چون آیدم جهانِ خیال ات به پیشِ چشم، نقشِ بهارِ خُرّم ام از یاد می رود. پویان! سپاس بر تو، که چون آیی ام به یاد، رنج زمانه یک دم ام از یاد می رود.

چون آیدم جهانِ خیال ات به پیشِ چشم، نقشِ بهارِ خُرّم ام از یاد می رود. پویان! سپاس بر تو، که چون آیی ام به یاد، رنج زمانه یک دم ام از یاد می رود.
اخبار روز
اخبار روز - ۱۸ بهمن ۱۳۹۴

یادت چو می کنم، غم ام از یاد می رود
(غزل)
یادِ امیر پرویزجانِ پویان


یادت چو می کنم، غم ام از یاد می رود:
تنها نه غم، که عالم ام از یاد می رود.
شبهای شاد خواری مان یادم آید و
روزانِ تیره ی غم ام از یاد می رود.
نیز این مرا، که بی تو بسی سال‌ها گذشت
بی هیچ یار و همدم ام، از یاد می رود.
چون یادم آید این که شدی کُشته در نبرد،
مستِ غرور ، ماتم ام از یاد می رود.
آینده را چو می نگرم از نگاهِ تو،
اکنونِ کشورِ جم ام از یاد می رود.
چون آیدم جهانِ خیال ات به پیشِ چشم،
نقشِ بهارِ خُرّم ام از یاد می رود.
پویان! سپاس بر تو، که چون آیی ام به یاد،
رنج زمانه یک دم ام از یاد می رود.

سوم اردی‌بهشت ۱٣۹۰،
بیدرکجای لندن

* توضیح عکس:
نفر اول از سمت راست امیر پرویز پویان است. نفر آخر اسماعیل خویی. این عکس متعلق به اواخر دهه ی چهل شمسی است، اندکی پیش از جان باختن پویان به همراه فداییان خلق رحمت پیرونذیری و اسکندر صادقی نژاد در خیابان نیروی هوای ی تهران، که هنگامِ درگیری ی مسلحانه با ماموران ساواک در سوم خرداد ۱٣۵۰ رخ داد.


در ستایشِ بیژن جانِ جزنی

ندیده است یلی، جهانی و وطنی،
شکنجه گاهِ اوین چو بیژن جزنی.
به کارگاهِ نظر، جهان گرا به روش؛
به کاربُردِ نظر، کُنشگری وطنی.

"یادت چو می کنم، غم ام از یاد می رود (غزل) یادِ امیر پرویزجانِ پویانیادت چو می کنم، غم ام از یاد می رود: تنها نه غم، که عالم ام از یاد می رود"
به جان همیشه جوان، نمادِ تاب و توان:
به رای و همتِ خود، نه قدرتِ بدنی.
به سرفرازی ی او نبود هیچ ستیغ :
به بی نیازی ی او نبود هیچ غنی.
"من" اش سرشته ز "ما"، به مهر و قهر، ولی
رها، به حق طلبی ، زمایی و زمنی.
امیدِ کارگران، نویدِ رنجبران:
به سرنگونی ی هر نظامِ اهرمنی.
وَ در جهان نگری ، به راه و راهبری،
کلامِ روشنِ او نمودِ خوش سخنی.


پیام اش این که: مرو سوی درختِ ستم:
مگر به تیشه زنی، مگر به ریشه کنی.
و یا که: رودِ توان، توانِ پیر و جوان،
شود چو موج روان، اگر تو سدّ شکنی.
کنون به چاهِ فنا فروست بیژنِ ما؛
ولی از اوست به جا رسالتی مدنی.
من ام هنوز بر آن که کاری است گران
قیامِ کارگران: بلی، ولی شدنی.
هنوز نیز، بلی، شکنجه گاهِ اوین
ندیده است یلی چو بیژن جزنی.

"سوم اردی‌بهشت ۱٣۹۰، بیدرکجای لندن* توضیح عکس: نفر اول از سمت راست امیر پرویز پویان است"
رفیقِ خُفته به خون! فتاده ایم کنون
به چاهکِ عفنِ حکومتی لجنی.
بر او چو باد وزد، مشامِ جان بگزد
به بوی گند، که، خود، بُوَد ز پایه انی.
حکومتی که در آن به بندهای گران
فتاده اند زنان، همین به جُرمِ زنی.
ز مرد نیز سخن رود چنان که، به تن،
تو گویی اوست همه ز غایط و ز منی.
ز خونِ حیض و منی، فضای فکری ی آن
شده ست چاهکی از پلشتی و عفنی.


حکومتی که، در آن، بُوَد، ز پایه وران،
سرِ تمامِ سران دنی تری ز دنی:
به جانشینی ی آن که، خود، به نامِ خدا،
گذشت زندگی اش به جنگ و راهزنی.
بُن اش ببین و مجو به غیرِ خار از او:
گَوَن چه گونه رهد ز خصلتِ گَوَنی؟
نخواهی ار گَوَنی درونِ باغچه ات،
ز خاکِ خویش به آن که از بُن اش بکَنی.
بگو، رفیق! اگر دوباره زاده شوی،
تو این لَجَنکده را چگونه برفکنی؟
مگیر طرزِ سخن، درین قصیده به من:
که گفت و گو زِ لجن کشد به بد دهنی.

اسفندماه ۱٣۵٨، تهران
و پانزدهم اردیبهشت ۱٣۹۴
بیدرکجای لندن 

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط