انقلابی برای بازیگران سیاسی

انقلابی برای بازیگران سیاسی
خدمت
خدمت - ۲۴ آبان ۱۳۸۸

بررسی نحوه وقوع سه مورد انقلاب رنگی یعنی انقلاب مخملی در گرجستان، ‌ انقلاب نارنجی در اوکراین و انقلاب لاله ای در قرقیزستان ما را به الگو و مسیر مشترک و مشابهی که در تمام آنها دنبال شده است می‌رساند. از یک سو با ناتوانی مسکو در اعمال نفوذ به شیوه سابق و از دست رفتن پایگاه سنتی آن مواجه هستیم و از سوی دیگر غرب به این نتیجه می‌رسد که کارکردن با این طیف از رهبران که به حل مسائل در چارچوب همکاری با مسکو می‌نگرند، بی فایده است. هر چند که خود اینها در دوره ای آن بخش از بوروکراسی حاکم بر کشورهای بلوک شرق را نمایندگی کردند که طرفدار حرکت در مسیر کاپیتالیسم و نزدیکی با آمریکا بودند. در گام بعدی تحت عنوان برنامه حمایت از ترویج دموکراسی پشتیبانی آشکار و همه جانبه از اپوزیسیون چفت شده با غرب و ضد روسیه از این کشور‌ها به عمل می‌آید. به خاطر جوسازی وسیعی که در اثر حمایت آمریکا و غرب حول یک انتخابات ( مجلس یا ریاست جمهوری ) به راه افتاده است، ‌ کنترل کار از دست رهبران موجود خارج می‌شود و قدرت به شیوه ای کنترل شده به اپوزیسیون طرفدار غرب این کشورها منتقل می‌شود.

"هر چند که خود اینها در دوره ای آن بخش از بوروکراسی حاکم بر کشورهای بلوک شرق را نمایندگی کردند که طرفدار حرکت در مسیر کاپیتالیسم و نزدیکی با آمریکا بودند"-------------------------------------------------------------------------------- مطلبی که از یان تراینور در گاردین آمده است در این رابطه بسیار گویاست:... اگر چه فاتحین انقلاب نارنجی اوکراینی‌ها هستند، ‌ لیکن کارزار آن (کارزار بسیار پیشرفته که با تبلیغات بسیار عالی که در ۴ سال اخیر در ۴ کشور انجام گرفت) توسط آمریکاییان برای نجات انتخابات دستکاری شده و سرنگونی رژیم‌های نامطلوب صورت گرفت. این کارزار که توسط دولت آمریکا، ‌ مشاورین آمریکایی، ‌ نظر سنجان، ‌ دیپلمات‌ها، ‌ هر دو حزب بزرگ آمریکا و سازمان‌های غیر دولتی آمریکایی تامین مالی و سازماندهی گردید، ‌ در اروپا اولین بار در سال ۲۰۰۰ مورد استفاده قرار گرفت تا اسلوبودان میلوسوویچ را به کمک صندوق رای از پا در آورد. مت کلی مفسر آسوشیتدپرس در مطلبی تحت عنوان کمک‌های مالی دولت آمریکا به گروه‌های مخالف دولت اوکراین می‌نویسد: دولت بوش در دوسال گذشته بیش از ۶۵ میلیون دلار به سازمان‌های سیاسی در اوکراین کمک رسانده است تا به رهبر مخالفین دولت اوکراین ویکتور یوشچنکو کمک رسانده شود. مقامات آمریکایی می‌گویند که این کمک‌ها بخشی از کمک یک میلیارد دلاری ای است که هر ساله وزارت خارجه صرف تلاش برای استقرار دموکراسی در سرتاسر جهان می‌نماید.

اما آنچه بحث انقلاب‌های رنگی را در ایران به یک بحث زنده و داغ تبدیل کرده است، ‌ رؤیایی است که طرفداران رویکرد جنگ نرم علیه ایران و اپوزیسیون حول مساله انقلاب‌های رنگی به راه انداخته است و به خیال خود می‌خواهد طرح مشابهی را برپایه همان مبانی و مولفه‌های فوق الذکر در ایران پیاده نماید. مایکل لدین نئو کنسروا تیو مشهور دستگاه بوش و از نظریه پردازان مؤسسه آمریکایی انتر پرایز است که زمانی در مورد ایران گفته بود: ۲۰ میلیون دلار به من بدهید تا انقلابی را که می‌خواهید راه بیندازم! این انقلاب ۲۰ میلیون دلاری در مقاله ای تحت عنوان سریع‌تر لطفاً! (!faster please ) راجع به حمایت از طرح ملی رفراندوم پیشنهادی از داخل ایران نظرات قابل توجهی ارائه داده است. وی پس از تعریف و تمجید از سخنرانی‌های بوش و دلسوزی برای مردم ایران که در پی دموکراسی هستند، می‌گوید: تنها انتخاب مهم و سودمند برای ایران، ‌ رفراندوم بر سر مشروعیت حکومت خواهد بود... وی سپس به طرح پیشنهادی رفراندوم (۶۰ میلیون دات کام ) اشاره می‌کند و می‌نویسد:... یک رفراندوم ملی از سوی عده زیادی از شخصیت‌ها و رهبران مهم و صاحب اعتبار که عمدتاً در ایران ساکنند و برخی نیز از قربانیان شکنجه می‌باشند پیشنهاد شده است...

"در گام بعدی تحت عنوان برنامه حمایت از ترویج دموکراسی پشتیبانی آشکار و همه جانبه از اپوزیسیون چفت شده با غرب و ضد روسیه از این کشور‌ها به عمل می‌آید"وی اینگونه ادامه می‌دهد: یک غرب متحد می‌تواند آن کاری را با ایران انجام دهد که قبلاً برای اوکراین انجام داده است. همان انقلابی که قبلاً در گرجستان تحت عنوان انقلاب گل سرخ به راه انداختیم و همان اقدام به رفراندوم که در همین تابستان گذشته علیه چاوز در ونزوئلا انجام دادیم و قبل از آن در هاییتی و باز هم قبل تر در نیکارا گوا و شیلی انجام داده بودیم، ‌ انجام خواهیم داد. مایکل لدین به صراحت می‌گوید که انقلاب رنگی و رفراندوم در ایران و جاهای دیگر قرار است به همان اهداف و نتایجی منجر شود که کودتای خونین پینوشه علیه حکومت مردمی‌سالوادور آلنده در سپتامبر ۱۹۷۳ و نبرد مسلحانه و وحشیانه باندهای سیاه کنترا مورد حمایت آمریکا علیه حکومت انقلابیون ساندینیست در نیکارا گوا در همان جهت سازماندهی شده بود و این قابل توجه تمام کسانی است که می‌خواهند معنای واقعی و صریح و ساده واژه هایی نظیر دموکراسی و دموکراسی خواهی و دموکراتیزاسیون را درک کنند. به انقلاب رنگی اصولاً نمی‌توان عنوان انقلاب در معنای علمی‌ و شناخته شده کلمه اطلاق کرد. بر این مبنا انقلاب رنگی نه تنها به تغییر و بهبود در ملاک‌های زندگی انسانی در آن جوامع منجر نشده بلکه وضعیت فلاکت بار و ضد انسانی ای را بر مردم این جوامع تحمیل می‌کند که پیشبرد استراتژی مورد نظر آمریکا و غرب و سرمایه داری جهانی در این منطقه اقتضا می‌نماید.

تلاش در جهت کاربرد این استراتژی در ایران و برخی دیگر از کشورهای خاورمیانه که از جهات مختلف تفاوت‌های اساسی و بنیادین با کشورهای باقی مانده از بلوک شرق دارند، ‌ جامعه را دچار مخاطرات فراوان و مهلکی خواهد کرد و آن را در تباهی و فروپاشی قرار خواهد داد. انقلاب رنگی واجد هیچ یک از خصوصیاتی که در بالا به آن اشاره شد، نمی‌باشد. چه به لحاظ شیوه‌های پیشروی و صورت پذیرفتن این تحولات، ‌ چه با بررسی رهبران و عوامل پیشبرنده این تحرکات و حامیان آنها و چه به لحاظ نتایجی که این رویدادها به آن منجر شد. با بررسی دقیق انقلاب‌های رنگی متوجه می‌شویم که اتفاقاتی که روی داده به تحولات عمیق اجتماعی، ‌ که قاعدتاً از یک انقلاب انتظار می‌رود، حتی در مسیر همان دموکراتیزه کردن منجر نشده و مسأله صرفاً به تغییر و جابه‌جایی الیت سیاسی حاکم بر جامعه در امتداد تغییر بالانس قوا در سطح جدال‌های غرب و روسیه محدود مانده است و این در حالی است که در طی سا ل‌های پس از فروپاشی بلوک شرق، ‌ همانطور که پیشتر اشاره شد، ‌ در اثر حاکم شدن مناسبات ا قتصاد بازار و دموکراتیزاسیون فقر و فلاکت و ناامنی اقتصادی و اجتماعی وسیع و طاقت فرسایی برمردم کشورهای بر جای مانده از اتحاد شوروی سابق و بلوک شرق پیشین تحمیل شده است. لازم است که بدانید این انقلابیون جعلی و قلابی جدید همگی در این سال‌ها از مسؤولین و زمامداران حاکم بر کشور بوده‌اند و در کلیه تصمیماتی که در این سال‌ها در سطح کلان سیاسی اتخاذ شده است و وضعیت پیش آمده سهیم و شریک می‌باشند.

"-------------------------------------------------------------------------------- مطلبی که از یان تراینور در گاردین آمده است در این رابطه بسیار گویاست:.."در گرجستان، ‌ میکائیل ساکاشویلی، ‌ وزیر سابق دادگستری در کابینه شواردنادزه، ‌ که از جانب رئیس سابق مجلس قانونگذاری گرجستان، ‌ زوراب وانیا، ‌ و نینو بورجانادزه، رئیس وقت مجلس مورد حمایت قرار داشت، ‌رهبری جنبش را در دست گرفت. اینان، ‌ سرکردگان سابق شاخه اصلاح‌طلب فوم اجتماعی آقای شواردنادزه، ‌ هر سه در مقاطعی، ‌ با سیاست رئیس‌جمهوری که بیش از پیش از واقعیات بریده بود، ‌ فاصله گرفته بودند. در اوکراین، ‌ یوشچنکو، ‌ پیشتر در کابینه‌های کوچما پست ریاست بانک مرکزی و نخست وزیری را بر عهده داشت و خانم یولیا تیموچنکو ‌ - که با آرایش ویژه موهایش به سبک دختران روستایی اوکراین به عنوان نماد « انقلاب نارنجی» شناخته شده - نخست‌وزیر و سپس تا سپتامبر ٢٠٠٥، ‌ معاون نخست‌وزیر و مسؤول شاخه پردرآمد وزارت انرژی بود و علاوه بر اینکه پیش از وقوع انقلاب نارنجی نامش در پرونده فسادهای مالی وجود داشت و گویا مدتی هم به این خاطر در زندان بود، ‌ پس ازپیروزی انقلاب نارنجی هم به دلیل فساد مالی از وزارت برکنار شد. در قرقیزستان نیز، ‌ کورمانبک باکیف یکی از دو رهبر اصلی انقلاب لاله ای، در کابینه آقایف پست نخست‌وزیری داشت. در واقع، ‌ بن‌بست در روند اصلاحات، ‌ و فساد مالی گسترده به دلیل خصوصی‌سازی‌های وسیع، ‌ باعث ترغیب مسؤولان قدیم جهت پیوستن به صف مخالفان شده بود.

گفتیم که انقلاب‌های رنگی بر بستر شرایط مشخص داخلی و بین‌المللی و حول تقابل دو نیرو و جبهه مشخص روی داد اما آیا این شرایط قابل انطباق با شرایط ایران و در اشل بزرگتر خاورمیانه می‌باشد؟ پاسخ به این سوال منفی است زیرا آن عاملی که سیمای سیاسی متفاوتی به منطقه خاورمیانه بخشیده است، ‌ حضور جنبش نیرومند اسلام سیاسی است که نه تنها مانند الیت حاکم بر کشورهای باقی مانده از اتحاد شوروی سابق، ‌ نیرویی زوال یافته و ناتوان نیست بلکه جنبشی است که در طی سال‌های اخیر و به ویژه بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر عروج کرده است و آمریکا و غرب را در خاورمیانه به چالش جدی کشانده و به یک پای جنگ قدرت در خاورمیانه بدل شده است و با توسل به شیوه‌های مسلحانه و بمب گذاری و عملیات انتحاری و به بهای از هم پاشاندن پیکره جامعه و... اجازه اجرا و پیشبرد چنین سناریوهایی را به آمریکا نخواهد داد. به یک مورد مشخص در این زمینه یعنی تجربه لبنان می‌توان اشاره کرد. اتفاقاً در همان آسیای مرکزی و قفقاز در کشورهایی که خطر اسلام گرایی و گروه‌های اسلامی‌جدی باشد، با آنکه شرایط داخلی آنها همگی فراهم است اما ترجیح داده می‌شود که فعلاً تغییری در کادر سیاسی و وضعیت سیاسی این کشور‌ها صورت نگیرد زیرا بیم آن می‌رود که اسلامگرایان با توجه به نفوذ و فعالیت‌های جدی و مستمری که در سال‌های اخیر داشته‌اند در طی فعل و انفعالی از نوع انقلاب رنگی زمام امور را در دست بگیرند و کنترل کار از دست نیروهای مورد حمایت غرب و آمریکا خارج شود. ( مورد ازبکستان نمونه کاملاً واضح و گویایی در این زمینه است ) بنابر این حمایت و بزرگ کردن انقلاب رنگی و در بوق کردن آن از سوی آمریکا و غرب درصورتی است که همه شرایط برای تثبیت سلطه سیاسی آنها مسجل باشد.

