تهران عروسک‌های بزرگ و رنگ‌های جیغ؛ نگاهی به آثار طهران کارناوال

تهران عروسک‌های بزرگ و رنگ‌های جیغ؛ نگاهی به آثار طهران کارناوال
بی بی سی فارسی
بی بی سی فارسی - ۴ اسفند ۱۳۹۱

گوشه‌های کم رفت‌وآمد و گاهی متروکِ شهر، اغلب بستر ارائه چیدمان‌هایی است که گروهی اغلب متشکل از پنج زن جوان که از حدود سال ۱۳۸۸ تا به حال، کار را همان‌جا می‌سازند و همان‌جا هم رهایش می‌کنند. وابستگی به سایت، چه در نوع مواد مورد استفاده که اغلب در همان محیط آن را می‌یابند و چه در به کارگیری امکاناتِ اجرایی که سایت برای کارهایشان فراهم می‌کند، نخستین چیزی است که عموما توجه را جلب می‌کند.

پس از آن که طرح‌های اولیه‌شان جدی گرفته نشد و جواب سربالا از گالری‌ها شنیدند، کارهایشان سر از مکان‌های عمومی درآورد. در مواجهه با دست‌ساخته‌های اغلب خوش‌ آب و رنگِ اعضای جوانِ گروه، که با مقیاسی نسبتا بزرگ پا به عرصه‌ عمومی شهر می‌گذارند، مخاطب غافلگیر می‌شود. گویی آمادگی این را ندارد که کسی جایی بیرون از چهاردیواری‌ها، جایی در فضای عمومی برای خودش جشنی کوچک ترتیب داده‌ باشد و او بدون دعوتِ قبلی، ناگهان خود را در میانه‌اش بیابد.

خبرچین، پروژه‌ای که در باغ ملک اجرا شده و سرسره‌ها مانند زبان از میان جفت‌ لب‌ها بیرون آمده

همین غافلگیری است شاید که احساس تناقضی از تماشای عکس‌های کارها به دست می‌دهد؛ تناقضی سورئال که انگار ناشی از نابه‌جایی این حجم‌هاست در فضای عمومی. اسبِ اسباب‌بازیِ بزرگ قرمز با خال‌های سفید، همان‌قدر در حیاط یک مهدکودک می‌تواند عادی و آشنا باشد که این جا درست بیرون ساختمانی متروک، غیرعادی و غریب.

"گوشه‌های کم رفت‌وآمد و گاهی متروکِ شهر، اغلب بستر ارائه چیدمان‌هایی است که گروهی اغلب متشکل از پنج زن جوان که از حدود سال ۱۳۸۸ تا به حال، کار را همان‌جا می‌سازند و همان‌جا هم رهایش می‌کنند"حیاتی که از ساختمان رخت بربسته، حالا بازیگوشانه و غریب در دروازه‌ آن آویزان شده و تاب می‌خورد. صحنه‌ای که اگر عکس‌های روند ساخت آن را کسی نبیند، خیال می‌کند این اسب قرمز خالدار، آخرین باقی‌مانده‌ جشنی است که به دلیلی موهوم ناگهان تمام شده و همه رفته‌اند؛ کارناوالی که نشاط به طهران می‌آورده، تهران امروز جز بقایای آن چیزی برای ارائه به رهگذرانش ندارد.

به همین دلیل ارائه عکس‌هایی از مراحل انجامِ کار، درباره پروژه‌های این گروه اهمیت زیادی دارد. با دیدن آنهاست که مخاطب درمی‌یابد آن‌چه آنها در پی انجامش هستند، بازیابیِ چیزی است در فضای شهری که شاید اساسا وجود هم نداشته است. نوعی سرخوشی، شادمانی و لذت، چیزی که در دیوارنوشته‌ها و پرچم‌ها و تابلوهای تبلیغاتی پیدا نمی‌شود.

۲. در میان عکس‌هایی که از چیدمان مسخ در زمین‌های خالی اطراف شهرک غرب گرفته شده، چند عکس، سگ‌های ولگردی را نشان می‌دهد که لابه‌لای آدمک‌ها می‌پلکند

کاربری عمومی و احساس هویت در فضای شهری، از آن مواردی است که در فضای شهری تهران کمرنگ شده است؛ عرصه‌ عمومی شهر، یا جایی برای گذار است یا به نوعی از فعالیتِ اجتماعی عاری است.

حاصل خالی شدن از تمام این فعالیت‌ها، عرصه‌های پهناوری در شهر است که خالی‌اند؛ از هر چیزی خالی‌اند و این فضاها بهترین امکان را برای اعضای کارناوال طهران برای ارائه کارشان فراهم کرده است.

مخاطب تصادفی

آنچه آنها انجام می‌دهند، یادآور کاردستی‌های دورانِ کودکی است؛ درست کردنِ چیزی خلاق اغلب با به کارگیریِ موادِ دورریز. طعنه‌ای شاید به تعریفِ هنر در این اَبَرشهر: باقی مانده چیزهای دیگر که فضایی را اشغال می کند که هیچ چیزِ دیگر، قصدی به اشغال آن نداشته؛ و جایی است که دست هیچ بنی بشری به آن نمی‌رسد، مگر تصادفی. مخاطبِ دعوت نشده، مخاطبِ تصادفی، مخاطبِ غیرحرفه‌ای.

این ارتباطی است که هنر معاصر با عموم جامعه دارد. در میان عکس‌هایی که از چیدمان مسخ در زمین‌های خالی اطراف شهرک غرب گرفته شده، چند عکس سگ‌های ولگردی را نشان می‌دهد که لابه‌لای آدمک‌ها می‌پلکند، لابد به دنبال چیزی که به کارشان بیاید. انگار مخاطبِ این چیدمان، همین سگ‌های ولگرد هستند، چرا که دست بیشتر آدم‌ها از این عرصه‌های شهری کوتاه است.

انگار این اسب قرمز خالدار، آخرین باقی‌مانده‌ جشنی است که به دلیلی موهوم ناگهان تمام شده و همه رفته‌اند.

"در مواجهه با دست‌ساخته‌های اغلب خوش‌ آب و رنگِ اعضای جوانِ گروه، که با مقیاسی نسبتا بزرگ پا به عرصه‌ عمومی شهر می‌گذارند، مخاطب غافلگیر می‌شود"دادا، باغ ملک، ۱۳۸۹

در چیدمانی دیگر، از دورریز تولید برچسب یک نوشیدنی که اطراف چاپخانه‌ای در ولنجک پیدایش کرده‌اند، اعضای این گروه شهر را آذین می‌بندند.

تنها با جابه‌جایی زباله و به کار گرفتن‌اش مانند ریسه، گوشه‌ای از شهر تزئین می‌شود. فاصله‌ای بسیار کوتاه، میان زشتی و زیبایی؛ جایی که تنها دست آدمی و اراده‌اش، به کوچک‌ترین همتی شاید می‌تواند نظم چیزها را تغییر دهد و دنیا را جور دیگری بچیند. جشن متحرک عنوان این پروژه، از کتابی با همین عنوان از همینگوی الهام گرفته که در فارسی "پاریس، جشن بی‌کران" ترجمه شده‌ است و در آن پاریس با نورها و تزئیناتش، به چشم نویسنده، به جشنی همیشگی می‌ماند.

کارناوال تهران تصاویر کارهایش را همزمان و هم ارز با تصاویرِ روند ساخت آن‌ها ارائه می‌دهد. گویی این دو جداناشدنی‌اند. تصاویر زنان جوانی که در لباس‌های رنگی، با حالتی بازیگوشانه، به ساختن کاردستی بزرگی می‌پردازند تا در چمن های اطراف بزرگراه همت، جایی که چمنکاری شده تا رانندگان از رنگ آن لذت ببرند پیش از آن که به محیط بعدی، چهاردیواریِ بعدی داخل شوند.

فضایی که هیچ کاربریِ اجتماعی‌ای ندارد، جز آن که فاصله‌ای بیاندازد میان بزرگراه هایی که کاربری فضاهای شهری را به تکه چمنی که رویش گلکاری شده تقلیل می‌دهند و تعامل شهری را به رانندگی در یک امتداد.

خانم‌های جوان صنایع دستی می‌سازند، از باقی‌مانده‌های صنعتی. از پسماند زندگیِ مدرن، با دست‌های کوچک‌شان عروسک‌های غول‌پیکری می‌دوزند که تا سر پا می‌ایستد، سرزمین عجایب را برابر مخاطب علم می‌کند. زباله‌ها را از اطرافشان جمع می‌کنند و چنان نظمی به آن می‌دهند که دیگر به آن جایی که از آن آمده تعلقی ندارد. تهرانی که از حیاتِ طبیعی‌اش چیز چندانی باقی نمانده، حالا میزبانِ لک لک بزرگی می‌شود که از کوچ جا مانده. لک لکی که به زور و زحمت سرپا ایستاده تا بودنش را میانِ خرابه‌هایی که احاطه‌اش کرده‌اند اثبات کند.

پروژه‌ قابل توجه دیگر، سرسره‌هایی که از جفت جفتِ لب‌های نیمه‌باز بیرون می‌زنند، و بر تلّ خاکی در باغ ملک بر زمین می‌نشینند.

"اسبِ اسباب‌بازیِ بزرگ قرمز با خال‌های سفید، همان‌قدر در حیاط یک مهدکودک می‌تواند عادی و آشنا باشد که این جا درست بیرون ساختمانی متروک، غیرعادی و غریب"خبرچین کودکیِ عقیمی است که تمام نمی‌شود. سرسره‌ای که وسوسه‌ای بیهوده است، چرا که راهی برای سرخوردن بر آن وجود ندارد. کارناوال‌طهران، در طلبِ شادیِ کودکانه، در اوجِ خواستن و شاید نتوانستن. چرا که در کلانشهرِ سرشار از آسمان‌خراش و ماشین، کم‌تر فرصتی برای بیانِ چنین نیازی پیش می‌آید مگر در زمین‌های بایر، رها شده، جایی که سرسره‌ها باید اشتیاق‌شان را تاب بیاورند، تا شاید رهگذری را غافلگیر کنند. دخترانِ طهران، بی‌تاب اما، به تکثیر فوری می‌پردازند.

زیاد شدنِ قارچ‌های کوچک و بزرگ، که شاید ان‌قدر رشد کنند که شهر را دربرگیرند.

تهرانِ جداناشدنی از کارناوالِ طهران، چنان که وقتی عکس‌های کارهایشان در برلین را می‌بینم، تمامِ معانی عوض می‌شوند، خوانشم تغییر می‌کند، زیبایی‌شناسی جدیدی که بیشتر بر ضد هنر سرمایه‌داری و بازار هنر قد علم کرده‌است برایم هویدا می‌شود. داستانِ دیگری، که بیشتر باعث می‌شود خیال کنم تهرانِ کارناوالِ طهران، به هر شکلی نوشته شود، انگار از آن جداپذیری ندارد.

منابع خبر

اخبار مرتبط