اعتدال ثانیه ها..

اعتدال ثانیه ها..
ایسنا
ایسنا - ۲ دی ۱۴۰۱



ایسنا/کردستان از میان رنگ ها سیاه و از عبور خاطرات، گذر لحظه هایی را که من خالق بی چون و چرای بودن بوده ام نمی پسندم!

شاکیم، معترض به سیاه و سفید تمامیت زندگی هستم. قلبم را در تپش پنجره ای که نور را می فهمد، کاشته ام.. در میان دو هجای خاموش و کشدار، در هیاهوی پوینده و رها در تن اعتدال ثانیه های زندگی جا داده ام.

دلاور، ارتشی ساکن در سرای سالمندان سنندج از دلزدگی های امروز و دلخوری های دیروز می گوید: هیچ وقت زندگی به کامم نچربید! نه آن زمان که قبه های افتخار بر شانه هایم سنگینی می کرد؛ نه حالا که از افتادن قبه ها دلخورم و در غیبت همسرم، سالمند نشینم کردند.

او، عینک به چشم ندارد، اما مشخص است بدون عینک خوب نمی بیند! پنجره را با دردهایش به آغوش کشیده است. به امید دیدن چهره ای آشنا در یلدا های نه چندان دور.. می گوید: اینجا همیشه یلداست.

"ایسنا/کردستان از میان رنگ ها سیاه و از عبور خاطرات، گذر لحظه هایی را که من خالق بی چون و چرای بودن بوده ام نمی پسندم! شاکیم، معترض به سیاه و سفید تمامیت زندگی هستم"زمین و زمان، شب و روز، فصل و سال همزاد یلداست! اینجا مرکز دستور و به جا آوردن دستورات خلاف میل ماست. درست است که ما پیریم اما قلبی کودکانه در کالبد جان تک تک ما در حال تپیدن است.

وی می گوید: وقتی که از تلویزیون مراسم و اعیادی اعلام می‌شود با آنچه اینجا وجود دارد، تفاوت از زمین تا آسمان است.. اینجا زندگی کرخت و پیر و خسته است. چشم هیچ پنجره ای رو به حیاط زندگی باز نمی شود! این نرده های لعنتی و پنجره های کوتاه حرسم را در آورده است. شاید که من زیاده خواه باشم! اما انسانم و انتظار دارم زندگی جوابگوی کوتاهی هایش باشد...

نبض زندگی در رگ های دلاور، دلاورانه می زند! اما هیچ کسی به رژه های منظم و بی وقفه میل بودن و مورد توجه قرار گرفتن را در رفتارش توجه نمی کند.

می گوید: زمانی، گردانی زیر نظر من و به فرمان من همه امورات را می چرخاندند، حالا اینجا فرمان در دست دیگری است.

گاهی اوقات فکر می کنم فرمانی وجود نداشته است. از قام قیامت قانون صادر کرده اند که مرکز نگهداری سالمندان ... در فلان تایم بیداری و در فلان تایم خاموشی باشد. در فلان روز فلان غذا سلف شود! چون این غذا با قند، اوره، فشار خون، مشکلات اعصاب، مردگی و زندگی، این قشر فراموش شده همخوانی دارد و پزشک سالمند تجویز کرده است«لطفا مخل آسایش سالمندان عزیزمان نباشید».

انگار اینجا ساعت صفری وجود ندارد! تا اطلاع ثانویی وجود ندارد! من از کسی شکایت ندارم. من لشکر تنهاییم را در رژه روزهای پیری اجباریم به بارش نبود بسته ام«پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند/ ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم» روز شمار لحظه هایم را زیر پای ایام گم کرده ام! من به اجبار گم شده ام.

"زمین و زمان، شب و روز، فصل و سال همزاد یلداست! اینجا مرکز دستور و به جا آوردن دستورات خلاف میل ماست"کسی آدرس من و تنهایی هایم را ندارد! و این پنجره لعنتی هم زبان گنجشک را بلد نیست وگرنه چه شب ها که آوازهای تنهاییم را برای نسیم پشت پرده و عطر باران خورده برگ خوانده‌ و روی تن سبزه ثبت کرده ام. می دانم! می دانم، در رگ پنجره و شریان بهار جریان دارم و روز در ناکرده های زندگی، در برگ گل می نگاردم.

انتهای پیام

دلاور کلیات سعدی را چون کودکی شیرین سخن به سینه فشرد و بدون خداحافظی، من و نگاه پرسشگرم را نادیده گرفت. انگار که با این حرکت بگوید تو هم تکرار فرزندان منی..

منابع خبر

اخبار مرتبط

رادیو زمانه - ۶ تیر ۱۴۰۰
رادیو زمانه - ۱۲ خرداد ۱۳۹۹
رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
پندار - ۱۴ آبان ۱۴۰۱