"مقامات آمریکایی می‌گویند که این کمک‌ها بخشی از کمک یک میلیارد دلاری ای است که هر ساله وزارت خارجه صرف تلاش برای استقرار دموکراسی در سرتاسر جهان می‌نماید"اگر اعتراضات علیه هر رژیمی‌در حدی باشد که تضمین کنترل و هدایت آن توسط سیاستمداران آمریکا و غرب انجام نشده باشد از انقلاب رنگی و هیاهو پیرامون آن خبری نیست. بدین ترتیب وجود بافت و نیروهای سیاسی متفاوت در خاورمیانه سرنوشت دیگری را برای انقلاب‌های رنگی و یا هر گونه تحرک دیگر آمریکا در این منطقه رقم خواهد زد ( موارد عراق و افغانستان در پیش روی ماست) بنابراین بحث از انقلاب رنگی و مسالمت‌آمیز در خاورمیانه، ‌ صرفاً به محملی برای خیالبافی و تخدیر و رویا پردازی روشنفکرانه مبدل می‌شود؛ چرا که کابوس خشن و سیاهی که در صورت تقا‌بل و درگیری آمریکا و جنبش اسلامی‌در خاورمیانه زندگی مردم را تهدید می‌کند‌ را با هیچ ترفندی نمی‌توان انقلاب رنگی و مخملی نامید. حوادث اخیر پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در ایران، ‌ نمونه‌ کلاسیک و شکست‌خورده انقلاب رنگی است.گفت‌وگوی خبرگزاری فارس با مازیار بهاری فارغ‌التحصیل رشته‌های علوم سیاسی و سینما از دانشگاه کانادا، ‌ مستندساز تلویزیونی و خبرنگار شبکه ۴ انگلیس که در بنگاه سخن پراکنی این کشور BBC نیز فعالیت داشته و اکنون نمایندگی رسمی هفته‌نامه آمریکایی نیوزویک در ایران را بر عهده دارد، ‌ می‌تواند در بررسی ماهیت واقعی انقلاب رنگین موثر باشد. ایشان فردی است که ‌ در طول سال‌های اخیر در رسانه‌های مختلف و در کشورهای گوناگون مانند عراق، ‌ لبنان، ‌سوریه و مصر در منطقه خاورمیانه و در آفریقا و آسیای جنوب شرقی فعالیت خبری و رسانه‌ای داشته است. وی رسانه‌های غربی را جزء لاینفک ماشین سرمایه‌داری و حکومت‌های لیبرال دموکراسی غرب معرفی می‌کند و معتقد است جایگاه یک خبرنگار غربی که به ایران می‌آید،‌ مانند یک دولتمرد، ‌ سیاستمدار و یا صاحب سرمایه ‌غربی می‌باشد و در غرب به لحاظ ارزش منافع ملی برای این خبرنگار نقش فوق العاده‌ای تعریف می‌شود و در این چارچوب جاسوسی خبرنگاران خارجی انکارناپذیراست.

این کارشناس رسانه‌ای غرب، ‌می‌گوید: اکثر رسانه‌های غربی‌ از ضدیت با ایران برای خود تعریفی دارند و بر همین اساس فعالیت‌ خبرنگاران غربی در زمینه جمع‌آوری اطلاعات، ‌ تحلیل و جاسوسی غیر قابل انکار است. او در مورد ابعاد و ماهیت واقعی انقلاب رنگین می‌گوید: ‌ انقلاب‌های رنگین در حقیقت انقلاب‌های رسانه‌ای هستند و جریان رسانه‌ای غرب را باید در بستر چنین انقلاب‌هایی ارزیابی کرد و تجربه اوکراین و گرجستان و قرقیزستان و آنچه قرار بود در میانمار رخ دهد، ‌ نشان داد که انقلاب‌های مخملی در این کشورها در سایه فعالیت‌های رسانه‌‌ای پیگیری شدند. مؤلفه‌های انقلاب‌های رنگین در حقیقت الگوهای کلاسیکی هستند و تجربه چنین انقلابی در جمهوری چکسلواکی سابق و کشورهای دیگر نشان داد که انقلاب‌های رنگین، ‌ انقلاب به مفهوم واقعی و متعارف آن نیستند. یا به عبارت دیگر، ‌ نمی‌توان گفت که یک جنبش بسیار عمیق اجتماعی هستند که روی خواسته‌های اجتماعی، ‌سیاسی و اقتصادی بنیان نهاده شده‌اند بلکه بیشتر خواسته‌های یک طیف مشخص را پوشش می‌دهند. ایشان در ادامه در تبیین مولفه‌های انقلاب‌های رنگین و ‌به‌ویژه انقلاب مخملین می‌گوید: از ‌مهم‌تر‌ین مولفه‌های ثابت انقلاب‌های رنگین غربی بودن آنهاست و کسانی که در انقلاب‌های رنگین نقش داشته و یا در تجمعات و حرکت‌های اعتراضی و خشونت آمیز شرکت‌ کرده‌اند، ‌ خواسته‌های سیاسی، ‌ اجتماعی و فرهنگی همسو با استاندارد‌های غرب داشته‌اند و انقلاب‌های رنگین در واقع با الگوبرداری از لیبرال دموکراسی پیگیری می‌شوند.

"وی پس از تعریف و تمجید از سخنرانی‌های بوش و دلسوزی برای مردم ایران که در پی دموکراسی هستند، می‌گوید: تنها انتخاب مهم و سودمند برای ایران، ‌ رفراندوم بر سر مشروعیت حکومت خواهد بود.."مؤلفه دیگر انقلاب‌های رنگین رسانه‌ای بودن آن است و رسانه‌های بین‌المللی زمینه‌ساز چنین انقلاب‌هایی هستند و بدون حضور رسانه‌ها وقوع چنین انقلاب‌هایی امکان پذیر نیست و فعالیت‌های رسانه‌ای در این عرصه نیز از طریق نظرسازی و نظرسنجی و تولید خوراک برای کسانی که براندازی نرم را پیگیری می‌کنند، ‌ صورت می‌گیرد. وی بر همین اساس از بنگاه سخن پراکنی انگلیس BBC و شبکه خبری آمریکایی CNN و یورونیوز، ‌ نیویورک تایمز و نیوزویک به عنوان نمونه‌هایی یاد کرد که همواره در زمینه جریان سازی و تولید خوراک برای جریانات خواهان انقلاب‌های رنگین فعالیت دارند. خبرنگار سابق BBC مؤلفه سوم انقلاب‌های رنگین را دو قطبی کردن جامعه عنوان کرد و در این زمینه توضیح می‌دهد: ‌ رسانه‌های غربی در آستانه هر انقلاب رنگین تلاش می‌کنند جریان حاکم را به عنوان جریان سنتی، ‌ متحجر و ناکارآمد و غیر دموکراتیک و در مقابل آن جریان غرب‌گرا را جریانی مدرن، ‌ کارآمد، ‌ دموکراتیک‌، ‌ اصلاح‌طلب و متعلق به توده‌ها معرفی ‌کنند. مؤلفه دیگر انقلاب‌های رنگین تمرکز و توجه به موضوع انتخابات است. ‌ جریان معتقد به انقلاب رنگین همیشه خود را قبل از انتخابات، ‌ پیروز انتخابات معرفی می‌کند و تأکید‌‌ هم می‌کند که هر چه غیر از پیروزی این جریان رخ دهد، ‌ نشانگر بروز تقلب است و رسانه‌های غربی هم با حمایت از جریان مذکور تلاش می‌کنند نظریه فوق را در قالب واقعیت به مردم القاء کنند.

اگر در جریان انتخابات طرف مدعی پیروزی رای نیاورد، ‌ جریان رهبری انقلاب رنگین، ‌ شایعه تقلب را مطرح می‌کند و در چنین شرایطی به دو مؤلفه برگزاری تجمعات غیرقانونی و نافرمانی مدنی تمسک می‌جوید و در واقع، ‌ چانه‌زنی را از خیابان‌ها آغاز می‌کند که در انتخابات اخیر در ایران هم این روند طی شد و جریان پیگیر انقلاب رنگین با طرح مکرر موضوع ابطال انتخابات که از ‌مهم‌تر‌ین حلقه‌های این زنجیره است، ‌ تلاش کرد چرخه مذکور را کامل کند. جریان رسانه‌‌ای غرب کودتای انتخاباتی را القا می‌کند. همکار رسانه‌های آمریکایی و انگلیسی اظهار می‌دارد، ‌ در انتخابات ریاست جمهوری دهم در ایران، ‌ که ۲۲ خرداد برگزار شد، ‌ جریان رسانه‌ای غرب که کاندیدا و جریان مورد حمایت خود را بازنده انتخابات می‌دید، ‌ در خط مخدوش کردن مشروعیت انتخابات حرکت و حتی پیش از انتخابات شایعه تقلب را مطرح کرد و بعد از انتخابات هم می‌خواست القا کند کودتای انتخاباتی انجام شده و پوشش تجمعات غیرقانونی و تأکید‌‌ بر موضوع ابطال انتخابات در این راستا صورت گرفت. گردانندگان رسانه‌های غربی قبل از برگزاری انتخابات با تأکید‌‌ بر پیروزی کاندیدای مورد نظر خود، ‌ تلاش کردند حدس و گمان و تحلیل خود را نه در قالب آنچه احتمال وقوع دارد، بلکه در قالب پیش‌بینی از ۲ ماه قبل از انتخابات به جامعه القا کنند. او می‌گوید، ‌ تجمعات غیر قانونی اساس و ستون انقلاب‌های رنگین هستند و در هر کجا که بخواهد چنین انقلابی صورت گیرد، ‌ ابتدا تجمعات غیر قانونی برپا می‌شود.

"یک رفراندوم ملی از سوی عده زیادی از شخصیت‌ها و رهبران مهم و صاحب اعتبار که عمدتاً در ایران ساکنند و برخی نیز از قربانیان شکنجه می‌باشند پیشنهاد شده است.."آنچه برای طراحان و عاملان انقلاب‌های رنگین اهمیت دارد، ‌ این است که تجمعات پوشش رسانه‌ای داشته باشند تا به حالت بهمن درآیند و بر این باورند که رشد فزاینده تجمعات غیر قانونی باعث افزایش پوشش خبری آنها شده و پوشش خبری بیشتر موجب می‌شود، ‌ تجمعات گسترده‌تر شوند و این حرکت همین طور رشد می‌کند و از آنجا که معمولاً برپاکننده و هدایت‌گر تجمعات یک فرد است، ‌‌ خبرها به صورت یکجانبه‌ به نفع او منتشر و طرف مقابل بایکوت خبری می‌شود. اقدام دیگر رسانه‌های غربی حمایت از کاندیدای جناح غرب‌گرا بود و او و جریان متبوعش را به عنوان پیروز قطعی انتخابات معرفی کردند و پس از انتخابات هم که جریان غرب‌گرا و کاندیدای این جریان نتوانست پیروز شود، ‌ بدون توجه به تذکرات مراجع قانونی اقدام به پوشش خبری تجمعات غیر قانونی می‌کند و تجمعات را اعتراضات بحقی که می‌تواند به جنبشی مدنی تبدیل شود و نظام را برای ابطال انتخابات تحت فشار قرار دهد، ‌ می‌داند. ایشان در ادامه افشا می‌کند بحث مهم رسانه‌های غربی قبل از انتخابات ایران در این دوره، ‌ وقوع تقلب در انتخابات بود و بعد از انتخابات هم با توجه به پیش فرض پیروزی کاندیدای مورد حمایت این رسانه‌ها، ‌ موضوع کودتای انتخاباتی مطرح گردید و خبرسازی گسترده‌ای در این زمینه هم انجام شد و حتی یکی از مقالات خود من تحت عنوان «این یک کودتاست» در نیوزویک منتشر شد. بهاری با اشاره به فعالیت‌ رسانه‌های غربی در جهت مشروعیت‌زدایی از مشارکت ۸۵ درصدی مردم و زیر سوال بردن پیروزی ۶۳ درصدی رئیس‌جمهور منتخب ملت و تلاش برای کاهش تاثیرات بین‌المللی و منطقه‌ای انتخابات، ‌ افزود: ‌رسانه‌های غربی در سال ۱۳۸۴ که آقای احمدی‌‌نژاد رئیس‌جمهور شد، ‌ غافلگیر شدند و علت این بود که آنها فرض را بر انتخاب کاندیدای دیگری گذاشته بودند و همین مساله باعث سردرگمی آنان شد. وی اضافه کرد: ‌ انتخابات ۸۴ نشان داد مردم‌سالاری دینی مورد اقبال عمومی قرار دارد و پیروزی جریان انقلابی در ایران در منطقه بسیار تاثیرگذار بود و از آنجا که در انتخابات عراق و لبنان و فلسطین و بحرین که پس از انتخابات ریاست جمهوری نهم برگزار شده بود، ‌ جریان ضد آمریکایی متاثر از پیروزی جریان ضد آمریکایی در ایران به پیروزی رسید، ‌ غربی‌ها نمی‌دانستند که در آن شرایط باید چه کنند.

در انتخابات اخیر، ‌ غربی‌ها با توجه به سابقه ذهنی و تاریخی که داشتند، ‌ فعالانه و آماده‌تر برخورد کردند و از حدود چند ماه قبل برای آنکه زهر پیروزی جریان ضد غربی و ضد آمریکایی در ایران علیه خود را بگیرند، ‌ مشارکت مردم را که از قبل مشخص بود خیلی گسترده است، ‌ هدف گرفتند و با فضاسازی تلاش کردند آن را کمرنگ کنند. - راهبرد انقلاب مخملین در ایران در مجموع می‌توان گفت، ‌ غرب به‌ویژه آمریکا، ‌ پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ‌ تهدید جدیدی به نام جهان اسلام را جایگزین کمونیسم کرد و دو رویکرد سخت‌افزارانه (تقابل‌گرایی) و نرم‌افزارانه (جنگ نرم) را با جهان اسلام برای مقابله با دشمن استراتژیک جدید (به زعم خود) در دستور کار قرار داد. هدف اصلی در این دوره «جهانی سازی» ارزش‌های لیبرال- دمکراسی است. بنابراین در این چارچوب مبارزه با دولت‌های معارض و مخالف به ویژه ایران معنی پیدا می‌کند. هانتینگتون در کتاب موج سوم دموکراسی به منافع ایالات متحده در بخشی از منطقه خاورمیانه به صراحت اشاره دارد و حتی حضور نظامی‌در این منطقه را در راستای دموکراتیزه کردن نظام کشورهای منطقه‌ای قلمداد می‌کند:‌ « گذشته از کشورهای آمریکای مرکزی و کارائیب، ‌ منطقه وسیعی از دنیای سوم که ایالات متحده همچنان دارای منافع مهم حیاتی بود، ‌ خلیج فارس بود...

"وی اینگونه ادامه می‌دهد: یک غرب متحد می‌تواند آن کاری را با ایران انجام دهد که قبلاً برای اوکراین انجام داده است"بهره‌گیری از نیروی نظامی‌وسیع آمریکا در خلیج (فارس) هرگاه زمانی به درازا کشید، ‌ یکی از محرک‌های قدرتمند خارجی برای لیبرالی شدن بود.» (موج سوم دموکراسی، ‌ ص ۳۱۳) برخی دولتمردان نیز اهداف دقیق تری را در راهبرد آمریکا افشا نمودند؛ ‌ از جمله جیمز وولسی(رئیس سابق سازمان جاسوسی آمریکا) اعلام نموده است از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۶ ظرف مدت ۲۵ سال، ‌ آمریکا با ۲۲ کشور از جمله افغانستان، ‌ عراق، ‌ سوریه، ‌ ایران، ‌ عربستان، ‌ مصر، ‌ سودان، ‌ تونس، ‌ لیبی، ‌ کره و... برخورد می‌کند. از این تعداد به جز کره شمالی همگی جزو کشور‌های اسلامی ‌و در جغرافیای موسوم به «خاورمیانه بزرگ» هستند. این اجرای همان جنگ صلیبی است که با حمله به افغانستان وعراق و حل مشکل لیبی از طریق فشارهای سیاسی، ‌ بخشی از پروژه مذکور طی شده و با توجه به رفتار واظهارات مسؤولان آمریکا حداقل چهار کشور لبنان، ‌ سوریه، ‌ سودان و ایران در ۴، ۵ سال آتی در برنامه قطعی تغییر رفتار یا ساختار(فروپاشی از درون) و یا تهاجم نظامی‌قرار دارند. (نشریه کنکاش، ‌ سال اول، ‌ شماره دوم) هرچند بازیگران مؤثر و تصمیم‌ساز در صحنه سیاسی آمریکا ‌‌و غرب و همچنین نظریه‌پردازان در طیف‌های مختلف فکری، ‌ راهبردهای گوناگونی برای مقابله با ایران از جمله اقدام نظامی پیشگیرانه، ‌ اجماع و فشار بین‌المللی هماهنگ را توصیه می‌کنند، اما می‌توان گفت در حال حاضر با توجه به گرایش‌ها و دیدگاه‌های موجود در آمریکا، ‌ رویکرد جنگ نرم یا بهره‌گیری از کارویژه‌های براندازی نرم با روش‌های غیر خشونت در اولویت قرار دارد.

نظریه‌پردازان این رویکرد معتقدند، ‌ اقدام خشونت‌آمیز علیه ایران، ‌ نفرت از غرب ‌به‌ویژه دولت آمریکا ‌‌را در میان مردم ایران، ‌ ریشه‌دارتر و امکان روی کارآمدن یک دولت لیبرال و هوادار غرب را با مشکلات زیادی روبه‌رو خواهد کرد. علاوه براین، ‌ کاربرد خشونت و مداخله مستقیم علیه ایران، ‌ بی‌ثباتی و ناامنی را ‌به‌ویژه در منطقه خاورمیانه افزایش خواهد داد. این گروه راهبرد نظامی پیشگیرانه در افغانستان، ‌ عراق و لبنان را کاملاً ناکارآمد ارزیابی می‌کنند و معتقدند، ‌ در صورتی که عملیات فرهنگی- سیاسی و جنگ نرم در براندازی نظام‌های سیاسی مورد نظر، ‌ همانند تجربه انقلاب‌های رنگی در کشورهای اروپای شرقی و جمهوری‌های استقلال‌یافته شوروی سابق به موفقیت برسد، ‌ تبعات ناشی از روش‌های رویکرد تقابل‌گرایانه را با خود نخواهد داشت. بیل کریستول یکی از نومحافظه‌کاران آمریکا با رد امکان حمله نظامی‌آمریکا به ایران اعلام نموده: ‌ «بوش امروز به این مسأله (حمله نظامی) فکر نمی‌کند، ‌ما امیدوار هستیم که بتوانیم این جنگ را به راه‌های سیاسی و دیپلماتیک هدایت کنیم.» (سایت ایران امروز، ‌ ۲۲/۳/۸۲) همچنین ژنرال گری جفرسون رابط ویژه پنتاگون با کمیسیون خارجی کنگره آمریکا در نشست مشترک خود در تاریخ ۲۳/۱/۸۲ با نمایندگان کمیسیون مذکور اعلام نموده است: ‌ «موضع ضد آمریکایی مردم ایران از سلاح‌های هسته‌ای این کشور، ‌خطرناک‌تر است. پژوهشگران ما(پنتاگون) تعدیل نفرت ایرانی‌ها از ایالات متحده را نسبت به خلع سلاح هسته‌ای رژیم ایران دارای اولویت می‌دانند.» این ژنرال آمریکایی همچنین اعلام نمود: ‌ «جنگ نرم افزاری با رژیم ایران را باید جدی بگیرید و بروید سراغ روزنامه‌ها،‌ سایت‌های ارتباط جهانی(اینترنت)، ‌ نویسندگان و هنرمندان، ‌ اینها کسانی هستند که افکار عمومی‌را هدایت می‌کنند.» وی در ادامه تصریح کرد ما باید دو سلاح ایران را تضعیف کنیم: «سلاح ایدئولوژیک و سلاح نظامی.

"به انقلاب رنگی اصولاً نمی‌توان عنوان انقلاب در معنای علمی‌ و شناخته شده کلمه اطلاق کرد"چون پس از آن (با نابودی این سلاح‌ها) اگر بجنگیم تلفات کمتری خواهیم داد، ‌ زیرا ایرانی‌ها همزمان با تعصبات(دینی) و اسلحه نظامی‌می‌جنگند». (روزنامه کیهان، ‌ ۲۴/۱/۸۲) در ماه می‌سال ۲۰۰۷، ‌ روزنامه «دیلی تلگراف»، ‌ چاپ لندن گزارش کرد: ‌ «جان بولتون فاش کرد که حمله نظامی آمریکا ‌‌به ایران گزینه آخری است که پس از شکست تحریم‌های اقتصادی و تلاش برای ایجاد یک انقلاب در ایران وجود دارد». این در حالی بود که دو هفته پس از انتشار این خبر، ‌ روزنامه دیلی تلگراف به طور مستقل گزارش شبکه تلویزیونی ای‌بی‌سی را تایید کرد. این گزارش در رابطه با امضای اسنادی از سوی بوش بود که به سیا مأموریت می‌داد از طریق ایجاد جنجال‌های تبلیغاتی و انتشار اطلاعات دروغ موجبات براندازی دولت ایران را فراهم کند. در اوایل ماه می‌سال ۲۰۰۸ میلادیاندرو کاکبرن نیز با انتشار گزارش در نشریه کانترپانچ اقدام به افشای برخی اطلاعات کرد که تصریح می‌کرد: ‌ بوش سند مخفی را امضا کرده است که به مأموران آمریکایی اجازه ایجاد یک حرکت تهاجمی و مخفی علیه رژیم ایران را می‌داد، ‌ به طوری که با مقایسه محتوای این دستور با موارد مشابه، ‌ چنین حرکتی در حوزه خود بی‌سابقه محسوب می‌شود.

در این راستا زلمای خلیل زاد صراحتاً اذعان می‌دارد: ایران در معرض اختلافات داخلی است. باید همه تلاش‌ها برای بی‌ثبات کردن ایران صورت پذیرد. در ۲۹ ژوئن ۲۰۰۸، سیمور هرش، ‌ در نشریه نیویورکر با تایید تمامی گزارشات پیشین نوشت: ‌ «سال گذشته کنگره با درخواست بوش برای حمایت مالی از یک عملیات پنهانی علیه ایران موافقت کرد و بر اساس منابع کنونی و سابق نظامی، ‌ اطلاعاتی و کنگره‌ای، ‌ این عملیات که رئیس‌جمهور ۴۰۰ میلیون دلار برای آن درخواست کرده و به عنوان یک حکم ریاست‌جمهوری امضا شده است، ‌برای بی‌ثبات سازی رهبری مذهبی ایران طراحی شده است». هرش با نقل قول از برخی فعالان سیاسی افزود: «جمع‌آوری اطلاعات در رابطه با برنامه هسته‌ای ایران، ‌ تحلیل بردن توانایی‌های هسته‌ای ایران‌ و تلاش برای تضعیف دولت ایران از طریق کار بر روی گروه‌های مخالف و ارائه پول به آنها به منظور تغییر رژیم در ایران از جمله اقدامات تصویب شده در دستور بوش بود». تضعیف انسجام ملی، ‌ قدرت ملی و امنیت ملی را عملیات بی ثبات سازی می‌نامند.

"چه به لحاظ شیوه‌های پیشروی و صورت پذیرفتن این تحولات، ‌ چه با بررسی رهبران و عوامل پیشبرنده این تحرکات و حامیان آنها و چه به لحاظ نتایجی که این رویدادها به آن منجر شد"این اقدام موجبات مشغول سازی و مهار داخلی کشور هدف را فراهم می‌سازد. --

منابع خبر

اخبار مرتبط