قسمت چهارصد و نه گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و نه 409Çukur Serial Part ۴۰۹

گودال قسمت ۹۹

یاماچ اسلحه را به از پشت به سمت چنگیز می گیرد اما وقتی که شلیک می کند، اسلحه خالی است و چنگیز با لبخند به سمت او برمی گردد و بعد تعداد زیادی از افرادش دور ان دو حلقه می زنند. وارتلو به همراه مدد و علیچو وقتی اوضاع را می بیند تصمیم می گیرند از آنجا بروند تا کسی پیدایشان نکند و برای یاماچ دردسر نشود. چنگیز به یاماچ می گوید: «من تورو شناخته بودم. میدونستم یه روز بهم حمله میکنی اما تو هنوزم منو نشناختی! » همان روز و چند ساعت قبل، چنگیز از طریق گیره ی کراوات یاماچ که در آن شنود قرار داده متوجه صحبت های او با وارتلو شده بوده و به افرادش دستور داده بوده که اسلحه ی مورد نظر را پیدا کنند و خشابش را خالی بکنند. چنگیز به یکی از افرادش دستور می دهد تا جلیقه ی ضد گلوله تن یاماچ بکنند و بعد هم یکی از گلوله های تفنگ خالی اش را به او می دهد و با اسلحه ی شکاری اش به سمت قلب یاماچ شلیک می کند.

"وارتلو به همراه مدد و علیچو وقتی اوضاع را می بیند تصمیم می گیرند از آنجا بروند تا کسی پیدایشان نکند و برای یاماچ دردسر نشود"یاماچ با درد زیادی روی زمین می افتد و چنگیز به سمتش می رود و می گوید: «اون گلوله رو نگه دار تا هروقت نگاهش میکنی یادت بیاری امروزو! »

بعد از اینکه در محله، قهوه خانه خلوت می شود و فقط ندیم می ماند، او به سمت در پشتی قهوه خانه می رود و به یعقوب با سرزنش می گوید که تا وقتی آب ها از آسیاب بیفتد باید همانجا بماند و صدایش هم در نیاید.

آریک قصد حمله به گودال را دارد تا شمشک اسب مورد علاقه اش را پس بگیرد و گودال را هم با خاک یکسان بکند! سرن سعی می کند او را منصرف بکند تا بلایی سرش نیاید اما آریک مصمم است. همان موقع هم چنگیز به سرن زنگ می زند و سراغ آریک را می گیرد و سرن هم برای اینکه مانع آریک بشود گوشی را به آریک می دهد. چنگیز از پسرش می خواهد فورا خودش را پیش او برساند و بعد از این تماس آریک با عصبانیت به سرن چشم می دوزد.

شخصی به اسم سرور به دیدن چنگیز می رود و مقابل آریک و یاماچ به چنگیز می گوید که باید بدون اینکه اسمی از او به میان بیاید، کسی به اسم اسکندر غلام شاهی را بکشند.

چنگیز ابتدا قبول نمی کند و می گوید که این یک کار شخصی است و به او مربوط نمی شود. سرور هم یاداوری می کند که او یکی از مهمترین شریک او در افغانستان است. چنگیز هم به ناچار به آریک می گوید که باید همراه یاماچ دنبال این کار بروند. آریک اعتراض می کند اما چنگیز به او می گوید که حق اعتراض ندارد و از طرفی هم باید هم او مراقب یاماچ باشد و هم یاماچ مراقب جان آریک باشد و اگر اتفاقی خلاف این بیفتد هیچ کدام را نخواهد بخشید.

از طرفی، اسکندر غلام شاهی پیش رشید فضل الله می رود و می گوید که می داند سرور قصد دارد او را بکشد و این کار را هم از طریق چنگیز خواهد کرد و از رشید می خواهد که هرطور شده با چنگیز صحبت بکند و مانع این اتفاق بشود.

"چنگیز به یکی از افرادش دستور می دهد تا جلیقه ی ضد گلوله تن یاماچ بکنند و بعد هم یکی از گلوله های تفنگ خالی اش را به او می دهد و با اسلحه ی شکاری اش به سمت قلب یاماچ شلیک می کند"رشید فضل الله هم به دیدن چنگیز می رود و با اوردن اسمش، یاماچ با حالتی کلافه به او خیره می شود. رشید به چنگیز می گوید: «تو مسائل افغانستان دخالت نکنید. » و چنگیز هم می گوید: «ما ذاتا همچین قصدی نداشتیم! » رشید فضل الله هم بدون حرف اضافه ای بلند می شود و می رود. یاماچ او را همراهی می کند که رشید به او می گوید اگر بلایی سر اسکندر بیاید، برای او و گودال هم بد خواهد شد! یاماچ عصبی شده و چیزی نمی گوید و فورا به وارتلو زنگ می زند تا همدیگر را ملاقات بکنند و از او کمک بخواهد. در مسیر او انقدر از اتفاقاتی که افتاده عصبانی است که کراواتش را باز می کند و گوشه ای پرت می کند.



متین برای دادن گزارش درمورد نهیر به خانه ی سلطان می رود. قبل از ملاقات او با سلطان، عایشه از متین می پرسد که آیا خبری از آکین دارد یا نه؟ متین هم می گوید که جومالی آکین را پیش عمو دکتر برده است! عایشه پنهانی بدون اینکه کسی متوجهش بشود از خانه خارج میشود و کاراجا که او را زیر نظر دارد دنبالش می کند.

آریک به خانه ی افسون می رود و با جسد افرادش و وضع به هم ریخته ی خانه روبرو می شود و داخل خانه شده و افسون را پریشان می بیند. افسون با ترس به او خیره می شود و وقتی آریک از او سراغ مقبوله را می گیرد، افسون به دروغ می گوید که به سوئد برگشته است! اما آریک می گوید: «به خودت بیا و اول این بهم ریختگی ها رو جمع کن و بعد جسد مادربزرگتو از استخر جمع کن تا بعد بفرستی سوئد! وگرنه تو دردسر میفتی! » افسون بدون حرفی به او خیره می شود و آریک می پرسد: «واقعا انقدر دوستش داری؟... » افسون باز هم چیزی نمی گوید و آریک انجا را ترک می کند.

"آریک قصد حمله به گودال را دارد تا شمشک اسب مورد علاقه اش را پس بگیرد و گودال را هم با خاک یکسان بکند! سرن سعی می کند او را منصرف بکند تا بلایی سرش نیاید اما آریک مصمم است"

عایشه پیش آکین که بیهوش است می رود. آکین کمی بعد چشمانش را باز می کند و در مورد خوابی که دیشب دیده و قهرمان داخلش بوده صحبت می کند. او به یاد می آورد که در روزهای کودکی اش حتی بیشتر از پدرش عمو قهرمان مراقب و مواظب او بوده و به مادرش می گوید: «عمو حتی بیشتر از بابام منو دوست داشت... » عایشه دستپاچه به او خیره می شود و فکر می کند که هذیان می گوید و بعد از آنجا خارج می شود و به سلیم زنگ می زند تا آکین را به بیمارستان برسانند اما سلیم بی توجه به حرف او می گوید که بهتر است مواظب کاراجا باشد و خودش هم پیش عمو می ماند. وقتی عایشه می رود، اکین هم از انجا خارج می شود و کاراجا هم دنبالش می کند.

اکین بالای پشت بام می رود و کمی به زمین و آسمان خیره می ماند و بعد قدمی به جلو برمیدارد تا خودش را راحت کند اما کاراجا از پشت او را می گیرد و مانع از خودکشی او می شود. کمی بعد آکین به کاراجا می گوید: «من نمیخواستم تورم مثل عمو یاماچ مقصر بدونن و به خاطر چیزی که نمیدونستی مجازات بشی... » کاراجا هم با مهربانی می گوید: «تو از اول هم میدونستی و میخواستی من رو اگاه کنی اما من نفهمیدم. من اشتباهمو قبول کردم و معذرت میخوام.. نمیدونم تو چیکار کردی اما مطمئن باش تورم میبخشن...

"همان موقع هم چنگیز به سرن زنگ می زند و سراغ آریک را می گیرد و سرن هم برای اینکه مانع آریک بشود گوشی را به آریک می دهد"میتونی همه چیز رو درست کنی...» آکین زیر گریه می زند و کاراجا او را در آغوش می گیرد و چهره اش عوض می شود و می گوید: «اون روز میرسه! یادت نره! »

چنگیز به آریک و یاماچ خبر می دهد که جای اسکندر را پیدا کرده اند. سرن هم همراه انها میشود و وارد هتلی می شوند. آریک بدون توجه به یاماچ جلوتر از او می رود و با اسلحه نگهبان ها را کنار می زند. یاماچ هم از پشت هوای او را دارد. انها اتاق به اتاق دنبال اسکندر می گردند تا اینکه سرن او را در سالن بزرگ هتل پیدا می کند.

اسکندر در ان سالن گیر افتاده و راه فراری ندارد و بین صندلی ها پنهان میشود. وقتی آریک و یاماچ به انجا می رسند اثری از اسکندر نیست. یاماچ به آریک که وجود او در این ماموریت را بیهوده میداند می گوید: «اگه بلد بودی تنهایی پیش ببریش بابات هیچ وقت تورو نمیسپرد به من! » آریک کمی با خشم به او خیره می شود و بعد مشتی به صورت او می زند. یاماچ هم با او درگیر می شود و حین این درگیری متوجه اسکندر که پنهان شده می شود اما به روی خودش نمی آورد. آریک ناغافل به او ضربه ای می زند و بعد با لگد به صورتش می کوبد که یاماچ بیهوش می شود.

"چنگیز از پسرش می خواهد فورا خودش را پیش او برساند و بعد از این تماس آریک با عصبانیت به سرن چشم می دوزد"او اسلحه اش را برمیدارد تا برود که متوجه اسکندر می شود و بدون درنگ او را می کشد. بعد هم اسلحه را به سمت یاماچ که بیهوش است می گیرد اما زیرلب می گوید :«برو به جون چنگیز اردنت دعا کن که هنوز زنده ای! »

آریک سراغ جوانان محله که اسب او، شمشک را به دستور جومالی با خود می برند می رود و همه شان را تار و مار می کند! بعد هم با علاقه و عشق شمشک را به اصطبل خودش می برد. جومالی وقتی این خبر را می شنود با عصبانیت و همراه عده ای به یکی از انبارهای اردنت ها حمله می کند. وقتی این خبر به گوش چنگیز می رسد او با عصبانیت یاماچ را سرزنش می کند و به او می گوید که بهتر است خودش برود و این مسئله را با برادرش حل کند وگرنه خودش مداخله خواهد کرد! یاماچ درست وقتی که جومالی و بقیه قصد حمله را دارند جلو می رود و رو به جومالی می گوید: «داداش نکن! » جومالی هم می گوید: «بهت گفته بودم اگه میتونی جلومو بگیر! » یاماچ هم فندکش را روشن میکند و درون خندقی که از قبل کنده شده و با چوب و نفت پر شده می اندازد که باعث می شود اتش مقابل جومالی و بقیه زبانه بگیرد و مثل سدی بشود. جومای با غضب به یاماچ خیره می شود و می گوید: «این کار اینجا تموم نمیشه بچه! »

چنگیز آریک را به خاطر اینکه سر یک اسب این جنگ و درگیری را بوجود آورده سرزنش می کند اما آریک با عصبانیت رو به او می گوید: «اون هر اسبی نیست.

وقتی بحث شمشک وسط باشه من به حرف تو هم گوش نمیدم! شمشک برام خیلی عزیزه چون اولین و تنهاترین هدیه ای که برام خریدی! »

آکین پیش وارتلو می رود و می گوید که او هم یاماچ را باور می کند و هرکمکی که از دستش بربیاد انجام خواهد داد. وارتلو نگاهی به او می اندازد و اول قبول نمی کند تا او را درگیر این چیزها بکند اما با اصرارهای اکین، او را پیش افسون می فرستد که از قبل یاماچ به او سپرده بود تا حواسش به او باشد. اکین پیش افسون که هنوز هم گوشه ای کز کرده و ترسیده می رود و با مهربانی می گوید که برای کمک امده است. او همراه افسون به خارج از شهر می رود تا اجساد را دفن بکند. اکین در مورد اینکه خون ادریس کوچوالی روی دست هردویشان هست صحبت می کند اما افسون می گوید: «من اصلا نمیدونستم چه اتفاقی قراره بیفته.

"شخصی به اسم سرور به دیدن چنگیز می رود و مقابل آریک و یاماچ به چنگیز می گوید که باید بدون اینکه اسمی از او به میان بیاید، کسی به اسم اسکندر غلام شاهی را بکشند"من فقط پولی رو که یوجل میخواست رو بهش دادم.. » اکین هم می گوید: «تو نمیتونی خودتو گول بزنی. اما نترس من تاوان همه چیز رو میدم و همه اشتباهاتمو جبران میکنم. » افسون با نگرانی به او خیره می شود.

شب ندیم، یعقوب را آزاد می کند.

بعد وقتی عده ای از جوانان مشغول فوتبال بازی کردن هستند و وارتلو هم کنارشان است، افراد آریک به محله حمله می کنند و همه را به رگبار می بندند و حتی خانه ها را گلوله باران می کنند. به کمک سلیم و جومالی و عمو وارتلو بالاخره افراد آریک از سر راه کنار می روند. اما جومالی با دیدن جسد جوانان خشمش دو چندان میشود و به متین و سالم می گوید تا همراهش بروند و شبانه به سمت اصطبل آریک می روند و به متین می سپارد تا شمشک را بکشد! متین برای انجام این کار دودل است که جومالی وسط راه برمی گردد و به متین می گوید که کاری به این حیوان نداشته باشند و در عوض اسلحه را روی سر یکی از افراد اریک می گذارد تا به او زنگ بزند و بگوید که جومالی شمشک را کشته است. اریک با شنیدن این خبر با عجله اماده می شود و حتی چنگیز که امده تا مانع او باشد را کنار می زند و فریاد می زند: «چیزای مهمتر و با ارزشتر از تو تو دنیا برای من وجود داره! » او به پشت بام و محل قرارش با جومالی می رود و اسلحه اش را بیرون می کشد. اما جومالی چاقو به دست دارد که آریک هم جوانمردانه اسلحه را کنار می اندازد و چاقویش را بیرون می کشد.

"آریک اعتراض می کند اما چنگیز به او می گوید که حق اعتراض ندارد و از طرفی هم باید هم او مراقب یاماچ باشد و هم یاماچ مراقب جان آریک باشد و اگر اتفاقی خلاف این بیفتد هیچ کدام را نخواهد بخشید"هردو به سمت هم حمله می کنند و درگیر می شوند. آریک چاقو را درون شکم او فرو می کند و بعد که جومالی روی زمین افتاده سمت او می رود تا قلبش را نشانه بگیرد اما جومالی به هر سختی و با دست خالی جلوی چاقوی او را می گیرد و هلش می دهد که باعث می شود گردنبند آریک کنده بشود. آریک با عصبانیت رو به جومالی می گوید: «چیزی نمونده تا تورو پیش بچه ی هنوز به دنیا نیومده ت بفرستم! » جومالی خون جلوی چشمانش را می گیرد و ناگهان اسلحه اش را بیرون می کشد و به سمت آریک شلیک می کند و بعد چند شلیک دیگر درست وسط سینه او تا اینکه آریک تلو تلو می خورد و از آن بلندی و از پشت سر روی زمین می افتد و جان می دهد. جومالی به جنازه او لبخندی می زند و بعد زخمی و خسته پیش شمشک می رود و او را نوازش می کند.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و ده ۴۱۰ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و هشت ۴۰۸ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۱۰ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۰۸.

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
جام جم - ۴ شهریور ۱۳۹۹
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