امروز یکشنبه است پتر بیخسل مترجم آزاده سلیمانی

امروز یکشنبه است پتر بیخسل مترجم آزاده سلیمانی
اخبار روز
اخبار روز - ۱۲ دی ۱۳۹۱


 
 „Heute ist Sonntag“ – Peter Bichsel

خب پس: راگوی گوساله، پوره ی سیب زمینی، سبزیجات، سالاد.
راگوی گوساله سفید*، روز قبل استخوانها را جدا کرده، تفت داده و با آب بار گذاشته ام. ساعتها روی حرارت خیلی کم پخته، چشیده، چاشنی زده، هم زده و مراقبت اش کرده ام - دانه ی فلفل، پیاز، سیر، هویج، کرفس، کمی تره فرنگی. پوره ی سیب زمینی را خودم درست کردم، با دقت و زحمتی که انگار برای یک شام رسمی تدارک می بینم.
درحالیکه تنها هستم، برای خودم تنها آشپزی می کنم. ولی امروز یکشنبه است، و یکشنبه ها «نهارِ یکشنبه» درست می کنند، غذایی بهتر از معمول، بشقابِ تزیین شده، رومیزیِ پاکیزه – یکشنبه.
پشت میز که می نشینم به یکباره هوس یک سوسیس کبابی معمولی با پیازداغ و اسپاگتی ساده می کنم.

"ساعتها روی حرارت خیلی کم پخته، چشیده، چاشنی زده، هم زده و مراقبت اش کرده ام - دانه ی فلفل، پیاز، سیر، هویج، کرفس، کمی تره فرنگی"ولی امروز یکشنبه است، و یکشنبه ها «نهارِ یکشنبه» می خورند – به میلت باشد یا نه. انگار قرار نیست راگوی گوساله ام به دلم بچسبد. می خورم و مزّه ی سوسیس را زیر زبان دارم.
پدرم تعریف می کرد، بچه که بود یک طوطی در آن نزدیکی داشتند. و این طوطی عادت داشت هر یکشنبه صبح علی الطلوع – و فقط یکشنبه ها – ترانه ی «یکشنبه ست امروز» را بخواند.

یادم می آید پدرم هم یکشنبه ها لباس یکشنبه اش را می پوشید: پیراهن، کراوات، کت شلوار خاکستری و ما را به پیاده روی عصر یکشنبه می برد. پیاده روی منفور عصر یکشنبه. پدر شق و رق با شاپو و چتر عصایی (چتری بود که در مواقع غیربارانی در غلافش که یک لوله ی چوبی بود می رفت) با گامهای بلند پیشاپیش همه، بعد من و مادرم در کنار هم، پشت سر ما هم خواهرم با بی رغبتی. این یک قانون نانوشته بود: یکشنبه و پیاده روی عصرانه. هر خانواده ی آبرومندی عصر یکشنبه پیاده روی می رفت – لباسِ یکشنبه، وعظِ یکشنبه، نهارِ یکشنبه (گوشت گوساله ی بریانِ) و پیاده رویِ یکشنبه.

"پوره ی سیب زمینی را خودم درست کردم، با دقت و زحمتی که انگار برای یک شام رسمی تدارک می بینم"
هرگاه لباس یکشنبه ی نویی در کار بود، قدیمی ها می شدند لباس روزهای کار. پدرم – یک کارگر نقاش – با کت شلوار و کراوات سوار دوچرخه اش می شد و به سرکار می رفت. لباس روزهای کار او شبیه لباسِ یکشنبه ی دیگران بود ولی کمی کهنه تر و بدون کلاه – کلاه و چتر، یکشنبه را اینها می ساخت.
در عین حال پدرم با جان و دل یک کوهنورد هم بود. و در هیات کوهنوردی همان لباسهایی را همیشه می پوشید که همه ی کوهنوردان.

می توانست یکشنبه هم باشد، در اینصورت از پیاده روی عصر یکشنبه معاف بودیم.
و حالا این منم و در برابرم راگوی گوساله ام. تنها باقیمانده ی حقیرانه ی تشریفات یکشنبه های کودکی.
من پیشه ای دارم بدون ساعات کار تعریف شده. نه دوشنبه برایم روز ویژه ای ست و نه جمعه. هفته های من آغاز و پایان مشخصی ندارند.

"ولی امروز یکشنبه است، و یکشنبه ها «نهارِ یکشنبه» درست می کنند، غذایی بهتر از معمول، بشقابِ تزیین شده، رومیزیِ پاکیزه – یکشنبه"با اینهمه، برایم مهم است که بدانم: امروز دوشنبه است، امروز سه شنبه است، چهارشنبه – تا اینکه به نقطه ی عطف هفته برسم: امروز یکشنبه است.
هر از گاهی غبطه می خورم به کارگرانی که ساعت دوازده ظهر از کارخانه ها بیرون می آیند و با عجله به هم «خسته نباشید.. نوش جان.. گوارای وجود!» می گویند. و من یکّه می خورم وقتی کسی از روی لطف برایم آخر هفته ی خوبی آرزو می کند. کسی آخر هفته دارد که هفته ای هم داشته باشد – یک جورهایی من هیچوقت هفته ای نداشته ام، اگرچه آنها را سپری می کنم.

حتی زمانی هم که معلم بودم، با اینکه برنامه ی کار و درس هفتگی مشخص داشتیم ولی معمولا پیش نمی آمد که با معلمان دیگر همزمان مدرسه را ترک کنیم و برای هم عصر خوشی آرزو کنیم.
بدین ترتیب یکشنبه تنها روز هفته است که می تواند روز ویژه ای برایم باشد – ولی اینهم ساده نیست. بچه که بودم تشریفات یکشنبه، پیاده روی یکشنبه، لباسهای یکشنبه که محکوم به مراقبت خاص از آنها بودیم برایم عذاب آور بود. با اینحال یکشنبه بدون تشریفات یعنی هیچ.
آداب و تشریفات به نظرم نه تنها از زندگی من که از زندگی همه به تدریج رخت بربسته اند.

"پشت میز که می نشینم به یکباره هوس یک سوسیس کبابی معمولی با پیازداغ و اسپاگتی ساده می کنم"کلیساها و عبادتگاهها فقط از بی علاقگی مردم به مذهب نیست که خلوت تر و خالی تر می شوند، بلکه بیش از هرچیز از سبک زندگی خالی از آداب شده ی ماست. میکده ها برای این خلوت نیستند که مردها دیگر عرقخوری نمی کنند، بلکه عرقخوری شان بی آداب شده است.
آبجوی پنج تا شش عصر (و احیانا طولانی تر) کارگرها هم به ظاهر فقط نوشیدن الکل بود، بسیار مهمتر از آن یک آیین بود. زندگی های خصوصی سازی شده دیگر به آیین ها نیازی ندارد. آبجو آبجو است و در خانه که بنوشی ارزان تر. جمع است که آیین نیاز دارد ولی جامعه و زیرمجموعه هایش مدتهاست خصوصی سازی شده اند، ما همه در گتوهای بیشمار منزوی شده ایم، گتوهای لوکس ولی بی آیین و آداب.


پیاده روی های عصر یکشنبه. ظنّ کودکانه ی من این بود که پدر و مادرم آنرا بیشتر به خاطر همسایه ها تا برای خود انجام می دهند. یک خانواده ی آبرومند هر یکشنبه عصر می رود پیاده روی. تک و تنها و برای دل خود نمی شود به پیاده روی عصر یکشنبه رفت. نه، به پیاده روی نخواهم رفت.

"و این طوطی عادت داشت هر یکشنبه صبح علی الطلوع – و فقط یکشنبه ها – ترانه ی «یکشنبه ست امروز» را بخواند"کت شلوار یکشنبه برای خود نخواهم خرید، و کت شلوار کهنه ی یکشنبه را در روزهای عادی هفته نخواهم پوشید. به وقت خود بیش از حد از این تشریفات عذاب کشیده ام. حالا که به گذشته پیوسته اند، احساس می کنم آزادم. حالا در مرکز آزادی ام نشسته ام، و یکشنبه دیگر یکشنبه نیست.
با اینهمه می دانم یکشنبه وجود دارد.

یک هفته انتظارش را می کشم، جمعه یا شنبه می روم خرید به شوق آمدن یکشنبه، که وقتی آمد پشت میز در برابر راگوی گوساله ام بنشینم و حسرت سوسیس و پیاز داغ یک روز کاری عادی را بخورم و به خود تلقین کنم که سوسیس خوردن حس تنهایی کمتری به آدم می دهد.

* منظور راگویی که سس آن خامه و شراب سفید داشته باشد.

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط