درسآموزی از تاریخ چپ
در بخش نخست این نوشته، به مداومت سویههای تراژدی و لودگی در دو جناح راست افراطی ج. ا. و سلطانی پرداختیم. در بخش دوم این نوشته به محور سوم این روند در جناح چپ اما از منظر اقتدار جهانی اش نظر میاندازیم، و با امید به اینکه چپ ایران از تاریخ صد سالهی جهانی اقتدار چپ درسهایی آموخته باشد، تا فرصتی دیگر که به بررسی عمیق تر مسائل سوسیالیسم بپردازیم، یک ویرگول میگذاریم.
چالشهای پیشِ روی سوسیالیسم
در نوشتهی پیش از بخشی از اپوزیسیون چپ که تا همین یکی دو سال اخیر همنفس با اصلاح طلبان، در تحلیل آخر خود، رژیم ج، ا، را یک حکومت ضدامپریالیستی میدانست، سخن گفتیم. اما با انتخابات فرمایشی ۱۴۰۰، روی کار آمدن رئیسی و شدیدتر شدن سرکوب و سرانجام شروع قیام ژینا، امروز میبینیم که خوشبختانه سخنگویان این بخش از اپوزیسیون چپ نیز از ج.
"چالشهای پیشِ روی سوسیالیسم در نوشتهی پیش از بخشی از اپوزیسیون چپ که تا همین یکی دو سال اخیر همنفس با اصلاح طلبان، در تحلیل آخر خود، رژیم ج، ا، را یک حکومت ضدامپریالیستی میدانست، سخن گفتیم"ا، عبور کردهاند.
در هرکجای جهان و به تبع آن در ایران نیز متشکلترین نیروی ذهنی که بتواند آن چرخهی تراژدی و لودگی در اقتدار راستگرایان افراطی را در هم بشکند، جناح چپ است. منظورمان از چپ به طور کلی جبههای است که در مقابل بازار، و منطق رقابت و کالایی کردن هر چیز، نیروهای اجتماعی را به حرکت وادار کند و آنها را سازماندهی کند. از سوی دیگر، چپ در واقع به واسطهی خاستگاهش همواره یک جنبش آزادی طلبانه بوده است، هرچند استالین بسیار کوشش کرد که روی این میراث را با خاک بپوشاند.
مارکس در قولی که از او در بخش نخست نقل کردیم، دُورِ باطل تراژدی و لودگی را در تاریخی بررسی میکرد که هنوز دولت سوسیالیستیای وجود نداشت. اما تاریخ به ما نشان داد که همان دورهی باطل دامن حکومتهای سوسیالیستی را نیز گرفت. مشکل کجا بود؟
نقد حکمرانی بورژوازی
اندیشمندان چپ از قرن نوزدهم پی بردند که آن چیزی که حکومتهای لیبرالیستی با نام دموکراسی از آن دفاع میکنند، هیچ ربطی به حاکمیت «مردم بر مردم و برای مردم» ندارد.
آنان، برعکس، پی بردند که دموکراسی سیستمی است که تنها برای عمیق تر نکردن شکاف بین ثروتمندان و مردم عادی، در حکم افساری بر گردن مبارزهی طبقاتی عمل میکند. این بود که از همان آغاز دموکراسی را به صورت روغنی لای چرخ دندههای حکمرانی بورژوازی دیدند و آن را به شدت نقد کردند. اما تراژدیِ جنبشهای انقلابی در مبارزه با اقتدار ثروتمندان این بود که هر گونه آزادی را منع کردند و در کوتاهترین زمان دیکتاتوریهایی تاسیس کردند که بسیار عقب تر از لیبرال دموکراسیهای وقت بود. زیرا مشاهده شد که آن گونه که لنینیستها تصور میکردند، به دست آوردن اقتدار به تنهایی به صورت یک داروی معجزه آسا عمل نمیکند، و تحقق آزادیهای اجتماعی به دست اقتدار غیرممکن است. از آنجا که عرصهی اجتماعی را دولت سازماندهی میکند، مبارزه برای آزادی را باید در سطوح مختلف اقتدار تداوم بخشید.
از خاستگاه جنبش چپ سخن گفتیم: هدف یک جنبش سوسیالیستی از میان برداشتن تمام شرایطی است که انسان را تحقیر و منزوی میکند، از همین رو، کارش فقط منحصر به مبارزهی طبقاتی نمیشود: مردسالاری، و دیگر اقسام تبعیض و در ضمن مسائل زیست محیطی نیز به همان میزان در دستور کارش قرار دارد.
اما اگر فعلا فقط در همان چارچوب مسئلهی دموکراسی بمانیم، به راحتی میتوان ادعا کرد که تمام حکومتهای سوسیالیستی قرن پیش اقتدار را در مرکز متراکم کردند، چراکه تصورشان این بود که به این ترتیب عمدهترین تضادهای اجتماعی حل میشود.
"اما با انتخابات فرمایشی ۱۴۰۰، روی کار آمدن رئیسی و شدیدتر شدن سرکوب و سرانجام شروع قیام ژینا، امروز میبینیم که خوشبختانه سخنگویان این بخش از اپوزیسیون چپ نیز از ج"اما نشد. درسهایی هست که سوسیالیسم میتواند از روند مبارزهی لیبرال دموکراسی با فئودالیسم بیاموزد. برای نمونه: سازماندهی از راه سیستم شبکه ای… مهم ایجاد موانعی در راه تمرکزیابی اقتدار است. نظام شورایی را میتوان با سیستم شبکهای تلفیق کرد تا بتوان از آزادیهای اقلیتها محافظت کرد، با فساد دولتی مبارزه کرد و سرانجام بر ساز و کار دولت نظارت کرد. البته نباید این مدل را با سوسیال دموکراسی اشتباه گرفت.
سوسیال دموکراسی جدای از اینکه یک جنبش رفورمیستی است و هدف تغییر مناسبات تولید را ندارد، به طور عمده در چارچوب دولت-ملت عمل میکند و هدفش منافع کارگران در نیمکرهی شمالی است.
حال آنکه در جنبش چپ مبارزه، انحصاری ملیت گرا ندارد، بلکه حرکتی است مدافع مساوات و حقوق جهانی، و از همین رو، مدافع بی قید و شرط حق مهاجرت است. شعار جالبی چپهای کاتالونیا در این زمینه دارند: «دولتی مستقل برای خود میخواهیم تا مرزهایمان را به روی جهانیان بگشاییم.» بحث عمیق تر در بارهی مسائل درونی سوسیالیسم را به مجالی دیگر وابنهیم، و اینجا به همین بسنده کنیم که چپ در قرن جدید چارهای جز بیرون آمدن از پیلهی خود ندارد.
چپ ایران در کجای این معادله است؟
به نظر میرسد لااقل بخشِ به روزترِ چپ ایران اهمیت این موضوع را دریافته باشد. یک نمونه نوشتههای سعید رهنماست. او در سلسله مقالات اخیرش به دنبال راهی برای بیرون رفت از بحران فعلی چپ ایران است. پیشنهاد او به سوسیالیستهای ایران این است که در این بزنگاه فعلی شکیبا باشند.
"ا، عبور کردهاند.در هرکجای جهان و به تبع آن در ایران نیز متشکلترین نیروی ذهنی که بتواند آن چرخهی تراژدی و لودگی در اقتدار راستگرایان افراطی را در هم بشکند، جناح چپ است"او در آخرین مقاله منتشر شده اش در سایت «نقد اقتصاد سیاسی» با عنوان «بررسی تطبیقی نظامهای سیاسی و قوانین اساسی: طرحی برای بحث»، بعد از تعریف اجمالی، اما بررسی دقیق انواع رژیمهای دموکراتیک در جهان، به این نتیجه میرسد که:
«اما تردیدی نیست که نظام مطلوب در شکل کلی خود یک نظام جمهوری است. واضحاست که طرفداران امروزی سلطنت با این نظر کاملاً مخالفاند و خوب است که آنها نیز طرحکلی قانون اساسیشان را مطرح کنند و یا اعلام کنند که قانون اساسی نظام جدید همان قانون اساسی قبل از انقلاب است و مزایای آن را مورد بحث قرار دهند.»
و سپس در پی طرح این پرسش که کدام جمهوری، مینویسد:
«از آنجا که در یک نظام دموکراتیک، نمایندگان منتخب مردم مهمترین تصمیمگیرندگان سیاسی در سطح کشوری هستند، در شرایط کنونی جمهوری پارلمانی میتواند مناسبترین نوع جمهوری به حساب آید.»
نباید گمان برد که نویسنده که خود را سوسیالیست میداند، از خط مشی خود پا پس نهاده است. دقیقا به همین خاطر که او سوسیالیست است، به خوبی میداند که سوسیالیسم چیزی نیست که یک شبه بتوان به آن رسید: هم سوسیالیسمِ عملی شده در تاریخ صد سال گذشته نمونههای موفقی ارایه نکرده که بتوان به آنها ارجاع داد و نه در صورت یک رفراندوم فرضی احتمال آن میرود که جمهوری سوسیالیستی از صندوق همه پرسی به در آید.
چارهای جز پذیرفتن این واقعیت نیست که رابطهی سوسیالیسم با دموکراسی در صد سال اخیر تا حدود قابل توجهی معیوب بوده است. در ایران، البته بیشتر. حدس میزنم بتوانیم بگوییم که هنوز هم معیوب است.
در خصوص ایران این را هم باید افزود که: اگر جامعهای در گذشتهی خود، و در فرهنگ عمومی خود، فاقد دموکراسی بوده است، در آن صورت سوسیالیسمی هم که تولید خواهد کرد، نمیتواند به اندازهی کافی دموکراتیک باشد.
با این حال، سوسیالیسم در جوامع دموکراتیک جهان وجود نداشته است. هرجا هم که بوده، آن جوامع به دموکراسی معروف نبودهاند. در این میان، جوامعی مانند ما نیز که سازمانها و احزاب سوسیالیستی برپا میکردند، بی آنکه بتوانند به قدرت برسند، نتوانستند نمونههای درخشانی پدید آورند. در نتیجه سوسیالیسم هنوز نتوانسته است «یک جامعه و شیوهی زندگی جایگزینِ» معتبر و قابل اعتمادی پیشنهاد کند. حتا در حوزهی «اقتصاد» که به آن اهمیت زیادی میدهد، نمیتوان به ترسیم چنین مدل موفقی ارجاع کرد.
"منظورمان از چپ به طور کلی جبههای است که در مقابل بازار، و منطق رقابت و کالایی کردن هر چیز، نیروهای اجتماعی را به حرکت وادار کند و آنها را سازماندهی کند"بله، دموکراسی مهم است. همهی مشکلات دنیا با دولتی کردن مالکیت حل نمیشود. نحوهی انجام آن نیز مهم است، اما کارهایی که باید در زمینهی دموکراسی انجام شوند، نباید باعث شود نکات مهم دیگر را فراموش کنیم. این بدان معناست که مشکلات جهان در مقایسه با روزهایی که مارکس میگفت «شما جز زنجیرتان چیزی برای از دست دادن ندارید» کاسته نشده و البته مبارزه برای سوسیالیسم آسان تر نشده است. با این همه، در میان کارهایی که اکنون پیش روی ما قرار دارد، و به منظور گسستن چرخهی تراژدی و لودگی، تاریخچهای وجود دارد که برای عبرت گرفتن نیاز به مطالعه و تحلیل و بررسی جزء نگارانه دارد.
بخش نخست
تراژدی و لودگی در اقتدار راستگرایانAd placeholder
.اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران