قسمت شانزده سه سکه - اوچ کروش

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت شانزده ۱۶۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۱۶

اوچ کروش

کاناپه ۱۶

بایبارس و نریمان به اتاق خلوتی می روند تا با یکدیگر صحبت کنند. نریمان در کنار بایبارس نمی نشیند و روبه روی او می ایستد و می گوید:« با خودم عهد کرده بودم اگه یه بار دیگه سر راهم سبز بشی می کشمت.» بایبارس می گوید:« یعنی می خوای منو بکشی؟» نریمان می گوید:« پسرم کجاست؟» بایبارس می گوید:« پس نمی کشی منو....چون اگه منو بکشی هرگز نمی تونی پسرتو پیدا کنی.» بعد درمورد فرهان سوال می کند و نریمان می گوید:« تقصر توعه که اون بچه به این روز افتاده...مادرشو کشتی و حالا داره از همه مون انتقام می گیره.» بایبارس با خونسردی می گوید:« ربطی نداره...بعضی آدما ضعیف آفریده می شن اگه اون روز یه نفر فقط موی اون بچه رو می کشید اون بچه بازم همین رفتارو داشت...همه مثل تو قوی نیستن بیریجیک.» نریمان با ترشرویی می گوید:« اسم من نریمانه.» بایبارس می گوید:« اما اون روز که من عکس تو رو توی اون بروشور دیدم بیریجیک نوشته بود...من اون عکسو همونجوری توی ذهنم حک کردم. از اون روز به بعد برای من بیریجیکی ...همون بیریجیکی که به من گفت توی زندگی فقط یه بار عاشق شدم که اونم تویی.» نریمان بغض می کند و می گوید:« آره عاشق شده بودم....» بعد با لحن محکم تری ادامه می دهد:« یه روز بخاطر حق السکوت آدمای اون کسی که داداشمو زد بهم پول دادن...نتونستم پولو خرج کنم و رفتم تا پسش بدم... بین آدمای بایبارس با کسی رو به رو شدم که گفت اگه می خوای پولو پس بدی پس بده اما اصلا این دور و برا نباش چون اون آدم ممکنه بلای بدتری سر داداشت بیاره.» و فریاد می زند:« اسمش چی بود؟» بایبارس که در این لحظات نمی تواند مستقیم در چشمهای نریمان نگاه کند چشمانش را به این طرف و آن طرف می چرخاند و می گوید:« باشه... بسه ساکت شو.» اما نریمان ادامه می دهد:« اون آدم هر روز دم خونه ی من غذا می فرستاد و واسه بچه ها اسباب بازی می خرید و کمکم می کرد...چی بود اسمش؟!» بایبارس می گوید:« اگه واقعیتو می دونستی منو قبول می کردی؟ نه نمی کردی...مجبور شدم.» نریمان می گوید:« تو هم بهم دروغ گفتی...می گفتی اسمت چتینه...

"   سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت شانزده ۱۶۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۱۶ اوچ کروشکاناپه ۱۶بایبارس و نریمان به اتاق خلوتی می روند تا با یکدیگر صحبت کنند"بهم می گفتی از افراد بایبارسی اما مثل اون نیستی و فقط برای گذران زندگی کنارشی...اما نگو که اون بایبارسی که اون بلاهارو سر نسرین و داداشمو و بچه هاش آورد خودت بودی...حتی پسر دو روزه م رو هم از بغلم گرفتی.» بایبارس حرف او را قطع می کند و با جدیت می گوید:« من بهت گفتم بچه تم بردار و بیا...گفتم پسرتو انتخاب کن اما تو خواستی برادر و برادرزاده هاتو انتخاب کنی و اونا رو به پسرت ترجیح دادی. برای همه چیز منو سرزنش کن اما بخاطر اون حق نداری سرزنشم کنی.» او کمی درمورد چتین که جوان خوب و موفقی شده و اینکه بدون محبت مادر بزرگ شده حرف می زند و دل نریمان را خون می کند. نریمان با عصبانیت به روی بایبارس چاقو می کشد و بار دیگر جای پسرش را می پرسد اما بایبارس می گوید:« من هنوز پیشنهادم سر جاشه...اگه پسرتو می خوای می دونی باید کجا بیای.» نریمان قبول نمی کند و به امید اینکه روزی بتواند پسرش را پیدا کند بایبارس را نمی کشد. او از اتاق خارج می شود تا به خانه برگردد بایبارس هم او را بدرقه می کند. فرهان که موفق شده نریمان را تعقیب کند آنها را در کنار یکدیگر می بیند.

