اندر خاموشی صفدر تقیزاده، مترجم و نویسنده ایرانی؛ جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
- سیروس علینژاد
- نویسنده و روزنامهنگار
منبع تصویر، Isna
توضیح تصویر،صفدر تقیزاده مترجم و نویسنده در سن ۸۹ سالگی در آمریکا درگذشت
صفدر تقیزاده مترجم و نویسنده، شنبه ۲۳ مردادماه، در سن ۸۹ سالگی در ایالاتمتحده آمریکا درگذشت.
از او ترجمههای در زمینه ادبیات داستانی و تاریخ به جا مانده است.
آقای تقیزاده در سال ۱۳۱۱ در آبادان متولد شد و دانشآموخته ادبیات و زبان انگلیسی از دانشگاه تهران بود. از جمله ترجمههای او میتوان به "مرگ در جنگل" اثر شروود اندرسن، "تاریخ تمدن: رنسانس" اثر ویل دورانت (با همکاری ابوطالب صامری)، "زائران غریب" دوازده داستان از گابریل گارسیا مارکز اشاره کرد. سیروس علینژآد روزنامهنگار و نویسنده یادداشتی درباره صفدر تقیزاده برای بیبیسی نوشته است.
فرنگیس خبر بیمارستانی شدن تقیزاده را که داد به آخرین دیدارم با او اندیشیدم که همین اواخر خرداد در خانهاش در کالیفرنیا اتفاق افتاد. به مناسبت هشتاد و نهمین سال تولدش جشن کوچکی برپا شده بود و از دوستانش خواسته بودند در آن شادی شرکت کنند. وقتی کنارش نشستم گفتم تقی جان! حال و حوصلهداری بنشینیم دربار زندگیات گپ و گفتی بکنیم؟ سرش را به علامت مثبت تکان داد. گفتم ولی ناچار باید تلفنی مصاحبه کنیم چون من چند روز دیگر عازم تهران هستم. گفت باشد. سفارش کردم که نکات جذاب زندگیاش را یادداشت کند تا هنگام گفتگو به یاد بیاورد. گفت باشد. اما دیر شده بود. همیشه دیر میشود.
بیشتر بخوانید:
- اندر احوال دکتر باطنی در اواخر عمر
- سیروس علینژاد: ذهن روشنی که رهنورد زریاب داشت
- جهانی شدن زنان نویسنده ایرانیتبار(۲)؛ پلی بر فراز مرزها
- جهانی شدن زنان نویسنده ایرانیتبار(۱)؛ پلی بر فراز مرزها
سفارش کردم نکات جذاب زندگیاش را یادداشت کند چون میدانستم این اواخر حافظه درست و حسابی ندارد. از ده دوازده سال پیش، از زمانی که تومور سرش را عمل کرده بود، حافظه خوبی نداشت. دیگر خاطرههایش را به یاد نمیآورد. اگر چیزی میپرسیدیم به زحمت جواب میداد؛ نیمه نصفه، ناقص، در دو سه کلمه. ذهنش یاری نمیکرد که مانند گذشته شرح کشاف بدهد از چیزی که درباره آن سخن میگفت. چند سال پیش که یکی از مؤسسات فرهنگی، بزرگداشتی برای او ترتیب داده بود، وقتی نوبت سخن گفتن به او رسید چند کلمهای بیشتر نتوانست بگوید. ناچار عنان سخن را از او گرفتم و یادآور شدم که این آقای تقیزاده که امروز چنین خاموش و فراموش در برابر ما نشسته تا چند سال پیش، در میدان بلاغت، گوی سخن را از همه میربود. اُف بر روزگار که با آدم چنین میکند.
منبع تصویر، Socail media
توضیح تصویر،صفدر تقیزاده با مجله آدینه همکاری میکرد
بچه آبادان بود و از آبادانیها به نجف دریابندری و ناصر تقوایی از همه نزدیکتر. در مدرسه فرهنگ و دبیرستان رازی و آموزشگاه فنی آبادان که بعدتر دانشکده نفت شد، درس خوانده بود و زبان انگلیسی را در آنجا آموخت و از همان زمان دانشجویی، ترجمه را به اتفاق دوست و همدرسش، محمدعلی صفریان شروع کرد. در دانشگاه تهران ادبیات انگلیسی خواند و در این دانشگاه و دانشگاههای دیگر به تدریس زبان انگلیسی پرداخت. کتابهای زیادی به فارسی ترجمه کرد و همچنان که قبلا در جائی نوشتهام ترجمه سلیس و زیبایش دل میبرد. مجموعه "زائران غریب» که از داستانهای کوتاه مارکز ترجمه کرده بود، و مجموعه داستان "مرگ در جنگل" که از نویسندگان مختلف ترجمه کرده، از این دست است. شیرین و روشن و جذاب. تسلطش بر زبان فارسی چندان بود که از نوشتهاش بوی ترجمه استشمام نمیشد. به زبان محاوره مسلط بود اما به شکستن بیش از اندازه کلمات و در آوردن نوشته به صورت محاوره غلیظ پرهیز داشت و حد اعتدال را نگه میداشت. تازگی نگاه در انتخاب داستانهایی که ترجمه میکرد و سادگی زبان از مشخصات کارهای او بود.
منبع تصویر، Social media
توضیح تصویر،علینژاد: از مجله آدینه به مجله "دنیای سخن" رفتم، او هم به این مجله آمد و سالها دبیر داستان آن مجله شد
خارج از موضوع ترجمه، به داستاننویسی عشق میورزید و در مقوله نقد داستان تبحر داشت و در کار داستان استاد بود. سی چهل سال پیش، هر بار که مجله راه میانداختیم او را برای سردبیری بخش داستان نامزد میکردیم. در مجله آدینه، دبیر بخش داستان بود و حضور او و انتخابهای خوبش سبب میشد تعداد زیادی از نویسندگان جوان برای ما داستان بفرستند و داستانهای زیادی که به مجله میرسید، توسط او غربال میشد و بهترینهایش انتخاب میگردید. یار با وفائی بود. وقتی من از مجله آدینه به مجله "دنیای سخن" رفتم، او هم به این مجله آمد و سالها دبیر داستان آن مجله شد. اما این کار به مجلاتی که من سردبیری کردهام محدود نمیشد.
در جایز ادبی مجله "گردون" که نویسنده آن روزها جوان ما، عباس معروفی بنا گذاشته بود، عضو هیات داوران بود و احتمالا ریاست این هیات را بر عهده داشت. در جایزه ادبی پگاه و جایزه ادبی گلشیری و جایزه ادبی یلدا، و اساسا هر جا که بحث داستان و مسابقه داستاننویسی مطرح بود، حضور داشت.
منبع تصویر، Socail media
توضیح تصویر،تقیزاده دوازده داستان از مارکز را ترجمه کرد
جامعه ادبی ایران، تبحر او را درشناخت داستان پذیرفته بود، و این امر از آنجا ناشی میشد که چند مجموعه داستان کوتاه فارسی منتشر کرده بود، مانند "شکوفایی داستانهای کوتاه ایرانی"، و مجموعههای "کتاب سخن" و "داستانهای کوتاه از نویسندگان ایران و جهان" که با زنده یاد اصغر الهی منتشر میکرد. از زمانی که در دبیرستان رازی درس میخواند و مجموعه داستانهای کوتاه چوبک، "خیمه شببازی" را خوانده بود، به داستان کوتاه فارسی علاقهمند شده بود و از آن پس تقریبا تمام داستانهای کوتاه ایرانی را خوانده بود و به زیر و بم آنها وقوف داشت.
وقتی نیمه شب به آیفون نگاهی انداختم که خبرها را ببینم، پیام ایرج پارسی نژاد را دیدم که نوشته بود "سر تو سلامت. رفت و دل ما را شکست"، فقط توانستم بنویسم: "آخ، آخ، آخ." بعد برخاستم و پشت کامپیوتر نشستم که حالا کار قلم و کاغذ را میکند، اما چه میتوانستم بنویسم. به این فکر کردم که اول بار تقیزاده را کی و کجا دیده بودم؟ خاطره محوی در لایههای زیرین ذهنم او را در دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی، در سالهای پایانی دهه چهل به یاد میآورد. دانشجو بودیم و سرخوش. یک روز که به کافه تریا میرفتم، دوستی در راهروی کافه تریا او را نشانم داد، گفت این صفدر تقی زاده است. معلوم میشود آن وقتها، در اواخر دهه ۴۰ مترجم مشهوری بود که دانشجوها او را به هم نشان میدادند. هنوز بسیار جوان بود. نمیدانم برای چه به دانشکده آمده بود. آیا در آنجا تدریس میکرد؟ وقتی در اواخر خرداد او را در کالیفرنیا دیدم دیگر مردی سالخورده بود.
