آشوری؛ حافظشناسی جدا از جرگه
سعید حمیدیان، در کتابش درباره حافظ به اثرپذیری حافظ از «مرصاد العباد» نجم رازی و «کشف الاسرار» رشیدالدین میبدی اشاره میکند و درباره کتاب دوم مینویسد: «جای آن را در بحث کتابهای مورد مطالعه خواجه به عنوان سرحلقه متون تفسیری عرفانی به پارسی و مهمترین و کاملترین آنها خالی میبینم». (سعید حمیدیان، شرح شوق؛ شرح و تحلیل اشعار حافظ، تهران، نشر قطره، ۱۳۸۹، جلد اول، ص. ۳۷)
من این عبارت را چنین درمییابم که گویا از نظر حمیدیان کسی پیشتر رابطه میان غزلهای حافظ و «کشف الاسرار» را بررسی نکرده است.
اگر چنین دریافتی درست باشد، میتوان حدس زد که نویسنده کتاب پنججلدی «شرح شوق» اثر داریوش آشوری با عنوان «عرفان و رندی در شعر حافظ» را نخوانده است (داریوش آشوری، عرفان و رندی در شعر حافظ؛ بازنگریسته هستیشناسی حافظ، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۹).
یکی از کانونهای اصلی کتاب آشوری سنجش رابطه میانمتنی غزلهای حافظ و «کشف الاسرار» میبدی است (تنها حدود سی صفحه از کتاب به نقل گزیدهای از «کشف الاسرار» اختصاص یافته است).
اما نادیده گرفتن شده کتاب آشوری حادثهای اتفاقی نیست. با آنکه بیش از یک دهه از انتشار «عرفان و رندی در شعر حافظ» میگذرد، این اثر جایگاه در خوری را در قلمرو مطالعات حافظشناسی نیافته است. میتوان پرسید چرا اثر آشوری در باهمستان حافظشناسان، آنگونه که باید، به رسمیت شناخته نشد؟
"آشوری در پی پاسخ به پرسشی است که پیشتر محمود هومن پرسیده بود: «حافظ چه میگوید؟» کار او در این کتاب، به دست دادن «تفسیر»ی از سخن حافظ است، نه گشودن گرههای زبانی آن.
"با آنکه بیش از یک دهه از انتشار «عرفان و رندی در شعر حافظ» میگذرد، این اثر جایگاه در خوری را در قلمرو مطالعات حافظشناسی نیافته است""
آشوری در پی پاسخ به پرسشی است که پیشتر محمود هومن پرسیده بود: «حافظ چه میگوید؟» کار او در این کتاب، به دست دادن «تفسیر»ی از سخن حافظ است، نه گشودن گرههای زبانی آن.
برای تفسیر حافظ گذشتن از مرحله مطالعات فیلولوژیک (مربوط به زبانشناسی تاریخی) ضرورت است. بسیاری باور دارند طی دهههای گذشته، به اندازه کافی پژوهشهای فیلولوژیک بر روی حافظ صورت گرفته است: تصحیح انتقادی نسخهها و واکاوی زبانشناختی، سبکشناختی و ریختشناختی (مورفولوژیک) واژهها و تعبیرها و پژوهش در عصر حافظ و باورها و سنتهای آن.
کارنامه حافظشناختی امروزه تا اندازهای پر بار و برگ است که میتواند زمینه لازم برای «تفسیر» حافظ را به دست دهد؛ یعنی کشف آنچه آشوری «عالم معنایی» در شعر حافظ نامیده است:
«کوشش تفسیرگر آن است که از راهِ همسنجیِ آنچه در متن آمده و نگریستن به متن همچون تمامیّت، و همچنین «کشف» و بیرون کشیدن آنچه از خلالِ گفتار مؤلف در متن خزیده و پنهان شده یا با خواندن «بین سطر»های او متن را بفهمد». (ص. ۱۳)
آشوری در راهبرد تفسیری خود «منطقی درونی» را برای شعرهای حافظ فرض میگیرد و در تمنای آشکار کردن آن است: «زیرا در نسبت منطقی یعنی ساختاریِ چیزها و روابط ضروری میان آنهاست که جهانی معنادار امکان وجود مییابد».
بنابراین، او دیوان حافظ را «متن» میبیند با همه ویژگیهایی که اهل هرمنوتیک برای هر «متن» برشمردهاند، خاصه تأکیدی که بر تاریخمندی هر متن و فهم آن میکنند.
برای کشف معنای متن (text) حافظ، آشوری آن را به متن (context) تاریخی خود بازمیگرداند (ص.
۲۸).
او نخست با رویکردی میانمتنی (intertextual) و «یافتن رابطه متن دیوان با متنهای پیش از خود و همزمانِ خود» میکوشد مرزهای جغرافیای عالم معنایی حافظ را بشناسد سپس با مطالعهای درونمتنی و واکاوی پارههای متن و نشان دادن روابط منطقی یا ساختاری آنها با یکدیگر، نقاب از رخ اندیشهی حافظ بگشاید.
آشوری تصریح میکند - به پیروی از ویلهلم دیلتای - از راه درونفهمی و همدلی به مفاهیم بنیادی شعر حافظ نزدیک شده است تا ببیند «این ذهنیت در فضای ویژه زیست خود وضع «رندانه» خویش را بر چه بنیادی بنا میکند. همدلی اینجا به معنای آن است که تفسیرگر متن میکوشد خود را از نظر عاطفی و عقلی به جای آفریننده اثر بگذارد و برای درک منطق توجیهی وی از وضع و دیدگاه خود تا جای ممکن با او همنوا و به او نزدیک شود». (ص. ۳۳)
البته آشوری به دور هرمنوتیکی آگاه است؛ همچنین به مخاطرت و مشکلاتی که رویکرد همدلانه پیش میآورد: «مهمترین مسأله، فهم متن تاریخیای است که حافظ در آن میزیسته و ما دیگر در آن متن نیستیم».
در بخش مطالعه میانمتنی است که آشوری «کشف الاسرار» و «مرصاد العباد» را با متن حافظ میسنجد و روابط میان مفاهیم کلیدی شعر حافظ و مفاهیم آمده در آن دو کتاب را برمیرسد.
او داستان آفرینش آدم را یکی از اسطورههای پایهای میداند که درک ویژهی صوفیان از آن رشتهای از مفاهیم اصلی را شکل بخشیده است. آشوری بر تمایز میان مکتب عرفان ذوقی و فلسفهپردازیهای نوافلاطونی تأکید میکند و این که در عرفان ذوقی فارغ از منطق استدلال فلسفی، تمثیل و روایت و شعر، انسانشناسی و خداشناسی عارفانه-شاعرانه ویژهای را میسازد که شالودهای برای سراسر ادبیات عرفانی قرار میگیرد.
او باور دارد چند صد بیت در دیوان حافظ با «کشف الاسرار» و «مرصاد العباد» پیوند دارد و همان تأویل اسطورهای-شاعرانه بازتابیده در آن دو، متن را صورتبندی شعری میکند.
«نکته اساسی و مهمی که از مطالعه میانمتنی به دست میآید ساختمان سرنمونی (archetypal) فکر عرفانی در کل و به ویژه اندیشه حافظ است؛ یعنی وجود مثالوارهای ازلی که در اسطوره آفرینش بیان شده است و اندیشنده بدان با معناگشایی از رمز آن، سرمشق اندیشه و رهنمود زندگانی خود را مییابد» (ص.
""آشوری در پی پاسخ به پرسشی است که پیشتر محمود هومن پرسیده بود: «حافظ چه میگوید؟» کار او در این کتاب، به دست دادن «تفسیر»ی از سخن حافظ است، نه گشودن گرههای زبانی آن"۸۵).