کارتال با عصبانیت به خانه می رود و از کنیایی و هالیده می خواهد که وسایل بهار را جمع کنند.

لیلا دلیل این رفتار را می پرسد و کارتال می گوید:« بهار خانم رفته طرف کسی که به بابام شلیک کرده...طرف اونارو گرفت. ما دیگه تموم کردیم.» لیلا با شنیدن این حرفها از دست بهار ناراحت می شود و به یاد افه می افتد و به این فکر می کند که همه ی دور و بری های آنها توزرد از آب در می آیند و به همین دلیل به کارتال می گوید:« افه هنوز پلیسه. هیچ وقت استعفا نداده.» کارتال می گوید:« خیلی خوبه، این به درد من می خوره.»

وقتی که افه و چتین با هم هستند کارتال با چتین تماس می گیرد و با او قرار می گذارد. افه به چتین می گوید:« منم همراهت می یام. قرار گذاشتیم همه چی با قوانین و نقشه های من پیش بره.» آنها با هم به پارکینگی که محل قرار است می روند.

"برای همه چیز منو سرزنش کن اما بخاطر اون حق نداری سرزنشم کنی.» او کمی درمورد چتین که جوان خوب و موفقی شده و اینکه بدون محبت مادر بزرگ شده حرف می زند و دل نریمان را خون می کند"افه پشت دیوار پنهان می شود و با گوشی چتین تماس می گیرد و بدون قطع کردن تماس آن را به او پس می دهد تا حرفهای چتین و کارتال را بشنود. در گوشه ای از پارکینگ، کارتال به چتین می گوید:« من می خوام با کورکماز درگیر بشم و شکستش بدم ولی نمی خوام بمیره. می خوام وابسته ی من بشه و مجبور بشه بهم احترام بذاره.» چتین آدرس انبار کورکماز را به او می دهد و می گوید:« فردا شب کورکماز باید جنسهاشو تحویل بده. اگه نتونه می زنن می کشنش. براش خیلی حیاتیه.» کارتال از اطلاعات او خوشش می آید و خیلی زود نقشه اش را می کشد.

افه مخفیانه با مدیر دیدار می کند و به او می گوید:« وقتمون خیلی کمه باید در عرض دو سه روز هم آزاده، هم کارتال و هم کورکماز و بایبارس و عدنان رو بگیریم و بندازیم زندان.

چون به زودی همه می فهمن که من پلیس مخفی ام.» مدیر تعجب می کند و می گوید:« کجا سوتی دادی که لو رفتی؟» افه می گوید:« خواهر کارتال مارو با هم دیده...مطمئنم حرف می زنه.» مدیر کمی ناامید می شود اما افه می گوید نقشه ای دارد تا همه ی خلافکارها را یک جا گیر بیندازد.

همان شب کارتال و زیر دستانش به همراه مسعود و افرادش به انبار کورکماز حمله می کنند و بار مواد مخدر او را می دزدند. کارتال از مسعود می خواهد که تا صبح در آن مکان بماند و افراد کورکماز را آنجا اسیر بگیرد.

بایبارس در غذاخوری نشسته و صبحانه می خورد. یکی از افرادش وارد غذاخوری می شود و اطلاعات دقیقی درمورد فرهان و محل سکونتش به او می آورد. بایبارس با اینکه از هر حرکت فرهان اگاه است تصمیم ندارد او را دستگیر کند و فقط نامه ای به دست دستیارش می دهد و به او می گوید:« اینو به فرهان برسون.» بعد زیر لب می گوید:« تو خانوادتو انتخاب کردی... حالا ببینیم اونا هم پشتت می ایستن یا نه؟»

فرهان در خانه ی راغب به زندگی ادامه می دهد و گهگاهی درمورد نقشه هایش با راغب که معمولا دهانش بسته است حرف می زند.

"فرهان که موفق شده نریمان را تعقیب کند آنها را در کنار یکدیگر می بیند.کارتال با عصبانیت به خانه می رود و از کنیایی و هالیده می خواهد که وسایل بهار را جمع کنند"او توضیح می دهد:« هنوز انتقامم رو از آبجی نگرفتم...آبجی همون نریمانه. اونم رشوه گرفته. حتی اون روز آبجی رو با مردی که مادرمو کشت دیدم.» راغب که خیلی برای نریمان احترام قائل است حرفهای او را باور نمی کند. در همین موقع نامه ی بایبارس به خانه ی راغب فرستاده می شود و فرهان آن را باز می کند و در پاکت، عکس دو نفره ی نریمان و بایبارس را می بیند و با خوشحالی آن را به راغب نشان می دهد و می گوید:« دیدی من اشتباه نمی کردم؟»

نریمان خودش را در اتاقش حبس کرده، نه چیزی می خورد و نه کاری می کند. او به اصرار هالیده و لیلا که دوست دارند او را مثل همیشه محکم و حواس جمع ببینند اهمیتی نمی دهد و دیگر حضورش در آن خانه را بی فایده می داند.

وقتی نریمان از دست فضولی های هالیده عصبانی می شود و برای تنبیه او وارد پذیرایی می شود تازه با خبر می شود که بهار کارتال را ترک کرده و اوکتای نوشیدن را شروع کرده و غیبش زده است.

شاهین در کوچه های محله دنبال پدرش می گردد و بالاخره اوکتای را مست و غمگین درحالی که به هوا شلیک می کند پیدا می کند. شاهین اوکتای را به کافه ای می برد تا صبحانه بخورند و کمی صحبت کنند. اوکتای لابه لای درددلهایش به او می گوید:« خواهر من اون اشتباه بزرگو کرده. تازه به من می گه تقصر تو هم هست...مگه من چیکار کردم جز اینکه خواستم ازش محافظت کنم؟»

لیلا به رستوران بهار می رود تا با او صحبت کند. آنها در بالکن می نشینند و لیلا همان ابتدا حملاتش را شروع می کند و می گوید:« چرا برادرمو ترک کردی؟ حالا که ترکش کردی چرا از پشت بهش خنجر زدی؟ حتی اگه خنجر هم زدی چرا این کارو با همکاری کسی که بابامو زده بود انجام دادی؟» بهار می گوید:« من به کارتال خنجر نزدم بلکه با همکاری با کورکماز کاری کردم که اون از کشتن کارتال منصرف بشه.» و همه ی ماجرا را برای لیلا توضیح می دهد.

"لیلا دلیل این رفتار را می پرسد و کارتال می گوید:« بهار خانم رفته طرف کسی که به بابام شلیک کرده...طرف اونارو گرفت"لیلا بعد از شنیدن ماجرا می گوید:« یعنی تو افه رو به کورکماز لو دادی که از کارتال محافظت کنی؟ راه حلت این بود بهار؟ که کارتال نمیره و افه بمیره؟» بهار با لبخند می گوید:« کورکماز نمی تونه با افه کاری کنه.» لیلا با تعجب می گوید:« اما داشت می کشتش. اگه کارتال نرسیده بود افه تا حالا مرده بود.» بهار که تازه متوجه حمله ی کورکماز به افه شده زود از جا بلند می شود تا سراغ کورکماز برود و این مشکل را هم حل کند.

کارتال به خانه ی آزاده می رود تا با او صحبت کند. آزاده حرفهای او را جدی نمی گیرد و مثل همیشه از بالا به پایین به کارتال نگاه می کند و زیاد او را آدم به درد بخوری نمی بیند. تا اینکه کارتال می گوید:« افه هنوز پلیسه. تا حالا همه مون رو گول زده بود.

می خواد همه رو یه جا دستگیر کنه.» آزاده مضطرب می شود و از کارتال می خواهد دقیقتر توضیح بدهد. او خیلی زود قانع می شود که به کمک کارتال نیاز دارد اما می گوید:«فقط من کافی نیستم. لازمه که کورکماز و بعدشم بایبارس رو قانع کنی که بهت نیاز دارن.» کارتال می گوید راضی کردن کورکماز راحت است و همراه آزاده به سمت اتوگالری کورکماز راه می افتد.

افه و چتین با هم در خیابان هستند که افراد پرتعداد کورکماز دنبالشان می کنند تا کار افه را تمام کنند. افه و چتین وقتی متوجه تعقیب شدنشان می شوند پا به فرار می گذارند و در ساختمان نیمه کاره ای سوار آسانسور می شوند. افه که می داند بدون نیروی پشتیبانی نمی توانند از پس افراد کورکماز بربیایند تمام دکمه های آسانسور را فشار می دهد تا آن را از کار بیندازد و مدتی همانجا بماند و وقت بخرد.

بهار در اتوگالری کورکماز با آزاده و کارتال رو به رو می شود.

"هیچ وقت استعفا نداده.» کارتال می گوید:« خیلی خوبه، این به درد من می خوره.»وقتی که افه و چتین با هم هستند کارتال با چتین تماس می گیرد و با او قرار می گذارد"آزاده به محض دیدن بهار دستش را دور بازوی کارتال حلقه می کند تا او را حرص بدهد. بهار به آنها توجهی نمی کند و مستقیما به اتاق کورکماز می رود. او سراسیمه به کورکماز می گوید:« بلایی که سر افه نیاوردی؟» کورکماز می گوید:« چرا...چند دقیقه دیگه انتقاممو می گیرم.» بهار می گوید:« به هیچ وجه همچین کاری نکن...من اون ماجرا رو بهت نگفتم تا افه رو بکشی. فکر کردم از عقلت استفاده می کنی...مگه تو نمی دونی افه پسر عدنانه؟ عدنان همون وکیل بایبارس رو می گم.» کورکماز بعد از شنیدن این حرف زود با افرادش تماس می گیرد و از آنها می خواهد که دست از ماموریت بکشند.

زمانی که در آسانسور باز می شود، افراد کورکماز خونسردانه از شلیک به افه منصرف شده اند و از او دور می شوند و افه با تعجب نگاهشان می کند.

روشن با مسعود تماس می گیرد و به او می گوید که دیگر می تواند از انبار کورکماز خارج شود و افراد او را آزاد کند. از طرفی اکیپ پلیس که به تازگی گزارشی از حمل مواد مخدر دریافت کرده به سمت انبار کورکماز می رود اما انبار خالی است و مسعود پیش از رسیدن پلیس از آنجا خارج شده است.

کارتال و آزاده وارد اتاق کورکماز می شوند و کارتال از اینکه بهار کنار کورکماز بوده حرص می خورد و حسادت می کند.

کورکماز از حضور کارتال در محل کارش ناراضی است اما آزاده به او پیشنهاد می دهد که به حرفهای کارتال گوش بدهد. کارتال مدتی سکوت می کند تا خبرها خودشان از راه برسند. کمی بعد چند مامور پلیس به اتو گالری می آیند تا بازجویی ساده ای از کورکماز بکنند. کورکماز بعد از صحبت با مامورها با عصبانیت به سمت کارتال می آید و به او می گوید:« تو اونارو خبر کردی آره؟» کارتال می گوید:« اگه من نبودم و کمکت نکرده بودم تا حالا پلیسها جنسات رو گرفته بودن.» و قضیه ی پلیس بودن افه را تعریف می کند و آزاده هم همه ی حرفهایش را تایید می کند. کورکماز از طرف پلیسها احساس خطر می کند.

"قرار گذاشتیم همه چی با قوانین و نقشه های من پیش بره.» آنها با هم به پارکینگی که محل قرار است می روند"کارتال به کورکماز پیشنهاد می دهد در صورتی که پنجاه درصد جنسهایش را با او شریک شود در مقابل افه از او محافظت کند. کورکماز هم مانند آزاده قبول می کند.

نریمان تصمیم می گیرد بار دیگر برای خانواده ی برادرش مادری کند و برای بیرون آمدن از این شرایط سخت به همه کمک کند. او اتاقش را تمیز می کند و عکس دونفره اش با بایبارس را آتش می زند.

افه تلفنی با مدیر حرف می زند و به او می گوید:« دادن گزارش انبار کورکماز کار خود کارتال بوده می خواد اینجوری خودشو به کورکماز نزدیک کنه و مجبورشون کنه که قبولش کنن...ولی به نقشه ی من اعتماد کنید.» از طرفی چتین در محله ی چینگراکلی می گردد و سعی می کند انباری که جنسها آنجا پنهان شده اند را پیدا کند. کارتال انباری را نشان او می دهد و به دروغ به او می گوید که جنسها را آنجا پنهان کرده است. چتین هم این اطلاعات را به افه می دهد.

افه باور نمی کند و چتین را به جایی از محله ی کارتال می برد که مردم در فضای باز در نزدیکی کشتی تزیینی درحال نوشیدن چای هستند. افه توضیح می دهد:« اسم اینجا رو گذاشتن کوفته فروشی اما هیشکی کوفته نمی خوره. کارتال عادت داره هرچی که می خواد قایم کنه رو در ملا عام قایم می کنه. جنسهارو همینجا قایم کرده.» چتین تعجب می کند اما همزمان از فکر کارتال هم خوشش می آید و هوش او را تحسین می کند.

فرهان با لباس خرسی راغب از خانه ی او خارج می شود و در یک کتابخانه ی کوچک از فروشنده می خواهد از روی عکس نریمان و بایبارس هزار عکس کپی بگیرد.

افه به ملاقات خاله سمیحا می رود و همه چیز را درمورد پرونده ی فرهان تعریف می کند. در میان صحبتها خاله سمیحا متوجه می شود که افه وقتی درمورد لیلا حرف می زند احساس بیشتری از خودش بروز می دهد.

"افه پشت دیوار پنهان می شود و با گوشی چتین تماس می گیرد و بدون قطع کردن تماس آن را به او پس می دهد تا حرفهای چتین و کارتال را بشنود"افه اعتراف می کند که لیلا را دوست دارد اما نمی توانند با یکدیگر باشند. سمیحا افه را تشویق می کند که دست از عشقش برندارد و به او می گوید:« اگه از هم دور بمونین عشقتون مگه تموم می شه؟» افه تحت تاثیرحرف سمیحا به محل کار لیلا می رود و به او می گوید که نمی تواند از دست دادن او را به جان بخرد. لیلا پنهانی لبخند می زند و از توجه افه خوشش می آید.

کارتال به سمت خانه می رود و در محوطه ی جلوی خانه، نریمان را می بیند که منتظر اوست. نریمان برای او توضیح می دهد که پولی که از بایبارس گرفته را خرج نکرده و پشیمان است و دوست دارد مثل گذشته به عنوان مادر در کنار کارتال و بچه ها باشد. کارتال احساساتی می شود و محکم او را در آغوش می گیرد.

در همین موقع باران عکسهای دو نفره ی بایبارس و نریمان شروع می شود. کارتال که خیلی تعجب کرده یکی از عکس ها را در دست می گیرد و با خشم رو به نریمان می گوید:« این چیه عمه؟» نریمان زبانش بند می آید و فرهان که از پشت بام این عکسها را پایین ریخته برای لحظاتی احساس آرامش می کند.

قسمت بعدی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت هفده ۱۷ قسمت قبلی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت پانزده ۱۵ Next Episode - ۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۱۷ Previous Episode - ۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۱۵

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری دانشجو - ۱۰ شهریور ۱۴۰۰
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