سریال امانت | قسمت ۳۰۹ (۲۳۳ دوبله) | دانلود و پاورقی

پندار - ۲۲ اسفند ۱۴۰۰

یامان و سحر به خانه خاله گولر می روند.خاله گولر که در را باز می کند،یامان به او می گوید که عروسش را برایش آورده است.سحر برای یامان و خاله گولر قهوه درست می کند و می رود تا لیوان‌ها را بشوید.یامان برای سحر تعریف می کند که تا به حال بارها خواسته برای خاله گولر خانه ای دیگر بخرد،اما او قبول نکرده و گفته که خاطرات شوهرش در این خانه است.یامان مشغول انجام تعمیرات خانه می شود و سحر هم کارهای نظافت را انجام می دهد.شب که می شود،یامان که از کار خسته شده پشت میز در حیاط نشسته است.سحر برای او چای می برد.او روسری قرمز رنگی روی شانه هایش انداخته و می گوید که خاله گولر آن را به او هدیه داده است.یامان برای سحر آهنگ زیبایی درباره عروسی می خواند.سحر اشک می ریزد و به یامان می گوید که صدای قشنگی دارد.سحر و یامان به داخل خانه می روند تا از خاله گولر خداحافظی کنند.خاله گولر می گوید که برایشان رختخواب آماده کرده است و اگر بروند ناراحت می شود.یامان به سحر می گوید که امشب بمانند و فردا باقی کارهای خانه را انجام بدهند.سحر و یامان کنار یکدیگر دراز می کشند تا بخوابند.سحر به حلقه ازدواج یامان نگاه می کند.یامان متوجه نگاه سحر می شود و حلقه ازدواج سحر را از کیف پولش بیرون می آورد و به او پس می دهد.سحر قول می دهد که دیگر آن را از دستش بیرون نیاورد.

دویگو و علی به اداره پلیس می روند.دویگو می پرسد هویت دختری که مرده را فهمیده اند؟علی می گوید که فقط می دانند که او را بنجوک صدا می زدند و مدتی قبل به استانبول آمده بود.دویگو می گوید که باید عجله کنند و اگر نه نمی توانند خواهرش را پیدا کنند‌.علی می گوید که دارند کارشان را انجام می دهند و باید به پرونده های دیگر هم رسیدگی کنند.دویگو پشت میزش می نشیند و کمک‌های علی را به یاد می آورد.سپس به سمت علی می رود و از او اجازه می خواهد که برای غذا مهمانش کند،چون اگر او نبود،دختری غریبه را به جای خواهرش دفن کرده بود و از کارش هم استعفا داده بود.

موقع شام دویگو علی را به رستورانی برای خوردن خوراک لوبیا می برد.او برای علی تعریف می کند که قبل از اینکه با خواهر و مادرش به آنکارا بروند،در استانبول زندگی می کردند و گاهی در همین رستوران غذا می خوردند.او از علی می خواهد که کمی از زندگی اش تعریف کند.علی می گوید که پدر و مادرش را وقتی کوچک بوده در تصادف از دست داده و عمو عثمان او را بزرگ کرده است،ولی او را هم از دست داده و الان فقط افراد اکیپ و عمه سلطان را دارد.دویگو می گوید که الان می فهمد چرا اعضای اکیپ اینقدر برای او مهم هستند.آنها مشغول خوردن دسر هستند که دو نفر وارد رستوران می شوند.دویگو از علی می پرسد که متوجه آنها شده؟علی می گوید که هر دو مسلح هستند.چند لحظه بعد مردها شروع به تیراندازی به طرف دویگو می کنند‌.دویگو و علی پشت میز پناه می گیرند و به طرف آنها شلیک می کنند.در همین زمان دویگو متوجه فرد سوم که دور از آنها کمین کرده بوده هم می شود.دویگو و علی دو نفر از آنها را با تیر می زنند و نفر سوم هم تسلیم می شود.

آنها ضارب سوم را برای بازجویی به اداره پلیس می برند.مرد ضارب می گوید که اگر از او محافظت کنند حرف می زند.مرد می گوید که از طرف پدر مافیای آنکارا،جعفر دستور داشته که به دویگو شلیک کند.

دویگو بیرون از اتاق بازجویی به علی می گوید که انتظارش را داشته که به او حمله کنند.سپس سعی می کند با مادرش تماس بگیرد،اما سمرا جواب تماس را نمی دهد.دویگو با ناراحتی می گوید که 

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری میزان - ۲۲ دی ۱۴۰۰
باشگاه خبرنگاران - ۵ بهمن ۱۳۹۹
آفتاب - ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
خبرگزاری میزان - ۱۳ اسفند ۱۳۹۹
رادیو زمانه - ۱۹ آذر ۱۳۹۹