منبع تصویر، Socail media
من اگرچه تقیزاده را می شناختم اما پس از راه انداختن مجله آدینه بود که با او نزدیک شدم و از طریق او بود که با شخصیتهای مهمی آشنا شدم. برای مثال دکتر محمدعلی موحد و نجف دریابندری که تقیزاده مرا پیش آنها برد. اول بار زمانی که مجله "سفر" را سردبیری میکردم، تقیزاده مرا با دکتر موحد آشنا کرد.
در مجله "سفر" از جمله درباره سفرنامههای مهم مینوشتیم و یکی از مهمترین سفرنامهها رحله ابن بطوطه بود که دکتر موحد ترجمه کرده بود. طبعا من آن سفرنامه را خوانده بودم و از جزئیاتش لذت برده بودم. چندی پیش از آنکه با دکتر موحد آشنا شوم، باقر پرهام که متاسفانه حالا دیگر نمی دانم کجاست و سالهاست از دوستی او محروم شدهام، در "کتاب آگاه" که انتشارات آگاه منتشر میکرد، نگاه انتقادآمیزی به سفرنامه ابنبطوطه انداخته بود و بحث تازهای به راه انداخته بود. این موضوع بهانه آن شد که با مترجم سفرنامه ابن بطوطه، به گفتگو بنشینم، ولی من با او آشنایی نداشتم. تقی زاده مرا نزد او برد. از زمانی که در شرکت نفت آبادان کار میکرد، با دکتر موحد آشنائی و دوستی داشت. به اتفاق با او به گپ و گفت نشستیم و حرف ما با دکتر موحد درگرفت و مصاحبه خوبی از کار درآمد که چندین بار تا کنون تجدید چاپ شده است.
آن گفتگو آغاز آشنائی من با دکتر موحد بود که پس از آن به دوستی بدل شد و سالهای دراز است که با او رفت و آمد دارم و - اگر کرونا بگذارد - از محضرش برخوردار میشوم و این همه را مدیون تقیزاده هستم. دوستی من با نجف دریابندری نیز از همین دست است. حشر و نشر سالهای دراز با دریابندری را مدیون تقیزاده هستم. بعدتر، زمانی که مجله "زمان" را منتشر میکردم، باز هم تقیزاده یاور من بود.
در یکی از شمارهها مطلبی درباره آبادان نوشت که شهر خودش بود و این سبب شد که به فکر ویژه نامهای برای شهرها بیفتم تا در آن یکی از مشاهیر هر شهر، دربارۀ]شهر خود بنویسد. چنانکه رضا براهنی درباره تبریز و محمدعلی سپانلو درباره تهران و نوذر آزادی درباره کرمانشاه و جعفر یاحقی درباره مشهد و منوچهر آتشی درباره بوشهر و احمد محمود درباره اهواز نوشت و دیگران هر یک درباره دیگر شهرها که حالا به خاطر ندارم. وجودش برانگیزاننده و سازنده بود.
با آنکه هیچگاه بطور تمام وقت، عضو هیچ یک از مطبوعات کشور نبود اما از زمانی که با ترجمه یک داستان کوتاه از ویلیام فاکنر و چاپ آن در مجله سخن دکتر خانلری پایش به مطبوعات باز شد، همواره یار و یاور مطبوعات ادبی باقی ماند.
در بیست سی سال اخیر دچار کم کاری شده بود. انگیزه کار کردن نداشت. هر بار از او میپرسیدم تقی جان چه کاری در دست داری؟ تمجمج میکرد و منتظر فرصت مناسب یا وقت زیادتر بود که هرگز به دست نمیآمد. به او ایراد میگرفتم که چرا کم کاری میکنی، ولی حالش را درک میکردم.
تقیزاده کسی نبود که مانند بعضی مترجمان تنها در اتاق بنشیند و صرفا به خاطر حقالتألیف دست به ترجمه بزند. به انگیزههای بیشتری نیاز داشت. همواره لازم بود نشریهای، مجلهای، چیزی باشد که او را وادار به کار درباره ادبیات جدید کند و در بیست سی سال اخیر، بخصوص پس از دوره اصلاحات نشریه مرتبی که به ادبیات جدید بپردازد، وجود نداشت.
در خلأ هم نمیتوان کار کرد. حال او به حال دکتر رضا باطنی پس از دوران بازنشستگی اجباری میمانست که وقتی از او میپرسیدیم چرا درباره زبانشناسی تحقیق نمیکنی، میگفت در خلأ نمیتوانم درباره زبانشناسی تحقیق کنم، باید دانشگاه باشد، کلاس باشد، بحث و فحص باشد. صفدر تقیزاده هم کسی بود که در خلأ نمیتوانست ترجمه کند. انگیزه لازم داشت و انگیزه به دست نمیآمد. خود من هم همینطورم. با اینکه به خودم نهیب میزنم که بلند شو کاری بکن "پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار"! اما در این سالها به نسبت بیست سی سال پیش انگیزه کار کردن ندارم. بیست سی سال پیش برای همین بیبیسی آنقدر کار کردهام که هرگاه کسی از میان میرود، میبینم نوشتهای، گپ و گفتی، مصاحبهای با او دارم که اول بار در همین جا چاپ شده و به مناسبتهای مختلف تجدید چاپ میشود. مثل محمود کیانوش که همین اواخر درگذشت، یا دکتر رضا باطنی که چندی پیش از دست رفت، یا همین صفدر تقی زاده که گفتگوی من با او در باب ترجمه، اول بار همین جا چاپ شد. دلیل این کار کردن زیاد این نبود که من آدم پرکاری بودم، این بود که در آن زمان، در بیبیسی، کسانی مانند باقر معین و بهروز آفاق حضور داشتند که کسانی چون مرا به کار کردن بر میانگیختند. دکتر باطنی حق داشت که میگفت آنچه نوشتهام متعلق به شماهاست (اشاره به روزنامهنگاران بویژه من و دهباشی) چون شماها سبب نوشتن آنها شدهاید. صاحب کار همچنان که در به وجود آمدن میدان هنری نقش جهان نقش داشته است، در هر کاری نقش عمده دارد.
توضیح تصویر،محمدرضا باطنی زبانشناس و مترجم
نام رضا باطنی، نکته دیگری را به یاد من آورد. من پس از دوره نوجوانی و جوانی که دوستان دبیرستانی و دانشکدهایام را پیدا کردم، در دوره روزنامهنگاری بیشتر با کسانی دوست بودهام که از من بزرگتر بودهاند، چه به لحاظ سنی و چه به لحاظ عقلی. پس از رفتن نجف دریابندری، دکتر باطنی و صفدر تقیزاده، تقریبا تمام دوستان بزرگ و بزرگترم را از دست دادهام. یک دو تن بیشتر نماندهاند. جرس فریاد میدارد که بربندید محملها.
تقیزاده خلق خوش و اخلاق نیکو داشت. خانه او تا چند سال پیش، همواره محل آمد و شد نویسندگان و مترجمان جوان بود. من در سی، سی و پنج سالی که با او حشر و نشر داشتم هیچگاه بدون لبخند او را ندیدم. مردی موقر و کم حرف بود که تا پیش از عمل جراحی مغز، وقتی شروع به سخن میکرد، شیرین سخن میگفت. وقتی داستان میگفت دلنشین روایت میکرد، وقتی لطیفه میگفت، شیرین و جذاب تعریف میکرد، چنانکه در محفل جمعههای نجف حضورش مغتنم و آموزنده بود.
افسوس که چنین شخصی در ده سال آخر به زحمت کلامی از دهانش در میآمد یا زبانش برای گفتن کلامی میچرخید. چنانکه زبان من امروز به تسلیت نمیگردد. ماندهام که چگونه باید به طناز و فرنگیس یا جامعه ادبی ایران تسلیت گفت. یادش گرامی باد.
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: اندر خاموشی صفدر تقیزاده، مترجم و نویسنده ایرانی؛ جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران