'تو هیچ گپ نزن'، روایت جنجالی از واقعیتهای تلخ
محمد حسین محمدی قدیمیترین دوست من است.
از وقتهایی که هر دو خیلی نوجوان بودیم و به جلسات ادبی و فستیوالهای دانش آموزی میرفتیم، محمد حسین، به لحاظ رفتار شخصیتی، با اصول ترین و منزه ترین نویسنده نسل ما بود.
حیا و دینداری و متانتی که در نویسنده جماعت کمیاب است، در محمدی به وفور بود. اما طرفه این که از بین همه ما، تنها کسی که فکر نمیشد روزی با اتهامات کفرآمیز روبرو شود، حالا به شدیدترین شکل مورد لعن و نفرین اهل تعصب قرار گرفته است.
دلیل مهم این تلعین به دو کتاب آخر او بر میگردد. به داستان بلندی با نام "ناشاد" و مجموعه داستانی با نام "تو هیچ گپ نزن".
محمدی، کلا مثل تقریبا بیشتر نویسندهها، اهل کتاب خواندن نیست. نه درباره منتقدین فرمگرای فرانسه، فهرستی متظاهرانه در صحبت هایش میتوان سراغ گرفت و نه فیلسوفان و روانشناسان جنجالی روزگار جدید برایش جالب است.
شاید بزرگترین راز موفقیت او در نوشتن نیز همین است.
او بیشتر از آن که به حاشیههای نوشتن سرگرم باشد به صورت حرفهای تنها مینویسد و برای همین هم از همه نویسندههای نسل ما موفقتر بوده است، اما چرا چنین نویسنده بی جنجالی، یکباره آماج توپخانه سنگین ناتورهای سنگی سنت شده است.
"با این که در کتاب «تو هیچ گپ نزن»، اروتیسم و پرداخت جنسی به گونهای عریانتر است از داستانهای متعارفی که در افغانستان و ایران منتشر میشوند، اما به ورطه هرزهنگاری حتی به اندازه متعارف روزگار سابق نمیافتد. با این که نویسنده صحنه های تجاوز را وصف میکند و یا در باره احساسات شهوانی یا تمایلات تنانگی آدمی در کشوری مثل افغانستان صحبت میکند اما خیلی از پرده های هنرمندانه حیای امروزی را نیز بر توصیفش میپوشاند."
محمدی، وقتهایی که ما نوجوان بودیم، از بس شعرها و قصههایش پر از گنجشک بود، شاعر گنجشکها نام گرفته بود، به سودای وطن و پزشک شدن به مزار شریف محبوبش بازگشت.
"به داستان بلندی با نام "ناشاد" و مجموعه داستانی با نام "تو هیچ گپ نزن".محمدی، کلا مثل تقریبا بیشتر نویسندهها، اهل کتاب خواندن نیست"یک سال دانشجوی پزشکی بود. بعد برای دفاع از شهر در مقابل طالبان، درس را و بالاخره افغانستان را ترک کرد.
وقتی برگشت دیگر شاعر گنجشکها نبود. خلوت گزیدهای بود در خیاط خانه و داستان هایش تبدیل به مالیخولیایی از جنگ و جنسیت و خشونت شدند.
بعد تقدیر او را به دانشکده رادیو و تلویزیون کشاند تا کارگردانی بخواند. سینما اگر چه هیچ وقت، جاذبه او نبود اما ذهنیت او را تغییر داد.
یک نویسنده عاشق همینگوی، تبدیل به یک ستایشگر جدی کارور شد. هیچکاک، کارور و همینگوی، مثلث ذهنی او را شکل میدادند.
اما بر عکس پیروان کارور، فضای داستانهای او هیچ وقت به زندگی شهری و آپارتمانی و صنعتی مربوط نمیشد.
داستان های او یا در روستایی ترینجاهای افغانستان میگذشت یا در فضای زندگی سربازی.
اتفاقا همین کتاب مورد بحث ما، خلاصه ایست از سیر داستان نویسی او.
مثلا داستانهای رانا و پروانهها که هر دو فضای لطیفی دارند، مال دوره اول زندگی اویند. 'وطن' و 'کبک مست' مال وقتی که برگشته بود و 'ما هشت نفر' و 'چلی' مال دوره عصیان او.
این عصیان تقریبا در همه داستانهای دیگر او هم رگه هایی داشت. مثلا در 'عبدل بیتل آمده بود اینجا بمیرد' یا 'بچه ها بیدار نشوند'. هر دو داستان، پرتوهایی از روایت همخوابگی را دارند.
اما این سیر کمکم در جنسینگاری و سنت ستیزی به 'ناشاد' و 'چلی' ، 'مردگان' و 'ما هشت نفر' میرسد.