حافظشناسی و تفسیر حافظ"در ایران دانشورانی که با هرمنوتیک و علوم زبانی و تاریخی و نقد ادبی مدرن آشنایند به ندرت به سراغ حافظ رفتهاند. از آنسو کسانی که در کار حافظشناسی و حافظپژوهی نام و نوایی یافتهاند، کمتر از این دسته از دانشها و رویکردهای آگاهی ژرف داشتهاند."
حافظشناسی یا حافظپژوهی نام رشتهای از مطالعات درباره حافظ و شعر او است که بیشتر رنگو رویی ادبی-تاریخی و فیلولوژیک دارند.
در ایران دانشورانی که با هرمنوتیک و علوم زبانی و تاریخی و نقد ادبی مدرن آشنایند به ندرت به سراغ حافظ رفتهاند. از آنسو کسانی که در کار حافظشناسی و حافظپژوهی نام و نوایی یافتهاند، کمتر از این دسته از دانشها و رویکردهای آگاهی ژرف داشتهاند.
آشوری در دیباچه کتاب، تفاوت رهیافت خود را با حافظشناسان رسمی شرح میدهد: پژوهندهای که میخواهد از دیدگاه علوم انسانی یا دیدگاه فلسفی خاصی به ادبیات یا یک متن ادبی بنگرد، البته، میباید سواد ادبی کافی داشته باشد و متن را از نظر ادبی به درستی بخواند و بفهمد، اما کار او، به هر حال ادیبانه و از دیدگاه متنشناسی ادبی نیست… این کتاب نیز برای هدفی جز فهم ادبی دیوان یک شاعر نوشته شده است. هدف این کتاب فهم ساختار معنایی نهفته در دیوان شاعری است که خود را اهل اندیشیدن به مسائل بنیادی وجودی میداند و دیگران نیز او را همین گونه میشناسند». (ص.
۴)
آشوری از آغاز کتاب آگاهی دارد که میان خود و جرگه حافظشناسان فاصله و فراق انداخته است. این فاصله را میتوان با چند رویکرد سنجید.
از جمله میتوان بررسی کرد آیا روششناسیای که آشوری مدعی به کاربردن آن در کتاب است به خوبی به کار رفته است؟ یا آیا اساساً این روششناسی برای فهم «عالم معنایی» حافظ سودمند و گرهگشاست؟
میتوان پرسید چرا در این کتاب سرشت شفاهی شعر حافظ نادیده گرفته شده و این واقعیت که شعر در درون فرهنگ گفتاربنیاد بیش از آنکه به «متن»های دیگر ارجاع دهد به «گفتار»های دیگر ارجاع میدهد و مطالعهی «میانمتنی» در اینجا را شاید باید به شیوهای دیگر به کار بست؟
نیز میتوان پرسید چرا اسطوره آفرینش در مکتب عرفان ذوقی و تصوف اسلامی جایگاهی متفاوت از الاهیات اسلامی پیدا کرده، به طوری که تأویل صوفیانه از اسطوره آفرینش را بیشتر به الاهیات مسیحی نزدیک میکند؟
به سخن دیگر میتوان رشتهای از پرسشهای معرفتی پیش گذاشت و روشها و گزارهها و نتیجههای کتاب «عرفان و رندی در شعر حافظ» را سنجید.
راه دیگر، به کار بستن روشی جامعهشناختی در تحلیل «میدان» یا «قلمرو» حافظشناسی است و نیز سببکاوی این نکته که چرا کتاب آشوری با اقبال و اعتنای در خور حافظشناسان روبهرو نشد.
آیا برخورد سرد با این کتاب یکسره به ادعاها و روشها و درونمایه اثر بازمیگردد یا دلایلی بیرونمتنی نیز دارد؟
به احتمال فراوان، از آغاز سده بیستم به این سو حافظ جایگاهی ممتاز و متمایز در فرهنگ و ادب فارسی یافته است. پیش از آن، سعدی و دیگر شاعران - اگر نه بیشتر که - کمتر از حافظ خوانده نمیشدند و در کانون اعتنا و تأمل اهل ادب و مردم عادی بودند.
"
"برای تفسیر حافظ گذشتن از مرحله مطالعات فیلولوژیک (مربوط به زبانشناسی تاریخی) ضرورت است"دستهای باورها و انگارههای همگانی درباره شعر حافظ مقام او را در پهنه ادب و فرهنگ فارسی بالا میبرد: اعتماد و احترام ویژهای نسبت به او در جامعه پدیدمیآید که آن را بدل به «سرمایهای نمادین» میکند."
اگر پژوهشی جامعهشناختی درباره این تغییر ذائقه ادبی صورت بگیرد بسیاری چیزها درباره ذهنیت ایرانی در سده بیستم آشکار خواهد شد.
در سده بیستم، شاعری کلاسیک را نمیتوان یافت که چنین داوریها درباره او متنوع باشد. جدا از فردوسی که نام و اثرش در دورهای به تأسیس ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی پیوند خورد، به دشواری میتوان شاعری یافت که درباره او و اثرش این اندازه پژوهش و گفتوگو صورت بسته باشد.
حافظشناسی نه به مثابه رشته دانشگاهی تعریفشده که در مقام «قلمرو»یی سیال ظهور یافت؛ از تصحیح انتقادی متن شعرها تا بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، شرح ابیات و صنایع ادبی و بلاغی در آنها.
پر و بال گرفتن حافظشناسی با بالارفتن جایگاه حافظ در میان ایرانیان همبسته است. کسانی مانند بهاء الدین خرمشاهی در مقایسه حافظ و قرآن و اثرپذیری اولی از دومی نوشتهاند.
سعید حمیدیان این مقایسه را کمی مبالغهآمیز میداند و میاندیشد که بسیاری از شاعران دیگر چه بسا بیش از حافظ از قرآن اثرپذیرفته باشند و حافظ از این جهت خصلتی یگانه ندارد.
ولی شاید بتوان به سببی یکسره متفاوت دیوان حافظ را با قرآن مقایسه کرد: قرآن متنی است نه مانند متنهای دیگر، متنی است ویژه.
به همین سبب است که رویکرد به آن به مثابه متن ممکن است توجیه هرمنوتیک و علمی داشته باشد، ولی فضای عواطف و سنتهایی را که پیرامون آن شکل گرفته شاید نادیده بگیرد.
یعنی در فهم تاریخ این متن، فهم تاریخ خواننده، احساس و عواطف و موقعیت اجتماعی و سیاسی او بسی اهمیت دارد. تاریخ دریافت (reception) متن قرآن، برجستگی آن را آشکارا بازمینماید، فارغ از آنکه درونمایهاش چیست و به چه معناست.
دیوان حافظ نیز دیوانی چون دیوانهای دیگر شعری نیست. کتابی است که مانند قرآن با آن فال میگیرند یا بدان تفأل میزنند، در نسخههای متفاوت بازاری و هنری به چاپ میرسد، شعرش خوشنویسی میشود و در اوراق تذهیبشده نشر مییابد.
هالهای اگر نه قدسی که ماورایی و اسطورهای گرد حافظ و شعر او پیچیده است.
اینکه «حافظ چه میگوید؟» یک چیز است و اینکه «ما فارسیزبانان درباره حافظ چه میگوییم؟» چیزی دیگر.
و آنچه ما درباره حافظ میگوییم نه کماهمیتتر از آنچیزی است که حافظ میگوید یا میپنداریم میگوید و نه بیارتباط به آن. آنگونه که ما درباره حافظ میاندیشیم بیگمان در تفسیر ما از شعر و شخصیت او اثر میگذارد.
پس از انقلاب هم حافظشناسی هم قرآنشناسی رشدی شتابنده داشته است. هم حافظ هم قرآن به «سرمایهای نمادین» بدل شدند. اگر قرآن از آغاز پیدایش خود سرمایهای نمادین در میان مسلمانان بود، حافظ بیشتر از سده بیستم به بعد چنین شد.
دستهای باورها و انگارههای همگانی درباره شعر حافظ مقام او را در پهنه ادب و فرهنگ فارسی بالا میبرد: اعتماد و احترام ویژهای نسبت به او در جامعه پدیدمیآید که آن را بدل به «سرمایهای نمادین» میکند.
درست مانند سرمایهی مادی، سرمایه نمادین نیز میتواند انباشت شود. اگر انباشت سرمایه نمادین قرآن طی سدههای بسیار صورت گرفته، شاید بتوان گفت که انباشت سرمایهای نمادین در مورد حافظ بیشتر از سده بیستم به این سو انجام شده است.
پیر بوردیو که مفهوم «سرمایه نمادین» را ابداع کرد میکوشید رابطه میان سرمایه نمادین و سرمایه مادی را بازنماید و نشان دهد چگونه یکی مبادلهپذیر به دیگری است.
یعنی جدا از اینکه سرمایه نمادین به مناسبات قدرت مشروعیت میبخشد، در زندگی اجتماعی سازوکارهایی وجود دارد که سرمایه نمادین را میتواند به سرمایهای مادی برگرداند یا به عکس.
احترام نامعمول ایرانیان به حافظ در قیاس با عطار به رشد سرمایهای نمادین یاری میکند.
"حافظشناسی و تفسیر حافظ "در ایران دانشورانی که با هرمنوتیک و علوم زبانی و تاریخی و نقد ادبی مدرن آشنایند به ندرت به سراغ حافظ رفتهاند"در عین حال، همین سرمایهی نمادین است که بازار کتاب و کنگره و سخنرانی یا بازرگانی فرهنگی در زمینهی حافظ را پررونقتر و پرسودتر از شاعر دیگری چون سنائی میسازد.
دانش درباره حافظ کالایی نمادین میشود که میتواند به کالایی مادی - کتاب، مقاله، تابلوی نقاشی یا خوشنویسی و جز آن - بدل گردد و چون تقاضا در بازار برای آن بسیار است، سطح تولید آن کالاها نیز بالاتر از دیگر کالاهای مادی-فرهنگی باشد.
سرمایههای نمادین هم به مناسبات قدرت خاصی مشروعیت میبخشند هم خود اشکال ویژهای از قدرت را تولید و تقویت میکنند.
حافظشناسی در مقام «سرمایهای نمادین» به نهادهای اجتماعی و مناسبات قدرت ویژهای پیوند میخورد، از جمله با صنعت نشر و نهاد دانشگاه. بودجههای خصوصی و دولتی در این زمینه حافظشناسی را هم به مثابه سرمایهای مادی هم بهسان سرمایه نمادین فربهتر و پرارزشتر میکنند.
هر چه ارزش این سرمایه در بازار سهام سرمایههای نمادین بالاتر برود، رقابت بر سر آن نیز بیشتر صورت میگیرد. حافظشناسی مانند قرآنشناسی دیگر تنها کاری دانشگاهی-پژوهشی صرف نیست، بلکه با پرستیژ یا موقعیت و ابهت اجتماعی خاصی گره میخورد.
در ایران سه دهه گذشته، کارهای از نظر علمی پرارزش در زمینه حافظ و قرآن کم نیست، اما شمار آثار سطحی و بیمایه نیز فراوان است.
اقبال فراگیر به قلمرو حافظشناسی تنها انگیخته دلمشغولی ذهنی شخصی یا نیازی فرهنگی نبوده است؛ تلاش برای سهیم شدن در این سرمایه نمادین و یافتن جایگاهی در بازار رقابتهای فرهنگی و مادی را نیز باید انگیزهای نیرومند در این کار شمرد.
"کار آشوری درباره حافظ به شکلی در حاشیه میدان حافظشناسی در ایران است. این جایگاه ممکن است در آینده تغییر کند. یعنی بسیاری از کارهایی که امروز در کانون این میدان هستند و در نتیجه بهره بیشتری از سرمایه نمادین حافظ دارند، در آینده «بازار بورس» حافظشناسی، ارزش آنها تنزل کند."
با الهام از بوردیو، حافظشناسی را میتوان «میدان» (champ/field) یا «قلمرو» دید.
از نگاه بوردیو، میدان «شبکه یا پیکربندی روابطی ابژکتیو میان موقعیتها (positions) ست. این موقعیتها با وضع (situation/situs) بالقوه یا بالفعلشان در ساختار توزیع گونههای (species) قدرت (یا سرمایه) به صورت ابژکتیو تعریف شدهاند».
تملک این گونههای قدرت نیازمند امکان دستیابی به سودهای خاصی است که در این میدان قابل حصول است. میدان را همچنین «روابط ابژکتیو موقعیتها با موقعیتهای دیگر تعیین میکند؛ روابطی از جنس سلطه، سرسپردگی و انقیاد، همسانی و جزآن».
میدان جایی است که تولید و توزیع و تملک کالاها و خدمات و دانش یا مرتبت اجتماعی (prestige) و رقابت بر سر موقعیتها صورت میگیرد و کنشگران در آن میکوشند با یکدیگر بر سر دستیابی به انواع سرمایهها یا به انحصاردرآوردن آنها با یکدگر درپیچند.
حافظشناسی را نیز میتوان - با این تعریف - قلمرویی دید که کنشگران بر سر سرمایهای نمادین با یکدیگر رقابت میکنند.
بوردیو تعبیر «میدان» را به کار میبرد تا از به کار بردن تعبیر جاافتاده در ادبیات جامعهشناختی، «نهاد»، بپرهیزد. تحلیل «میدان» به جامعهشناس مجال میدهد به خصلت رقابتی زندگی اجتماعی توجه کند در حالی که «نهاد» بیشتر القا میکند که اجماعی در میان کنشگران یک زمینه هست.
بوردیو اصل رقابت در زندگی اجتماعی را بسیار مهم و سرنوشتساز میدانست. همچنین، بوردیو میخواست با این اصطلاح گوشههایی از جهان اجتماعی را نشان بدهد که هنوز ضعیفتر از آن هستند که به صورت نهاد درآمده باشند و مرزهای آن همچنان سیال و ناشفاف است.
کار آشوری درباره حافظ به شکلی در حاشیه میدان حافظشناسی در ایران است.
"هدف این کتاب فهم ساختار معنایی نهفته در دیوان شاعری است که خود را اهل اندیشیدن به مسائل بنیادی وجودی میداند و دیگران نیز او را همین گونه میشناسند»"این جایگاه ممکن است در آینده تغییر کند. یعنی بسیاری از کارهایی که امروز در کانون این میدان هستند و در نتیجه بهره بیشتری از سرمایه نمادین حافظ دارند، در آینده «بازار بورس» حافظشناسی، ارزش آنها تنزل کند.
بخش مهمی از در حاشیه ماندن کار آشوری به دلیل جایگاه روششناسی یا دانشهایی است که او برای فهم حافظ در پیش گرفته است. در میدان حافظشناسی مقولهها یا دانشهای تازهای مانند هرمنوتیک فاقد آن موقعیت برتری هستند که علوم ادبی سنتی.
به سخن دیگر، اگر هرمنوتیک و نقد ادبی جدید در نظام دانشگاهی، صنعت نشر، نهادهای دیگر تعلیم و تربیت و تبلیغات و مانند آن چنان رواج و رونقی بیاید که «ادبیات سنتی»، پژوهشهایی از سنخ کار آشوری پرارزشتر قلمداد خواهد شد.
شبکههای از انحصارها و موقعیتها باید تغییر کند تا شبکههای تازهای جای آنها را بگیرد.
بدون این جابهجاییها و پویاییها آشوری و دیگر کسانی که بخواهند روشهای نامتعارف را در فهم حافظ به کار گیرند، کمابیش جدا از جرگه حافظشناسی به چشم میآیند.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران