قسمت چهارصد و بیست و نه گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و بیست و نه 429Çukur Serial Part ۴۲۹

گودال قسمت ۱۲۰

یاماچ کابوس شکنجه هایی که کولکان به او میداده را می ببیند. داملا و جومالی متوجه کابوس دیدن او می شوند اما جلو نمی روند تا این که جومالی به سمتش می رود و متوجه نبود تتوی سینه ی او می شود. ناگهان یاماچ چشمانش را باز می کند و گردن جومالی را فشار می دهد و فریاد می زند: «دست نزن! » یاماچ به خودش می آید و از او معذرت خواهی می کند.

بعد از صبحانه یاماچ با لبخند بازی جومالی با دخترش را نگاه می کند و کمی دلگیر می شود. وقتی جومالی می پرسد چه شده؟ یاماچ گیره سری را که از مسل در اتاقش پیدا کرده بود را به او نشان می دهد. کمی بعد متین و مدد به خانه آنها به خواست یاماچ می آیند.

"   سریال گودال قسمت چهارصد و بیست و نه 429Çukur Serial Part ۴۲۹ گودال قسمت ۱۲۰یاماچ کابوس شکنجه هایی که کولکان به او میداده را می ببیند"وقتی هرچهار نفرشان دور میز می نشینند. داملا هم می نشیند و مدد و متین با خوشحالی در مورد خط و نشانی که یاماچ برای عمو جومالی کشیده حرف می زنند. داملا می گوید: « همه حرفشو میزنن اما از ترسشون قایم شدن. من که دیگه نمیبینم جلوی در به خاطرتون صف ببندن! » جومالی از آنها می خواهد هرچقدر پول و چاقو و تفنگ دارند روی میز بگذارند. هرکس مقداری پول و چاقوی جیبی روی میز می گذارد.

جومالی می گوید: «با این مقدار کم پول و این دوتا چاقو و یه ناخنگیر میخوایم پیش بریم؟ حق با زن داداشتونه... » یاماچ از جایش بلند می شود و صندلی را هم همراه خودش برمیدارد و می گوید: «اگه کاری نمیتونم کنم میرم جلوشون مثل آینه ی عذاب میشینم! »

وقتی وارتلو از خانه خارج می شود، دختر جوانی جلوی ماشینش می ایستد و می گوید که خبرنگار است. وارتلو رویش را برمی گرداند و می گوید: «کجا دیدی یه کوچوالی با خبرنگار مصاحبه کنه؟ » دختر می گوید: «باباتون با دوست نزدیکم هاله مصاحبه کرده بود. » بالاخره وارتلو راضی می شود تا با او مصاحبه کند. دختر وقتی در مورد عمو جومالش سوال می کند وارتلو زیاد صحبت را کش نمی دهد و فقط می گوید که عمو جومالی فقط برادر پدرش است! بعد دختر از وارتلو می خواهد تا آدرس یاماچ را بدهد چون دوست دارد با او هم مصاحبه کند.

"داملا و جومالی متوجه کابوس دیدن او می شوند اما جلو نمی روند تا این که جومالی به سمتش می رود و متوجه نبود تتوی سینه ی او می شود"وارتلو ادرس را به او می دهد.

وقتی وارتلو به سمت قهوه خانه می رود می بیند که یاماچ روی صندلی ای روبروی قهوه خانه نشسته و به داخل خیره شده. وارتلو از او می خواهد داخل بشیند اما یاماچ قبول نمی کند. وقتی وارتلو وارد قهوه خانه می شود عمو با عصبانیت به سمت یاماچ نگاه می کند. بعد هم همراه ندیم بلند می شود و می رود. او به ندیم می گوید که وقتی برگشتند نباید یاماچ آنجا نشسته باشد و بعد هم دستور می دهد تا بچه های محله های دیگر مدد را حسابی کتک بزنند که حساب کار دستش بیاید.



یاماچ با همان صندلی می رود و مقابل خانه ی علیچو که حالا رستوران شده می نشیند. مردم با دیدن او کمی معذب می شنود و می روند و از طرفی بقیه هم با فکر این که غذای رستوران بد است انجا را ترک می کنند. صاحب رستوران از یاماچ می خواهد این کار را نکند و یاماچ می گوید: «اینجا خونه علیچوئه. اینجارو پس بده تا برات یه جای دیگه پیدا کنم. ولی این کارو نکنی من هرروز میام اینجا! »

عمو جوالی پیش بلال می رود و از او می خواهد تا جنس هایش را با کامیون های حمل گازوئیلش برایش بیاورد اما بلال قبول نمی کند و وقتی عمو جومالی می گوید: «چطور قبلا تفنگ و اینارم حمل میکردی؟! » بلال می گوید: «چون اون موقع ادریس بود! ادریس جون منم میخواست میدادم! » عمو عصبانی می شود و می گوید: «باشه.

"وقتی جومالی می پرسد چه شده؟ یاماچ گیره سری را که از مسل در اتاقش پیدا کرده بود را به او نشان می دهد"دیگه باهات حرفی ندارم ولی این بار بهت مهلت میدم تا دو روز دیگه بیای و قبول کنی که جنس هامو حمل کنی وگرنه به جای تو ندیم رو روی اون میز مینشونم! »

یاماچ صندلی به دست به سمت خانه شان می رود که نگهبان های دم در به او اجازه ورود نمی دهند. یاماچ هم سوئیچ ماشین جومالی را می گیرد و وقتی در برای لحظه ای باز می شود، یاماچ با سرعت داخل خانه می رود. صندلی را برداشته و مقابل در خانه می نشیند. سلطان و سعادت با نگرانی به سمتش می روند و سلطان از او می خواهد داخل بیاید اما یاماچ می گوید: «نگهبانای دم در نذاشتن تو خونه خودم بیام منم با زور اومدم. » و رو به سعادت می کند و می گوید: «تو چرا تا خونه جومالی اومدی و به من گفتی برگردم؟ » سعادت می گوید: «همه چیز خیلی عوض شده یاماچ ...

» یاماچ رو به سلطان می کند و می گوید: «تو وضعیت زندگی داداشم اینارو میدونی... چطور تونستی به این وضعیت رضایت بدی؟ مگه گودال وصیت بابام نیست؟ تو زنی رو که من دوست داشتم با بچه ی تو شکمش بیرون کردی اما با اون مرد زیر یه سقفی! تو منو له کردی ولی نتونستی اونو له کنی؟ مگه ما به خاطر گودال همه چیزمونو ندادیم؟ چرا راضی شدین؟ » سلطان بغض می کند و چیزی نمی گوید... بعد از رفتن او، سلطان از سعادت می خواهد تا همه را برای جشن ختنه سورون ادریس کوچک دعوت کند تا همه به عنوان یک خانواده مثل قدیم دور هم باشند.

بلال آدم هایش را سراغ جومالی می فرستد و جومالی هم همان موقع یاماچ را می بیند و او را همراه خودش می برد. جومالی بلال را از قبل وقتی که با ادریس کار میکرده می شناسد. بلال می گوید که عمو جومالی برای این که او جلویش سرخم کند، تمام تانکرهای گازوئیلش را نابود کرده.

"داملا هم می نشیند و مدد و متین با خوشحالی در مورد خط و نشانی که یاماچ برای عمو جومالی کشیده حرف می زنند"بعد هم اضافه می کند: «من آخرین قمارمم کردم. فردا ۲۵ تا از تانکرام قرار برسه. اگه به بندر برسونم و مشکلی پیش نیاد دووم میارم. ولی یه چیز دیگه ایم هست. جنسای جومالی هم همون موقع میرسه.

اون فکر میکنه کسی نمیدونه. اما من خبر دارم... » بعد هم تتوی گودالش را نشان می دهد و می گوید: «باباتون بهم گفته بود اینو من به هرکسی از گودال نشون بدم، کمکم میکنه. » یاماچ می گوید: «بابام درست گفته عمو بلال. کمک میکنه.

"من که دیگه نمیبینم جلوی در به خاطرتون صف ببندن! » جومالی از آنها می خواهد هرچقدر پول و چاقو و تفنگ دارند روی میز بگذارند"باید بکنه. » جومالی که راضی به دردسر نیست، با نگاه بدی به یاماچ چشم می دوزد اما چیزی نمی گوید.

شب یاماچ از محافظ های زیاد افسون می گذرد و خودش را به اتاق او می رساند. وقتی افسون به اتاقش می رود تا آرایشش را پاک کند، بدون این که متوجه یاماچ بشود قرص می خورد. یاماچ جلو می رود و می پرسد: «را قرص خوردی؟ دردی داری؟ » افسون از دیدن او عصبانی می شود و از او می خواهد برود.

اما یاماچ می گوید: «اونجوری که تو فکر میکنی نیست. من خودمم فراموش کرده بودم اما فقط با به یاد آوردن تو به زندگی برگشتم. الان میدونم که کی هستم. » افسون به سمت او حمله می کند و می گوید: «به من چه تو کی هستی؟ از اینجا برو! » اما وقتی می بیند یاماچ قصد رفتن ندارد، لیوان شیشه ای را روی سر او می شکند و بعد از هم نگهبان ها می خواهد تا بیایند و یاماچ را بیرون بیندازند. نگهبان ها هم حسابی یاماچ را کتک می زنند.

"جومالی می گوید: «با این مقدار کم پول و این دوتا چاقو و یه ناخنگیر میخوایم پیش بریم؟ حق با زن داداشتونه.."

سعادت شب از وارتلو می خواهد تا بقیه را به جشن ختنه سورون ادریس کوچک دعوت کنند و بعد می گوید: «ادریس سراغ همراهشو میگرفت! نمیخوای به مدد بگی؟ » وارتلو هم به خاطر دل پسرش و هم این که دیگر کدورت ها را کنار بگذراند، به سمت میخانه ی متین می رود و مدد با دیدن او بیرون می آید و با عصبانیت فحشش می دهد! وارتلو می گوید: «برادرزاده ت سراغتو میگرفته میگفته بدون همراهم نمیخوام جشن بگیرم! اگه نمیای خودت برو بهش بگو! » مدد نرم می شود و می گوید که فقط به خاطر ادریس کوچک می آید.

وقتی داملا هم به جومالی می گوید که سعادت از انها دعوت کرده، جومالی فقط می گوید: «ببنیم چی میشه... »

علیچو قصد دارد چیز مهمی را به سلطان بگوید و همراه عمو به سمت خانه ی کوچوالی می روند اما عمو بین راه می گوید جایی که عمو جومالی باشد نمی آید. علیچو از او می خواهد همانجا روی پله ها بشیند تا برگردد. وقتی علیچو به خانه می رسد جنت او را داخل دعوت می کند و مقابلش کاسه ی سوپی می گذارد.

کمی بعد عمو جومالی وارد خانه می شود و با دیدن علیچو او را می شناسد و رو به جنت می گوید: «خوبه ثواب داره. اما فقرا و گداهارو خونه راه ندین همون بیرون غذاشو بده بخوره! » علیچو با ناراحتی از جایش بلند می شود و می گوید: «من گدا نیستم. من علیچوئم. » و آنجا را ترک می کند. وقتی صبح به کوچه می رسد می بیند که عمو همانجا نشسته و می گوید: «علیچو تو قول دادی زود برگردی.

"وارتلو رویش را برمی گرداند و می گوید: «کجا دیدی یه کوچوالی با خبرنگار مصاحبه کنه؟ » دختر می گوید: «باباتون با دوست نزدیکم هاله مصاحبه کرده بود"» علیچو زیر گریه می زند و از او معذرت خواهی می کند و می گوید: «من گدا نیستم. من پسر عمو ادریسم. » عمو او را در آغوش می گیرد و می گوید: «معلومه که پسرشی. تو با ارزش ترین پسر ادریسی... »

یاماچ و مدد و متین و جومالی دور هم جمع می شوند تا نقشه ای بکشند و از تانکرها ی بلال محافظت کنند و جنس های عمو جومالی را نابود بکنند.

متین می گوید حتما مرتضی از این خبر دارد و می توانند از عایشه این را بپرسند. جومالی با عصبانیت به متین چشم می دوزد و یاماچ می گوید: «چیه مگه؟ مرتضی و عایشه ازدواج کردن اشکالش چیه؟ » جومالی می گوید: «اون امانت سلیم به ما بود! » یاماچ می گوید: «چون شوهرش مرده باید تا آخر عمرش تنها میموند؟! » بعد هم به دیدن عایشه می رود. عایشه از دیدن او خیلی خوشحال می شود و یاماچ را در آغوش می گیرد. یاماچ به او می گوید که همیشه جزوی از خانواده شان است... بعد هم از عایشه می خواهد تا از طریق مرتضی بداند که عمو جومالی جنس هایش را کجا می برد.

"وارتلو ادرس را به او می دهد.وقتی وارتلو به سمت قهوه خانه می رود می بیند که یاماچ روی صندلی ای روبروی قهوه خانه نشسته و به داخل خیره شده"عایشه هم قبول می کند و از مرتضی همه چیز را می فهمد و به یاماچ می رساند.

قرار می شود تا شب قبل از جشن، هر چهار نفرشان نقشه شان را عملی بکنند اما یاماچ ماشین جومالی را می گیرد تا به افسون سر بزند. جومالی هم به خانه و پیش داملا می رود و به او می گوید که تخت اضافی را بیرون بکشد چون امشب یاماچ افسون و ماسال را به آنجا خواهد آورد.

بعد از اجرای افسون، نظام همراه نگهبان های زیادی افسون را به خانه برمی گرداند. افسون هم به سرعت به دیدن دخترش می رود.

یاماچ تمام مدت انها را تعقیب میکرده و وقتی می بیند نظام دستش را به موهای افسون می کشد، به شدت عصبانی می شود و تنهایی به خانه حمله می کند و تمام نگهبان ها را از سر راه برمیدارد. افسون که صدای گلوله شنیده با ترس و لرز دخترش را در آغوش می گیرد و گوشه ای کز می کند. نظام اسلحه به دست به اتاق او می آید و از ماهیر می خواهد تا افراد بیشتری بفرستد. یاماچ خودش را به اتاق می رساند و نظام را از اتاق بیرون می کشد و همان دستش را که به افسون زده را می شکند و گلوله باران می کند. بعد هم پشت سرهم به صورتش مشت می زند تا این که نظام روی زمین می افتد.

"او به ندیم می گوید که وقتی برگشتند نباید یاماچ آنجا نشسته باشد و بعد هم دستور می دهد تا بچه های محله های دیگر مدد را حسابی کتک بزنند که حساب کار دستش بیاید"یاماچ به سمت افسون می رود. افسون که از ترس می لرزد از او می خواهد برود چون نمی خواهد بلایی سر دخترش بیاورند. یاماچ از او می خواهد نترسد و افسون را در حالی که دخترشان را بغلش گرفته در آغوش می گیرد و از آنجا خارج می کند....

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و سی ۴۳۰ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و بیست و هشت ۴۲۸ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۳۰ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۲۸

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۱۷ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
آفتاب - ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
ایسنا - ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
رادیو زمانه - ۱۹ آذر ۱۳۹۹
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