«هشت نفر بودیم ما که پا نداشتیم» یکی از همان داستانهای مورد بحثی است که به شدت برای نویسنده در هر دو جامعه افغانستان و ایران دشمن تراشید.
داستان چنانکه از نامش پیداست، ماجرای هشت نفر سرباز مجاهد است که پا ندارند و در سنگری بی نام در مکانی بینام، جایی از جاهای افغانستان که میتواند هر جا باشد، بر سر تپهای در کنار دهی از مافوقهایی بینام، مأموریت ماندن و مراقبت و جنگیدن دارند.
معلوم است که پاهای آنها نیز در جنگ چنین شده. پیرمردی برای آنها اجیر است که آب و نان و چرس (حشیش) و سیگار بخرد.
"بعد برای دفاع از شهر در مقابل طالبان، درس را و بالاخره افغانستان را ترک کرد.وقتی برگشت دیگر شاعر گنجشکها نبود"این هشت نفر بدون پا در فضایی وهم آلودی مثل داستان های نوار، زندگیشان موقوف وهمی است که مستی چرس بر آن مستولی است.
"
نوجوانی همانند آنها بیپا بعد به جمعشان اضافه میشود. آنها او را چون موهبتی جنسی میبینند، چه بسا تکرار آن چه قبلا بر خودشان رفته، اما آن قدر دسته جمعی به او تجاوز میکنند تا او میمیرد.
"صبا صبح وقت که نشئهگی مان پریده بود،دیدیم بدنهای ما پر خون است و بعد که به سراغ بچه گگ رفته بودیم، دیدیم زخمهای پانسمان شده اش سر باز کرده و تمام خون جانش رفته و ما که نشئه بودهایم هیچ خبر نشده ایم. همه به تن سفید و خالی از خون بچه گگ میدیدیم، حیران مانده بودیم که چی کارش کنیم و فقط همان طور با جگرخونی بین ریش های مان را می خاراندیم، حوصله کندن قبر را هم نداشتیم و از این که زود از دستش داده بودیم، همهگی خفه بودیم.
و پسان تر، از همان بالا به سوی گورستان لولش دادیم، همان طور که دانههای کمسایی را روی زمین لول میدادیم."
نویسنده در آخر، لاابالیگری مطلق نوع زندگی آن ها را با قمار کمسایی مقایسه میکند.
مکعب شش رویه قمار، که غلطاندنش در زندگی مدرن اروپایی نیز، نوعی به جنگ زمان رفتن و علی السویه است، برای این سربازان بریده پای نیز عین موضوعیت را دارد. چنانکه انداختن جسد پسری که مثل همان دانه قمار، نقشی بازیچه را برای این مردان داشته است. بی پایی، نمود نوعی بیچارگی است، و سربازی بی مقصد، نوعی بازی.
نویسنده میخواسته بگوید که آن ها خود نیز نوعی بازیچه اند. نوعی دانههای کمسایی که این گونه غلطیده اند. بیچارههایی که در عین وحشیگری، بی تقصیرند، همان قدر که آن پسر مرده بی تقصیر بوده، در حقیقت هر کدام ازینها، سالها قبل با از دست دادن پاها، از تپه زندگی پایین غلطیده اند.
این قصه که داستان شگفتی از ماجراهای تقریبا تکراری جنگندههای بی دلیل سی سال جنگ افغانستان است، اگرچه گروهی خاصی را هدف نگرفته و موضوعیت آن نه تنها به هر گروه متخاصمی در افغانستان که به همه گروههای سرگردان سنگرنشین در همه دنیا بر میگردد، منتها خشم مجامع و رسانههای سنتی را در افغانستان و ایران برانگیخت.
مثلا سایت جهان نیوز در مطلبی با عنوان "اباحه گری و ابتذال با تیراژ بالا" درباره او چنین نوشته است:
"ابتذال قلم نگارنده در نمایش رفتارهای ضداخلاقی به گونهای است که دوستانش نیز بر زنندگی آن اعتراف میکنند اما برای توجیه ذکر این مطالب به رفتارهای خشونت آمیز و شهوانی ناشی از جنگ تأکید کرده و نویسنده را از هرزه نگاری تبرئه میکنند! در دو داستان از این مجموعه صراحتاً به سراغ توصیف صحنههای زشت و شنیع رفته است.
"خلوت گزیدهای بود در خیاط خانه و داستان هایش تبدیل به مالیخولیایی از جنگ و جنسیت و خشونت شدند.بعد تقدیر او را به دانشکده رادیو و تلویزیون کشاند تا کارگردانی بخواند"اما نکتهای که در اینجا مورد توجه است و نباید به سادگی از کنار آن گذشت این است که این اعمال غیر اخلاقی به ملای روستا که معلم قرآن و پیش نماز مسجد است، به عنوان نماد افراد مذهبی و همچنین نفراتی که در میدان جنگ به عنوان نماد مجاهدین افغان هستند، نسبت داده میشود و سعی شده چهره ای سیاه از آنان به نمایش گذاشته شود."
