود بایزید می‌گوید که از توپال دور بماند.

ساره و دوعان از هم خداحافظی می‌کنند تا الا و ساره به جای امنی بروند.ساره به رستوران  تکین می رود و از الا میخواهد که منتظر باشد تا او سفارش غذا بدهد.ساره به داخل آشپزخانه میرود تا خبری از تکین بگیرد.مرد جوانی که انجا کار میکند می‌گوید که تکین را محاکمه کرده اند و فعلا تمام عملیات متوقف شده است.در همین زمان بیرون رستوران توپال به اسلحه اش صدا خفه کن وصل می کند.

الا و ساره در رستوران در حال خوردن غذا هستند.ساره به یکی از گارسون ها می‌گوید که شب را آنجا می‌مانند و فردا به جایی دیگر می‌روند.توپال که از نشستن در ماشین خسته شده آرام آرام وارد رستوران می‌شود.
التای به دیدن دوعان رفته و می‌گوید که الان هدف توپال او است و در این راه او را تنها نمی‌گذارد.

التای در ماشین نشسته و در راه کلبه است.او به احمد زنگ میزند و می‌گوید که به آنجا رسیده‌.احمد میگوید  که در کلبه نیست.التای از ماشین پیاده شده و آرام به کلبه نزدیک میشود و با دیدن پیر مرد به طرفش می رود.پیرمرد که عصایی با دسته گرگ دارد التای را در آغوش می‌گیرد.

التای و فرمانده اش در داخل کلبه می نشینند.التای میپرسد چرا او را تنها گذاشته؟پیرمرد می‌گوید که باید او را تنها می گذاشت تا به خودش اعتماد کند و الان فهمیده که کیست و عکسی را جلوی التای می گذارد. تکه ای از عکس کنده شده و عکس عموی التای هالیت است.التای می گوید که عمویش او را شناخته است.پیرمرد می گوید که دیگر باید از ماموریت کنار برود،چون آنها او را محاصره کرده اند،اما التای قبول نمی‌کند و از پیرمرد می‌خواهد که او را راهنمایی کند و او هم قبول می کند.

آن دو هم دیگر را در آغوش می کشند و از هم جدا می‌شوند.بعد از رفتن پیرمرد،گوشی التای زنگ میخورد.تماس تصویری کلبه جنگلی خانواده التای را نشان می‌دهد که ساره و الا در جلوی خانه بسته شده اند و توپال از التای می‌خواهد که به آنجا بیاید.

التای که به کلبه میرود،افراد توپال با اسلحه در اطراف او هستند.توپال از او می‌خواهد که خودش را تسلیم کند تا او بتواند کاری را که سالها پیش نیمه تمام گذاشته تمام کند و از التای می‌خواهد.

کنار پرتگاه برود و اسلحه را به سمت او نشانه میرود.همان زمان میرا خودش را می‌رساند و افراد توپال را می‌کشد و به طرف توپال شلیک میکند.توپال هم به سمت التای شلیک میکند.التای به پایین پرت می‌شود.

این را هم ببینید:  سریال راهزنان قسمت ۴۲

توپال بر می گردد و به سمت میرا شلیک میکند.میرا به زمین می افتد و توپال به سمتش می رود.التای از لبه پرتگاه آویزان است.

تکین گوشه انبار نشسته که آیبارس وارد شده و می‌گوید:《از ترکیه خبر بدی اومده، فرمانده کرکس رو شهید کردن》

تکین می‌گوید که به استانبول بر می‌گردند.همان موقع گوشی تکین زنگ میخورد.رئیسش است و با او دعوا می کند که چرا بی خبر از او به ماموریت رفته و می گوید آمریکایی ها به دنبالش هستند و اگر او را دستگیر کردند مقاومت نکند و خودشان با دیپلماسی او را آزاد می‌کنند.تکین در را باز می‌کند و نیروهای آمریکایی را می‌بیند که آنجا را محاصره کرده اند.او به آیبارس می‌گوید که از در پشتی فرار کند و خودش را تسلیم می‌کند.

مدتی بعد،تکین در سلولش نشسته که فرمانده به دیدنش میرود و او را سرزنش می‌کند که با کارهایش دارد به دولت آسیب می‌رساند.تکین میگوید که نظام برای آمریکایی ها کار میکند و برای همین صاحب قدرت و اطلاعات زیادی است.فرمانده میگوید :
《نظام الدین یه شهروند امریکاییه و احتمالا برای سیا کار میکنه》

تکین می‌گوید فقط سیا نیست و یک سازمانی هست که سالها داوود بهادر از آن صحبت کرده  و از داخل می‌خواهند به آنها آسیب برسانند.فرمانده به تکین می گوید که بس کند و به او خبر میدهد که آمریکایی ها می‌خواهند در دادگاه بین الملل او را محاکمه کنند و دولت ترکیه نمیتواند قبول کند که به دستور آنها اینجا است،ولی به عنوان یک شهروند ترکیه محاکمه می‌شود.

مامورهای زندان به تکین لباس زندان داده و به او میگویند که آنها را بپوشد و او را با خود به سالن محاکمه می‌برند.فرمانده در آنجا منتظرش است و می‌گوید که این فقط یک دادگاه نمایشی است و به او چند اتهام میزنند تا بگویند قدرت دست آنهاست و از او می‌خواهد که آرام باشد.چند مرد وارد می شوند و تکین را متهم می‌کنند با گروهی به نام گرگ های تنها در عراق همکاری داشته است.فرمانده که حضور دارد می‌گوید که این اتهامات مسخره هستند.

دادستان پاسخ می‌دهد که او به یکی از شهروندان آمریکایی در شمال عراق حمله کرده است و مدارکی دارند که ثابت می‌کند برای ترکیه کار میکند.

تکین می‌گوید که این محاکمه را قبول ندارد و برای دولت ترکیه هم کار نمی‌کند.تکین میگوید:《 کرکوک منطقه آزاده و مال ترکمن هاست》

تکین به رئیس دادگاه می‌گوید که بلاخره روزی شمال عراق آزاد می‌شود و آمریکایی هایی که به آنها تکیه کرده اند آنها را مانند مهره سوخته دور می‌اندازند.تکین از جایش بلند شده و فریاد میزند که یک شهروند ترکیه است و یا باید در ترکیه و یا در دادگاه شمال عراق محاکمه شود.رئیس دادگاه دستور می‌دهد که او را ببرند.

در جاده ای قیاس با تلفن صحبت می کند و به نظام که کنار ماشین نشسته خبر میدهد که دادگاه چطور گذشته است.قیاس می‌گوید که تکین نتوانسته جلوی غرورش را بگیرد و این که او خودش میخواهد حساب تکین را برسد،اما باید به آمریکایی ها اجازه دخالت میداد تا تیرها به سمت آنها نشانه نرود.

فرمانده به دیدن تکین در زندان میرود و میپرسد مگر با هم صحبت نکرده بودند؟آیا می خواهد تمام عمرش در شمال عراق در زندان بماند؟تکین میگوید:《به جای زندگی بیشرفانه میخوام با شرف بمیرم 》

فرمانده می‌گوید که این حرف ها در دادگاه به درد نمی‌خورد.تکین میگوید حرف آخرش همین است.

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۱۹ خرداد ۱۴۰۱
خبرگزاری میزان - ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