سریال از ما بهترون قسمت ۵۸ پنجاه هشت

پندار - ۱۵ فروردین ۱۴۰۱

 

 

صبح زود یاشار سراغ صفیه را می گیرد و گوندوز می گوید که او با یک بسته شکلات به خانه ی گیزم رفته. یاشار خنده اش می گیرد و می گوید: «نکنه زاهیده رو واسه تو خواستگاری میکنیم؟! » و بعد می گوید: «صفیه هرکاری که پولمون بهش نمیرسه رو انجام میده. »

گیزم و زاهیده و چنگیز حسابی از شکلات هایی که صفیه خودش درست کرده خوششان می آید و حتی زاهیده می گوید: «اگه فروشی بود پول میدادم میخریدمش. » گیزم بدون این که منظور خاصی داشته باشد با خنده می گوید: «صفیه اگه درسشو میخوند بخدا یه چیزی میشد! » این حرف خیلی به صفیه برمیخورد. او به خانه برمیگردد و تصمیم می گیرد تا به کمک دخترها و یاشار شکلات ها را از طریق اینترنت بفروشند.

"  صبح زود یاشار سراغ صفیه را می گیرد و گوندوز می گوید که او با یک بسته شکلات به خانه ی گیزم رفته"کمی بعد که گیزم آنجا می آید، صفیه با قیافه از او می خواهد با کفش های کثیفش وارد خانه نشود و انها را در بیاورد و می گوید: «درسته تو زندگیم چیزی نشدم اما یه زن خانه دار تمیزم! » گیزم کفش هایش را در می آورد و بعد هم با دیدن شکلات ها پیشنهاد می دهد اسم تولیدی شان را صوفیا یوکسل اوف بگذارند که شخصی روس است تا مردم با دیدن اسم و رسم آن، راضی به خرید بشوند. صفیه هم برای عکس روی قوطی های شکلات، عکس الارا را بی خبر از او و گوندوز روی بسته بندی ها می چسباند و از نتیجه کار حسابی راضی است.

شهنور با اصرار از طالب می خواهد تا شب سال نو را در خانه باشد و از پسرش می خواهد قسم بخورد که تنهایش نمی گذارد. طالب هم قبول می کند که شنور با ذوق می گوید: «کومسال رو هم دعوت میکنیم. دیگه نه نمیتونی بیاری پسرم. قول دادی! » طالب عصبانی می شود و می گوید: «من فقط با ییلدیز ازدواج میکنم.

شب سال نو اونارو هم دعوت کن! » اما شنور قبول نمی کند و طالب هم می گوید: «پس تو هم بوقلمون آماده کن چون از ما بهترون، شب سال نو بوقلمون میخورن! » گلوی شنور خشک می شود اما از رو نمی رود و به زور پختن و آماده کردن بوقلمون را گردن کومسال می اندازد و به این بهانه که طالب دستپخت او را بخورد و خوشش بیاید، راضی اش می کند!

این را هم ببینید:  دانلود سریال با منیجرم تماس بگیر قسمت ۱۳۳ دوبله فارسی قسمت صد و سی و سوم +‌ پاورقی - Ba Manajeram tamas begir part ۱۳۳

گوندوز خیلی بی پول است و صفیه به او پیشنهاد میدهد برای کار به آرایشگر زنانه ای که در محله است سر بزند. گوندوز هم قبول می کند چون الارا به او از قبل گفته که هدیه ی سال نوئش خیلی خاص است و گوندوز هم برای این که کم نیاورد مجبور است پول داشته باشد تا هدیه ای درخور الارا بخرد.

همین که گوندوز دست روی موهای یک زن می گذارد، انگار موهبتی به او اعطا می شود و شروع به غیبت کردن و بهتر شدن رشد مو و ناخن صحبت می کند و حسابی بین زن ها و دخترهای آنجا محبوب می شود که باعث تعجب خودش هم می شود که اینها را از کجا میداند.

ال ایدا و هری برای قدم زدن و بهتر نفس کشیدن با هم بیرون می روند. بعد از برگشتن، هری به او می گوید: «الان انرژی بین ما خیلی زیاده. » و به او خیره می شود. ال ایدا چشم از او می دزدد و برای شام شب سال نو دعوتش می کند.

"یاشار خنده اش می گیرد و می گوید: «نکنه زاهیده رو واسه تو خواستگاری میکنیم؟! » و بعد می گوید: «صفیه هرکاری که پولمون بهش نمیرسه رو انجام میده"هری از خدا خواسته به خاطر این که از گشنگی نمیرد، قبول می کند و می گوید: «هرجا تو باشی منم هستم. » و با این حرف ها ال ایدا را خر می کند!

وقتی گوندوز با الارا نشسته، دختری که در آرایشگاه بود با دیدن او جلو می آید و می گوید: «عزیزم چطوری؟ بهم گفتی یکم بگرد حالت خوب میشه، دارم به حرفت عمل میکنم. » و برایش بوس می فرستد. الارا غیرتی می شود و گوندوز که معذب شده فقط می گوید: «من نمیشناختمش. حتما منو با یکی اشتباهی گرفته.

»

این را هم ببینید:  سریال آخرین تابستان قسمت ۲۷ بیست و هفتم با دوبله فارسی

صفیه برای گیزم دمپایی رو فرشی مخصوص خودش را خریده. گیزم خیلی خوشحال می شود اما با دیدن دمپایی دمده، توی ذوقش می خورد و با این حال به خاطر صفیه آن را می پوشد که ناگهان لحن و صدایش تغییر می کند و درست مثل کارا دنیزلی ها می گوید: «داداش یاشار کار این دمپاییاست نه؟ » و دمپایی ها را فورا در می آورد و می گوید: «من نمیتونم از اینا استفاده کنم. هرچیه کار ایناست! »

اوزان و نازلی چند روزی است با هم در ارتباط نبوده اند و تونی به گوش اوزان می رساند که نازلی را در کلاب دیگری دیده که منتظر دوست پسرش بوده. اوزان کمی عصبی شده و می گوید: «پس بگو چرا چند روزه باهام سرد شده! »

کومسال بلد نیست بوقلمون درست کند و از ال ایدا طرز تهیه آن را می پرسد. ال ایدا می گوید: «منم بلد نیستم ولی اگه هوس کردی به آشپز خونه بگو برات درست کنن.

"»گیزم و زاهیده و چنگیز حسابی از شکلات هایی که صفیه خودش درست کرده خوششان می آید و حتی زاهیده می گوید: «اگه فروشی بود پول میدادم میخریدمش"» کومسال خیلی خوشحال می شود و همین کار را می کند.

اوزان پیش ملیکه می رود و می پرسد: «به نظرت دوباره میتونیم با هم شروع کنیم؟ » ملیکه می گوید: «اوزان من میخوام برگردم اسکی شهیر. معلوم نیست تا کی اونجا باشم. » اوزان به خاطر این مسئله خیلی ناراحت می شود.

گیزم برای خودش کفش های مخصوص خانه ی صفیه را می خرد تا هروقت به خانه آنها رفت آن کفش های هشت هزار لیری را بپوشد که کسی هم ناراحت نشود و آنها را به صفیه میسپارد.

این را هم ببینید:  سریال راهزنان قسمت ۲۴۷ دویست و چهل و هفتم

از ان طرف طالب وقتی می بیند، مادرش صفیه و ییلدیز را دعوت نکرده، خودش به ییلدیز زنگ میزند و آنها را دعوت می کند. ییلدیز هم برای این که در مهمانی شنور و همسایه ها خوب دیده بشود، التماس صفیه می کند تا بتواند کفش های گران قیمت گیزم را فقط برای یک بار هم که شده بپوشد و پز بدهد. صفیه هم بالاخره قبول می کند.

یاشار و چنگیز نازلی را در کافه ای دیده اند اما نازلی توجهی به آنها نداشته و از این بابت خیلی ناراحت می شوند.

اما همان روز خواهر دوقلوی نازلی، ازگی به شرکت می رود و خبر میدهد نازلی در واقع مریض شده و چند روزی در خانه استراحت می کند.

ال ایدا برای هری ساعت گران قیمتی می خرد و امیدوار است هری هم سنگ تمام بگذارد اما الارا می گوید: «هدیه سال نو واسه خودنماییه. من به این چیزا اعتقادی ندارم. چون این روزم مثل روزای دیگه ست و نباید با هدیه های گرون قیمت شوآف کنیم. یه هدیه معنوی خیلی قشنگتره. »

صفیه و ییلدیز به خانه ی شنور می روند و شنور با دیدنشان قیافه می گیرد.

"» گیزم بدون این که منظور خاصی داشته باشد با خنده می گوید: «صفیه اگه درسشو میخوند بخدا یه چیزی میشد! » این حرف خیلی به صفیه برمیخورد"ییلدیز هم تا می تواند کفش ها را توی چشم شنور و در و همسایه می کند و بعد هم آن را دم در در می آورد که طالب با دیدن کفش های گران قیمت، برای این که کسی آنها را ندزدد، داخل جاکفشی می گذارد. وقتی صفیه و ییلدیز آماده می شوند که بروند و می فهمند که خبری از کفش نیست، داد و بیداد راه می اندازند و صفیه نمیداند چطور باید جواب گیزم را بدهد.

 

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری میزان - ۱۴ فروردین ۱۳۹۹
پندار - ۷ فروردین ۱۴۰۱
بی بی سی فارسی - ۱۷ بهمن ۱۳۹۹
پندار - ۵ فروردین ۱۴۰۱