داستان 'ملای بچه باز'"در "ناشاد" هم او با روایت زندگی یک خانواده سید، خشم خیلی ها را برانگیخته، در حالی که بحث او بیشتر از دعواهای حقیر قومیتی به سنتهای سخت گیرانهای می پردازد که در افغانستان خانوادههای سادات و خان و ملا را بیشتر از بقیه رنجور کرده است."
داستان دومی که معترضین اشاره کرده اند، داستانی است با نام "چلی" در باره ملای مسجدی که بچه باز است.
چلی به معنای شاگرد ملا است و مانند «هشت نفر…» فضای اروتیک دارد. چند نوجوان به بچهباز بودن ملای دهشان شک میکنند. آنها هرشب از خانهی ملا صدای جرینگ و جرینگ و رقص میشنوند و وقتی به کنجکاوی در پی ماجرا میشوند، درمی یابند که ملا هر شب شاگردش را وادار میکند چون زن رقاصهای برای او برقصد.
رسم معمول بچه بازان که طیف گستردهای از اشراف را در بعضی مناطق شامل میشود، با کشف این ماجرا، ملا از ده فرار میکند و شاگرد تا حالا عصبیاش چون حقهای افشا شده، خندان در صحنه میماند.
بچه بازی با این که در فرهنگ شفاهی فارسی، به صورت وفور از آن سخن گفته میشود اما مکتوب کردن آن همواره نوعی تابو بوده است.
به طور مثال کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی از دکتر سیروس شمیسا قبل از انتشار جمع شد. تقریبا در هیچ گوشه از دنیا نیست که درباره بچه بازی متولیان دینی فکاهه و داستانی در افواه نباشد.
نمونه آن، قصه بچه بازی کشیش های کاتولیک بود که به رسانهها درز پیدا کرد. اما این به معنی تقبیح همه کشیش ها نبود.
بلکه نشان از وضعیتی مکتوم در میان جامعه کشیش ها بود که البته دامن خیل بسیاری از کشیش های پرهیزگار را نگرفت.
منتها در زبان فارسی، به خاطر قداست تاریخی و ذهنی که کتابت داشته همیشه فاصلهای عمیق بین فرهنگ شفاهی و فرهنگ مکتوب بوده است.
واقعیتش این است که نویسنده به هیچ وجه قصد توهین به جامعه مذهبی و اعتقادات دینی را نداشته، تا جایی که از متن برمی آید و تا جایی که من او را می شناسم.
بلکه صحبت از واقعیت دهشتناکی است که با نام دین چه دکانهای دروغینی ساخته و عرضه می شود. این که چطور در لباس دین خیلی از فضاحت ها، می تواند ریاکارانه چهره عوض کند. این که چطور کسانی سالها با نام خدا در زمین دفتر و دستک راه می انداخته اند و خود بویی از دین نبرده بوده اند.
به جز این، نویسنده در این داستان و دیگر داستان های این کتاب، از لایههای سرکوب شده ذهن آدمی در چنین جامعه چند چهره ای حرف می زند. این که جنسیت و سودای جنسی را نمیتوان در پستوی ذهن مخفی کرد. هر چه سرکوفته شود با اشکال غیرمتعارف تری سرباز می زند.
مقاله اعتراضی منتشره در جهان نیوز که اتفاقا ملایم ترین این نوشته های خشم آلود است، با چشم اندازی دیگر در ادامه نوشته است:
"در واقع نویسنده میخواهد زعامت و پیشوایی افراد متدین در جامعه اسلامی را زیر سوال ببرد و شاید با فضاسازی آن در کتابش و البته چاپ در کشورمان، به دنبال القای همین موضوع در جامعه ایران اسلامی است.
"سینما اگر چه هیچ وقت، جاذبه او نبود اما ذهنیت او را تغییر داد.یک نویسنده عاشق همینگوی، تبدیل به یک ستایشگر جدی کارور شد"در بخش های دیگری از این داستان نویسنده وقاحت خود را در توصیف صحنههای زشت و شنیع بیشتر کرده و پسر بچههایی را توصیف میکند که برای تجربه رابطه جنسی به سراغ ماده الاغی میروند."
"
در حالی که واقعا این گونه نیست.
حتی قصه تجاوز به حیوانات، قصه تازه ای نیست. از روزگار مولانا، چنانکه از داستانهای معرفتی او بر و نوشتههای دیگر نویسندگان بر می آید، وجود داشته است.
