مردی نشسته با تو سرِ میز، فی المثل، کم کم شبیهِ بهمنِ آژنگ می‌شود فریاد می‌زنی که: توئی؟ دور می‌شود آن یک قدم، به قدرِ دو فرسنگ می‌شود

مردی نشسته با تو سرِ میز، فی المثل، کم کم شبیهِ بهمنِ آژنگ می‌شود فریاد می‌زنی که: توئی؟ دور می‌شود آن یک قدم، به قدرِ دو فرسنگ می‌شود
اخبار روز
اخبار روز - ۱۸ بهمن ۱۳۹۴

دو شعر با یاد بهمن آژنگ
(فدائی اعدام شده در ۱۲ اسفند ۱٣۵۰)

(۱)


وقتی که مرده‌ها دلشان تنگ می‌شود
از های و هوی‌شان سرمان منگ می‌شود
مرزی میان واقع اگر باشد و خیال
اینگونه مرزها همه کمرنگ می‌شود
هُردود می‌کشند و بسا کز سرِ مزاح
هر یک، کسی نخاله و الدنگ می‌شود
از ترس، گاه، بند می‌آید زبان‌مان
پا مثل سنگ و پنجه‌مان چنگ می‌شود
گاهی ولی رفیق و عزیزند و آشنا
خانه پر از ترانه و آهنگ می‌شود
نه یاد می‌کنیم ازین بحث و آن جدل
نه بر سرِ چنین و چنان جنگ می‌شود
مردی نشسته با تو سرِ میز، فی المثل،
کم کم شبیهِ بهمنِ آژنگ می‌شود
فریاد می‌زنی که: توئی؟ دور می‌شود
آن یک قدم، به قدرِ دو فرسنگ می‌شود
در خواب‌های خود چه عجایب که دیده‌ایم
وقتی که مرده‌ها دلشان تنگ می‌شود

سعید یوسف، ۲۹ اوت ۲۰۱۵

(۲)

پرسی دلیلِ غربتِ من؟ میهنم ببین
پرسی چرا به چاه شدم؟ بیژنم ببین
پرسی که دل بریده ز کنعانیان چرا؟
این بوی خوش نهفته به پیراهنم ببین
پرسی گریختم ز چه؟ از مرگِ ناگزیر
پرسی چه بود حاصلِ آن؟ خرمنم ببین
پرسی که رنجشم ز چه بود؟ از پلیدی‌اش
پرسی پلیدتر نشدم؟ دامنم ببین
پرسی که بیم نیست مرا؟ بیمم از ریا سْت
پرهیزم از ریا، سخنِ روشنم ببین
پرسی از آن خیال محالم چه مانده است؟
سوسوی آن ستاره ی چشمک‌زنم ببین
پرسی چرا نمی‌برم از یاد آنچه رفت؟
این جای زخمهای کهن بر تنم ببین
پرسی که از کدام می‌ام مست؟ یادِ دوست –
وز یادِ دوست، این میِ مردافکنم ببین
مویم سپید و عشقِ جوانان به سر مراست:
حرمتگزارِ خاطره ی بهمنم ببین
ور بوده است خواب و خیالی، چه غم مرا؟
خوابی نشانده حرمتِ "ما" در "من" ام ببین
چیزی که "راست راستکی" بود، عمر بود
پیری رسید و "کج کجکی" رفتنم ببین

سعید یوسف، ۷ مای ۲۰۱۵  

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط