قسمت چهارصد و بیست و دو گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و بیست و دو 422Çukur Serial Part ۴۲۲

گودال قسمت ۱۱۲

چنگیز در هتلش حسابی از ترس این که یاماچ و افرادش بیایند و او را بکشند ترسیده و با احتیاط و اسلحه به دست در اتاق ها می چرخد. در حالی که اکین هم به همراه عده ای هتل او را زیر نظر دارد و هر حرکتی را به یاماچ گزارش می دهد. جنک به چنگیز می گوید که چائتای می خواهد با او صحبت بکند و گوشی را به او می دهد. چائتای به او می گوید که دارد به سمت هتل می آید و هدیه ی مهم و با ارزشی را هم همراه خودش می اورد که او را خوشحال خواهد کرد! چنگیز از این که بالاخره کسی را کنارش دارد کمی خیالش راحت می شود.

مرتضی از آزادی اش و این که بالاخره بعد از مدت ها می تواند کباب بخورد خوشحال است اما افراد چائتای او را زندانی کرده و کتک می زنند و در اخر هم چائتای از او می خواهد تا یاماچ را تعقیب بکند و جاسوسی اش را بکند.

"   سریال گودال قسمت چهارصد و بیست و دو 422Çukur Serial Part ۴۲۲ گودال قسمت ۱۱۲چنگیز در هتلش حسابی از ترس این که یاماچ و افرادش بیایند و او را بکشند ترسیده و با احتیاط و اسلحه به دست در اتاق ها می چرخد"مرتضی که قصدش فقط زنده ماندن است با لبخند می گوید که این کاری ندارد و قبول می کند.

آکین با دیدن چائتای از دور حالش بد می شود و به یاد لحظه ی مرگ پدرش می افتد. یکی از کسانی که پیش او است فورا به یاماچ این را خبر می دهد. یاماچ از انها می خواهد تا نگذارند به هیچ وجه آکین حرکتی بزند تا خودشان را برساند و همراه جومالی به سمت هتل به راه می افتند. اما آکین طاقت نمی آورد و با سرعت و عصبانیت و خشمی که دارد بدون این که کسی بتواند جلودارش بشود به سمت هتل حمله می کند.

در این بین شخصی عجیب و غریب که نقاب به صورت دارد او را از دور می بیند و از اتاقش در هتل خوب او را زیر نظر می گیرد. افراد چنگیز هم به سمت آکین و افرادش حمله می کنند تا این که بالاخره یاماچ و جومالی هم خودشان را می رسانند و یاماچ به هر زوری اکین را از انجا عقب می کشد! آکین از این که همان لحظه کار چائتای را تمام نکرده اند حسابی عصبانی است. یاماچ به او می گوید: «اگه میمرد دلمون خنک نمیشد! قبل از خودت باید به کسایی که دوستشون داری فکر کنی! »

چائتای و چنگیز بالاخره وقت می کنند مقابل هم بنشینند. چائتای سراغ اولگا را از چنگیز می گیرد. چنگیز می گوید تا وقتی که فهمیده مدارک و حساب هایش دست یاماچ است از نبود او خبر نداشته! اما چائتای می گوید: « ناپدید شدن مادرم کار یاماچ نیست.

"در حالی که اکین هم به همراه عده ای هتل او را زیر نظر دارد و هر حرکتی را به یاماچ گزارش می دهد"کار سرنه. اخرین بار با هم بودن! » چنگیز که انگار تازه متوجه شده می گوید:« ثریا هم آخرین بار با سرن دیده شده! » چنگیز به شدت عصبانی می شود.

کاراجا مشغول دادن سوپ به عمو است که فقط به گوشه ای خیره شده. یاسمین پیش انها می نشیند و عمو که تا آن موقع کلمه ای حرف نزده بوده به محض این که متوجه می شود یاسمین از قندهار آمده شروع به صحبت با او با زبان دری می کند. اما به محض تمام شدن مکالمه شان دوباره به حالت قبلی خودش برمی گردد.

در آشپزخانه محله وقتی یاسمین حرف های عمو را برای کاراجا تعریف می کند ناگهان ضعف می کند و روی زمین می افتد. کاراجا به سمتش می رود و یاسمین می گوید که چیز خاصی نیست و در واقع او به خاطر همین بیماری اش به استانبول آمده بوده اما ناگهان کلا بیهوش می شود. همان موقع هم یاماچ و جومالی آکین به محله می رسند و کاراجا با نگرانی از آنها می خواهد یاسمین را به بیمارستان برسانند. آکین نگران تر از همه همراه یاسمین سوار ماشین می شود.

کولکان داخل یکی از کلاب مشغول عیاشی است که ندیم سراغش می رود و مقابلش می نشیند و می گوید: «اگه میخوای مقابل کوچوالی ها و یاماچ باشی، ما باهاتیم.

"چائتای به او می گوید که دارد به سمت هتل می آید و هدیه ی مهم و با ارزشی را هم همراه خودش می اورد که او را خوشحال خواهد کرد! چنگیز از این که بالاخره کسی را کنارش دارد کمی خیالش راحت می شود"موکل من قول داده از تو محافظت کنه. قبول میکنی؟ » کولکان ابتدا علاقه ای نشان نمی دهد اما وقتی ندیم می گوید:« تو الان یکی از دوتا پرنس بزرگ اردنت هایی! فکرش رو بکن! » کولکان به فکر فرو رفته و تصمیم می گیرد قبول بکند.

چائتای سراغ افسون را از پدرش می گیرد و بعد اضافه می کند:« زنده بودن اون به کارم میاد! قبل از رفتنم از اینجا باهاش یه توافقی کرده بودم. اگه هنوزم رو توافقش مونده باشه که هیچی اما اگه زده باشه زیرش، زیادی میدونه و ما حتی نصفش رو هم نرفتیم! »

چائتای به یاماچ زنگ می زند و می گوید: « دلم واستون خیلی تنگ شده بود! زنگ زده بودم ببینم میدونی افسون کجاست؟ خونه خودشون که نبود! » یاماچ با شنیدن این حرف ها نگران عصبانی می شود و به سرعت خودش را به خانه امن می رساند و با دیدن افسون با خیال راحت در آغوشش می گیرد اما بعد می گوید:« برو اماده شو میریم خونه ما! » افسون می گوید:« من اونجا نمیام. خودتم میدونی چرا.

» یاماچ فریاد می زند: «باید بیای! چائتای برگشته! » افسون با ناراحتی و نگرانی به او خیره می شود.

چائتای به کولکان زنگ می زند و از او می خواهد اگر می خواهد زنده بماند به خانه برگردد. کولکان وقتی می بیند حق با چائتای است قبول می کند.

یاماچ همراه افسون وارد حیاط خانه می شود. او اول پیاده می شود و دم گوش مادرش می گوید که افسون بچه ی او را حامله است و الان باید مهمانشان باشد.

"یاماچ از انها می خواهد تا نگذارند به هیچ وجه آکین حرکتی بزند تا خودشان را برساند و همراه جومالی به سمت هتل به راه می افتند"سلطان که از این خبر او جا خورده به ناچار قبول می کند و با خوشرویی از افسون دعوت می کند تا وارد خانه بشود. افسون که کمی ترسیده و نگران است وارد خانه می شود اما یاماچ می گوید که کار دارد و باید زود برود. افسون از او خواهش می کند تا تنهایش نگذارد اما یاماچ از او می خواهد نگران چیزی نباشد و خانه را ترک می کند. وقتی کاراجا متوجه می شود یاماچ برایش مهمان آورده زیرلب غر می زند. اما وقتی سلطان از او می خواهد تا اتاق یاماچ را برای افسون آماده بکند جا می خورد و کمی مشکوک می شود! او افسون را به اتاق می برد و برای این که کمی اذیتش بکند قاب عکس سنا و یاماچ را به او نشان می دهد و می گوید که این اتاق یاماچ و سنا بوده و بعد هم نهیر اینجا می مانده.

افسون کمی ناراحت می شود و در آخر کاراجا اسمش را می پرسد و وقتی می فهمد افسون اوست جا می خورد و مدتی خیره به او می ماند اما بعد از اتاق خارج می شود و در حالی که لبخند عجیبی به لب دارد می گوید:« یوجل، افسون، آکین... یوجل مرد. آکین اینجاست.. افسون هم اینجاست! » و لبخندش عمیق تر می شود.

یاماچ به همراه جومالی و آکین و جلاسون و بقیه به هتل نزدیک می شوند.

"اما آکین طاقت نمی آورد و با سرعت و عصبانیت و خشمی که دارد بدون این که کسی بتواند جلودارش بشود به سمت هتل حمله می کند"شخص نقاب دار لباس مخصوصش را می پوشد و از طریق دوربین، منتظر امدن کوچوالی ها می شود. او در مسیر جنگل تله هایی کا گذاشته و هربار یکی را زخمی یا زمین گیر می کند اما یاماچ و بقیه به راهشان ادامه می دهند و وقتی به بالاخره به هتل می رسند، با افراد جنگیز درگیر می شوند و یکی یکی اتاق ها را می گردند تا چائتای یا چنگیز را پیدا بکنند. در اتاق ها هم تله به کار رفته و جومالی و مکه هم به شدت زخمی می شوند. یاماچ خودش را به طبقه ی پایین می رساند و در آنجا با مرد نقاب دار روبرو می شود. مرد نقاب دار با دست خالی و فقط با مهارت خودش با یاماچ درگیر می شود و بدون این که کتک بخورد یاماچ را تا پای مرگ کتک می زند تا این که بالاخره جومالی از راه می رسد و مرد نقاب دار انجا را ترک می کند.

جومالی و یاماچ وقتی می بینند بیشتر افرادشان زخمی شده اند و خبری هم از چنگیز نیست عقب می کشند و خودشان را به بیمارستان می رسانند. آکین همانجا حال یاسمین را هم از دکتر می پرسد و وقتی مطمئن میشود که حالش بهتر است خیالش راحت می شود.

کولکان خودش را به محلی که چائتای آدرس داده می رساند. آنها از دیدن هم به ظاهر خوشحال می شوند اما چنگیز برای کولکان قیافه می گیرد. چائتای از آنها می خواهد که الان این دعوا را کنار بگذارند و کنار یکدیگر بمانند.

"در این بین شخصی عجیب و غریب که نقاب به صورت دارد او را از دور می بیند و از اتاقش در هتل خوب او را زیر نظر می گیرد"چنگیز و کولکان خیلی بی میل قبول می کنند. چائتای به پدرش خبر می دهد هدیه ای را که از ان حرف میزده همان آدم حرفه ای و نقاب داری است که یک تنه همه گودالی ها را زمین گیر کرده است. چنگیز این را که می شنود جوگیر می شود و با هیجان می گوید: «آره بهشون نشون دادم که قدرت اردنت چیه! همشون به پام میفتن! همشون دونه دونه از روی زمین محو میشن! » کولکان و چائتای نگاه معناداری به هم می اندازند.

یاماچ پیش افسون می رود و افسون با ناراحتی زخم های او را تمیز می کند و می گوید: «اینا خون تو نیست. خون کسای دیگه ست! یاماچ می گوید: «این خون کسایی که دوستشون دارم. گودال منه و من گودالم.

این چیزی نیست که عوض بشه. » افسون سکوت می کند و بعد حتی روی تخت با یاماچ نمی خوابد و وقتی یاماچ دلیلش را می پرسد می گوید:« به نظرت چرا؟ اونجا تخت تو و سنا بوده! نهیر هم اونجا خوابیده! » و جای خودش را روی مبل می اندازد. کمی بعد یاماچ کنارش می رود و در آغوشش می گیرد و همراه او به خواب می رود.

چنگیز به خاطر وجود مرد نقاب دار خیالش راحت شده و با این که چائتای به او می گوید بهتر است به هتل برنگردد، به آنجا می رود. چائتای هم به کولکان زنگ می زند و از او می خواهد کاری که به او سپرده بود را انجام بدهد و بعد هم خودش هتل را ترک می کند.

"یاماچ به او می گوید: «اگه میمرد دلمون خنک نمیشد! قبل از خودت باید به کسایی که دوستشون داری فکر کنی! »چائتای و چنگیز بالاخره وقت می کنند مقابل هم بنشینند"کولکان هم به یاماچ زنگ می زند و می گوید :«من جای شما باشم تا قبل از صبح خودمو به همون هتلی که امروز بهش حمله کردین میرسونم! اونجا چنگیز منتظرتونه. این تله نیست! برین باهاش هرکاری میخواین بکنین! » یاماچ به او می گوید:« اگه حرفت درست باشه، تو یکی رو زنده میذارم کولکان! » کولکان گوشی را قطع می کند و زیرلب می گوید:« به قول دادنت نیازی نیست. ذاتا نمیتونی این کارو بکنی! » و به یاد حرف و قول و قرار ندیم می افتد و بعد هم به مرتضی که کنارش نشسته خیره می شود.

جلاسون به یاماچ زنگ می زند و می گوید از آنجایی که هتل را زیرنظر داشته چنگیز الان در هتل است. یاماچ فورا جومالی و آکین را صدا می زند و همراه هم به سمت هتل می روند.



چنگیز در هتل مشغول ریلکس کردن و استراحت است که صدای یاماچ به گوشش می رسد. او با ترس و وحشت اسلحه به دست می گیرد و پا به فرار می گذارد، اما همچنان صدای یاماچ می آید که اسم او را صدا می زند. چنگیز خودش را به زیرزمین هتل می رساند و دوان دوان قصد فرار می کند اما ناگهان یکی از درها باز می شود و با جومالی روبرو می شود. بعد در بعدی باز شده و اکین مقابلش می رود و در آخر یاماچ از راه می رسد. چنگیز روی زانوهایش می افتد و فریاد می زند:« بسه! » و زیر گریه می زند.

"چنگیز می گوید تا وقتی که فهمیده مدارک و حساب هایش دست یاماچ است از نبود او خبر نداشته! اما چائتای می گوید: « ناپدید شدن مادرم کار یاماچ نیست"

ساعتی بعد، یاماچ او را دست و پا بسته روی صندلی می بندد و بعد سرمی از مواد سمی که او به مردم محله داده بود به او وصل می کند و اسلحه ای را هم کمی آن طرفتر کنارش می گذارد و می گوید:« من بهت حق انتخاب میدم تا آروم آروم بمیری یا خودت خودت رو بکشی! » بعد هم همراه جومالی و آکین به تماشا می نشیند. چنگیز تمام تلاشش را می کند تا دستش به اسلحه برسد اما نمی تواند و وقتی بالاخره سم وارد بدنش می شود زیر گریه می زند و به هر زوری دستش را به اسلحه می رساند و با این که خیلی وحشت کرده و ترسیده اسلحه را زیر گلویش گرفته و شلیک می کند. جومالی و آکین و یاماچ در حالی که چایی می نوشند چشم از او برنمیدارند.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و بیست و سه ۴۲۳ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و بیست و یک ۴۲۱ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۲۳ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۲۱

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۸ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