منتها هیچ روزگاری به اندازه ما، زبان فارسی خودش را و جامعه و مردمش را سانسور نکرده است.
با این که در کتاب «تو هیچ گپ نزن»، اروتیسم و پرداخت جنسی به گونهای عریانتر است از داستانهای متعارفی که در افغانستان و ایران منتشر میشوند، اما به ورطه هرزهنگاری حتی به اندازه متعارف روزگار سابق نمیافتد.
با این که نویسنده صحنه های تجاوز را وصف میکند و یا در باره احساسات شهوانی یا تمایلات تنانگی آدمی در کشوری مثل افغانستان صحبت میکند اما خیلی از پرده های هنرمندانه حیای امروزی را نیز بر توصیفش میپوشاند.
زبان داستانهای او زبان مکتوب متعارف نیست. او سعی داشته وارد لحن عامیانه شود. وارد زندگی عادی و کوچه و بازار شود و نمی توانسته در گزارشش از چنین لحنی، دروغ بگوید. اگر چنین میکرد باید مورد شماتت قرار می گرفت.
در "ناشاد" هم او با روایت زندگی یک خانواده سید، خشم خیلی ها را برانگیخته، در حالی که بحث او بیشتر از دعواهای حقیر قومیتی به سنتهای سخت گیرانهای می پردازد که در افغانستان خانوادههای سادات و خان و ملا را بیشتر از بقیه رنجور کرده است.
اگر چه داستان با اغراق و قدری سهل انگاری در پرداخت مواجه است، با این همه در یکی از ماندگارترین روایت های دوم شخص، هم کاری شکیل ساخته و هم توصیفی جزیی نگرانه از ریزترین نکات زندگی سنتی و چگونگی و چرایی آن ارائه کرده است.
"
"هیچکاک، کارور و همینگوی، مثلث ذهنی او را شکل میدادند.اما بر عکس پیروان کارور، فضای داستانهای او هیچ وقت به زندگی شهری و آپارتمانی و صنعتی مربوط نمیشد"او سعی داشته وارد لحن عامیانه شود. وارد زندگی عادی و کوچه و بازار شود و نمی توانسته در گزارشش از چنین لحنی، دروغ بگوید. اگر چنین میکرد باید مورد شماتت قرار می گرفت."
بدون شک، هیچ بیماری بدون ابراز و شناسایی و شرح آن قابل درمان نیست. مشکل لاینحل سنتهای افغانی نیز با کتمان و ریاکاری معمول روشنفکری مدام بدتر شده است.
غیرت افغانی در سالهای اخیر نه تنها کم نشده بلکه شاخ و برگ بیشتری نیز پیدا کرده، غیرتی که معمول خانوادههای نو به دوران رسیده بود، حالا همه اقشار را خفه کرده است.
این غیرت شامل خریدن طلا و جشنهای کمر شکن و مخفی کردن زنان و به کار فرستادن کودکان و جنگهای ناموسی وقومی و ازین قبیل انتزاعات بی شمار میشود.
اما از مجموعه داستان "تو هیچ گپ نزن" ،"رانا" داستانی لطیف و زیباست با دیدی هیچکاکی و نوعی روان کاوی تنهاییهای کودکی مثالی در افغانستان. به نظر من بهترین داستان کتاب که معترضین جدا از تعرضشان، این بخش زیبا را به کلی از یاد برده اند.
آواز شن قصه سربازهایی است که چند نفر را گروگان گرفته و دور آنها مین گذاشته اند .
"کبک مست" آرزوی پیرمردی برای آواز خواندن کبکش،"تو هیچ گپ نزن " درد دل تقریبا تکراری زنی با پدر و مادرش،"پروانه ها و چادرهای سفید" از اولین داستان های او با لطافتی مدرن درباره دخترکی که با مادرش به مدرسه می رود. "مزه آفتاب " مرور ذهنی روانشناسانه یک پسر عقب مانده با مادر و برادرش است. داستان "وطن" چنان که از نامش برمی آید نوستالژی مسافری در هواپیماست.
و بالاخره این که این کتاب روایت چند قسمتی بی نظیری است با نگاهی جزیی نگر که مشخصه سبکی نویسنده است از روان پریشان و آشوب زده و در عین حال پیچیده جامعه افغانی. روانی که مدام، انکار، سرکوب یا مخفی شده است.
نویسنده به رندی نشان میدهد، که جنگ تنها قصه افغانستان نیست. پشت جنگ، هنوز روان پریشان آدمی نفس میکشد.
نویسنده با سنت های قومی دیرپایی که به ناحق شکل دینی گرفته اند، با شجاعت درگیر شده است.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران